سینماسینما، آرش عنایتی
رئیسِ خوب به کارگردانی فرنانادو لئو دِ آرانوا، فیلمی در ژانر کمدی و در زمرهی آثار سینمای اسپانیا و در ردیف کمدیهای خوب ِ لوئیس گارسیا برلانگاست. بلانکو کارخانه داری است که در حرف، کارگران و کارمندانش را چون فرزندان نداشتهاش می داند! اکنون که در میان سه کاندیدای برتر کارآفرینی و در آستانهی پیروزی است، دچار چالش جدیدی در ارتباط با یکی از کارگران اخراجیاش شده.
فیلمهای کمدی، اغلب دلنشین هستند. آنچه شیرینی این فیلم را دو چندان میکند، بازی جذاب و گیرای خاویر باردم در نقش بلانکو است. باردم، با درکِ درستاش از نقش، بارِ بازیاش را با میمیک چهرهاش، بر دوش میکشد. چهرهای که همزمان، احساسات متناقض را بروز میدهد. او که در یک نمای دایرهای(arc shot) معرفی میشود دایرهی طنزِ و فریبکاری شخصیتش را بر گردی صورتش استوار میسازد. فیلم اما با وجود لحن ِ سرخوشانهاش، نه از سرِ خوشی است و نه دستخوشِ، خوشخیالی میشود. به ظرافت و در قالبِ طنازانهاش، نقدی است بر روابط انسانی اعم از پدیده ی امروزین شُوگر ددی( رابطهی بلانکو و لیلیانا)، مهاجرت، جایگاه مهاجران و نحوهی تعامل و به هم ریختن تعادل جامعه به سبب حضورشان(خالد و تاثیرش بر زندگی میرالس) و در نگاهی کلانتر، بیان فاجعهای با نام مکتب سرمایهداری است. اینکه چگونه میزید (رابطهی بلانکو/ خوزه ، بلانکو/ میرالس و …)، چطور همه چیز را تحریف و مصادره به مطلوب میکند (داستان دوران کودکیاش با میرالس) و از همه مهمتر، این که به چه نحوی پوست میاندازد و در هیبتی مخوفتر بازتولید میشود (ورود لیلیانا و تثبیت حضورش در کارخانه). نقطهی ثقل داستان، در تعامل و تقابل میان بلانکو و خوزه قرار دارد. خوزه، با اسکان در مقابل کارخانه و در ملکی متعلق به عموم(این گونه نمایندهی طبقهی کارگر معترض و اندکی آنارشیست- با قبول نکردن مصالحه- است)، همچون خُورهای به جان بلانکو میافتد و سکاندار نبرد با سرمایهداری می شود. در همین محل و در پسزمینهی ورودی کارخانهای که شباهت بسیاری با ورودی اردوگاه آشویتس دارد، بلانکو میایستد. گر چه در نظامهای سرمایهداری، شعار برابری سرداده میشود – عجز بلانکو در راندن خوزه به شکل قانونی از زمین مقابل کارخانه در راستای تاکید بر همین موضوع است- اما این همآوردی ( سرمایهدار/ کارگر) در جامعه مغذی از سرمایهداری، تا به ابد یک نتیجه خواهد داشت که عینا در فیلم تکرار میشود. خلاقیت آرانوا در بیان هنرمندانهی این تکرار تاریخی به نمادیترین شکل ممکن؛ و دست مایه اش، ترازویی است که نمادی از کارخانه و در ورودی آن قرار گرفته است. نخست طبیعت(نشستن پرنده) آن را از تعادل خارج میکند سپس، خوزه با مدفوع به دفع آن اقدام و در نهایت، بلانکو با دستکاریاش آن را به نفع خویش، موزون میکند. آن هم با قرار دادن گلولهای در پس یکی از کفههای ترازو! به این ترتیب آنچه دو کفه را در برابری هم قرار میدهد خشونت و قدرت مبتنی بر آن است. عمل میزان کردن ترازو، علاوه بر بیان سمبلیک این موضوع، تاکید دیگری بر توصیهی پدر بلانکو و گویی اشارهای برای نقش ازلی آن (قدرت و خشونت در خدمت سرمایهداری) است. نقطهی اوج رویارویی خوزه و بلانکو، در سکانسی مونتاژی به تصویر در می آید. سکانسی که آرانوا به زیبایی نماهای اپرا را به نماهای درگیری خوزه و مزدوران بلانکو برش میزند. پیوند این نماهای متفاوت به لحاظ مکانی، از طریق بسط موسیقی اپرا بر تمامی نماها امکان پذیر و یکدست میشود. جایی که آرانوا با درک درست از سبک تدوین فیلم پدرخوانده، ادای دینی چنین به آن فیلم میکند. نوعِ بازی باردم(نحوه حرف زدن) و اشارهاش به دیالوگ مشهور فیلم پدرخوانده(پیشنهادی میدهم که نتواند رد کند) پیشتر ما را به عنوان تماشگر آمادهی تماشا و درک چنین ترکیبی میکند. همچنین آنچه بر سر خوزه میآید در تبیین و تفهیم نمای آغازین فیلم یاریمان میدهد. جایی که در مییابیم آن نزاعِ نخست هم(درگیری و آزار مهاجرین) شاید به رهبری و شانتاژ بلانکو و یا بلانکوهای جامعه تدارک دیده شده. به رغم همهی این پلشتیها، دو کاراکتر را فراموش نخواهیم کرد آدلا(همسر بلانکو) و فورتونا(کارگر بلانکو) آدلا، همسرِ زیبا، مهربان، صریح و صادق و صدالبته موفق(بلانکو حتی پول تو جیبیاش را از دخل آدلا بر میدارد) و فورتونا کارگر همه فن حریف بلانکو که کارهای فنی خانه و کارخانهی بلانکو بر عهدهی اوست(نحوهی ایستادناش در نمای پایانی با دستگاه دریل در دست و پشت سر بلانکو، از او هیبتی محافظگونه آفریده است). گویی آنچه تا اکنون چنین نظامی- سرمایهداری- را حفظ و صد البته که تعادل دنیایمان را محفوظ داشته، وجود انسانهایی نظیر این دو کاراکتر است.