سینماسینما، یزدان سلحشور
کارگردان: منابع تحقیق من برای این اثر در دسترس هیچکس نیست [معرفی «لباس شخصی» در ویژه برنامه «تا جشنواره ۳۸»]
فیلم و فیلمنامه، بر اساس الگوی ژانری تریلرهای سیاسی جنگ سرد شکل گرفتهاند که پدرِ فرمی اکثرشان هیچکاک است چه در آثار خودش، چه در تمامی آثاری که پس از گرم شدن تنور «همه جاسوس شورویاند مگر آنکه خلافاش ثابت شود» در دوران مککارتیسم ساخته شدند حتی در سویه مقابل هم، تریلرهای سیاسی پونتهکوروو یا بیشتر از آن آثار مهم کوستا گاوراس با همین الگو شکل گرفتهاند. «لباس شخصی» با ایده گروه اول از این آثار اما با جلوهی ایدئولوژیک گروه دوم، جلوی دوربین رفته است بنابراین به رغم شباهتهای تاریخی یا ایدئولوژیک یا حتی رویکردهای دراماتیک با «ماجرای نیمروز»مهدویان که صرفاً یک فیلم پلیسیست[گرچه در نگاه نخست این طور به نظر نیاید] مسیری جدا را طی میکند. میشود جدا از استنادهای تاریخی فیلمنامه [که برخی اثبات شده، برخی صرفاً دارای مصرف سیاسی زماندار و بعضی هم هنوز در پرده ابهام هستند] به تفاوتِ انگیزهی شخصیتها برای شروع روایت، در دو اثر اشاره کرد. در «ماجرای نیمروز» با اعلام جنگ مسلحانه،یک گروه ضدِ تروریستی تشکیل میشود اما در «لباس شخصی»، شخصیتِ اول قصه بدونِ انگیزه مشهود به دنبالِ حذف یک گروه سیاسیست که از متحدانِ حاکمیتِ سیاسی محسوب میشود آن هم در زمانی که «تروریسم» ستونهای این حاکمیت را هدف گرفته است. [اینها را فیلمنامه به ما میگوید کاری با واقعیتِ تاریخی فرامتنی نداریم] شخصیتِ نخست اثر،سپس با کشف و شهود به جاسوسی این گروه سیاسی-حزب توده- میرسد با رئیس مستقیماش در اطلاعات سپاه مطرح میکند و با مخالفت مکرر او و روسای بالاتر مواجه میشود. تا پیش از شکل گیری یک انگیزه شخصی، ما تقریباً با هیچ انگیزهای روبرو نیستیم حتی با انگیزه ایدئولوژیک. به یاد داشته باشیم که فقدانِ انگیزه قوی در تریلرها، چیزی جز فروپاشی اثر را در بر ندارد حتی اگر با ریتم خوبی روبرو باشیم یا بازیهای خوب. [در مورد بازی مهدی نصرتی باید به کلمه خوب بسنده نکرد.]
فیلمساز، به رغم وفاداری نسبی به ژانر [مخصوصاً با نگاهی الگوبردارانه به «حکومت نظامی» گاوراس البته در جهتی معکوس و از زاویه دید پلیسهای فیلم]، به دلیل عدمِ آشنایی با دوران جنگ سرد، سکانسهای تعقیب و مراقبت را به شدت غیرقابل باور جلوه میدهد همچنانکه مکانیزم قرارهای جاسوسان را. [پذیرفتن اینکه قرار فرمانده نیروی دریایی یک کشور با یک جاسوس کهنهکار، به آن شکل انجام شود –پارک تاریک و خلوت و بدون ازدحام و در فاصلهی اندک نیمکتها- و چنین چهره شناخته شدهای، صرفاً با یک شال گردن، چهرهاش را پنهان کند و بعد با همان پوشش وارد ستاد نیروی دریایی شود، چندان آسان نیست.] شاید بهتر بود کارگردان و فیلمنامهنویس ما –که هر دو یک نفرند- غیر از آثار گاوراس، ۶ فصل درام جاسوسی «آمریکاییها» را هم چندباره میدید و همچنین، کتابهای «نیرنگ»ادواردجی اپشتین و «۵ دوست کمبریجی من» یوری مودین را هم چندباره میخواند. بگذریم از اینکه، آنچه در این متن آمده، متوجه خودِ فیلم است نه درستی و غلطیِ استنادهای تاریخی یا انگیزههای فرامتنیِ سیاسی که بحثی جدا را میطلبد.