سینماسینما، زهرا مشتاق
سالن ثانیه هایی طولانی در یک تاریکی مطلق فرو می رود. یک تاریکی آرامش بخش که حتی آرزو می شود تا ابد ادامه داشته باشد.
گویا جان و تن نیازمند مهیا شدن برای دریافت حادثه ای عظیم است.
نور در حالی به صحنه می آید که در طرفین، دو تاج بر خاک فروشده اند. پس قصه باید از جنس تاج و آن گاه خاک باشد. از اوج تا قهقرا. قصه ای که در شصت دقیقه از هملت تا مکبث را در زیباترین شکل ممکن درمی نوردد.
ویژگی خاک و تاج، روایت دو نمایشنامه جهانی و مهم از شکسپیر است که بارها و بارها در مشهورترین سالن های تئاتر به صحنه رفته و کارگردان های مشهوری از آن فیلم ساخته اند. اما چه چیز است که خاک و تاج را متفاوت می کند؟ روایت و نمایش در اوج سادگی.
همه ما در همین ایران، بنا به سن و سالی که داریم، اجراهای مختلفی از نمایشنامه های شکسپیر را که توسط کارگردان های شناخته شده تئاتر به روی صحنه رفته است، دیده ایم. اغلب این کارها در سالن اصلی تئاتر شهر به صحنه رفته است. چون کارهای شکسپیر پر شخصیت است. دکورهای عظیم دارد. پر طمطراق است. زبان و اندیشه فاخر و پیچیده دارد. صحنه بزرگ می خواهد. اجرای آن کار هرکسی نیست. چون شکسپیر است.
و درست همین پیشینه است که تاج و خاک را متفاوت می کند. جمع کردن ده ها نشانه از نمایش های شکسپیر و توانمندی در ساده کردن المان ها و خلاصه گویی.
نمایش را صدای تاثیرگزار و خاص گلچهر دامغانی روایت می کند. با تاکیدهای درست و ایجاد تعلیق در قصه ای که همه ما بارها خوانده ایم. در اصل، گرچه در بروشور نمایش سعید ابک و فهیمه باروتچی بازیگران خاک و تاج معرفی می شوند؛ اما گلچهر دامغانی نیز پرسوناژ تاثیرگذار و مهمی تلقی می شود. چون راوی نقش پررنگی در پیش رفتن نمایش ایفا می کند.
هم چنین نمی شود قلم گیتی صفرزاده را نادیده گرفت. کار گرچه اقتباسی آزاد است، اما رفتن به سراغ شکسپیر، آن هم اثر مشهوری چون هملت و مکبث که سرشار از واقعه، جزئیات و داستانی عظیم است؛ جسارت، تسلط و اشراف زیادی می طلبد.
خاک و تاج را می توان یکی از تاثیرگذارترین پیوندها، میان نوعی نمایش از جنس عروسک های کاغذی و تئاتری رئال معرفی کرد. نمایشی که ریشه در پیشینه طراح و کارگردان آن دارد. شناسنامه زهرا صبری با نمایش های عروسکی پیوندی عمیق و جدایی ناپذیر دارد و در خاک و تاج نیز به درستی و زیبایی این پیوند حفظ شده است.
استفاده از صورتک های بسیار ساده و کاغذی که به گونه ای درست موفق به ارائه روایتی تازه و خلاقانه از این دو نمایشنامه می شود. صورت ها، نقاشی هایی ساده است. اسب ها، آدم های شناخته شده نمایش، وسایل صحنه همه و همه چیز در خلاصه ترین شکل ممکن ارائه می شود و مهم تر باورپذیر بودن آن است و در نهایت ایجاد همدلی یا همان اتفاق مشهور همذات پنداری است.
بافتن تار و پود و قصه ای که ذره ذره سر و شکل می گیرد. قصه ای شنیده شده که باز می تواند روایتی جذاب و شنیدنی باشد و حتی کشته شدن آدم های کاغذی آن هم، غم انگیز و تلخ باشد. از دل همین بافته است که قصه سربرمی آورد و چون ماهی در بستر رودخانه ای عمیق و بزرگ، گاه به سطح می آید و گاه فرو و ناپیدا می شود.
در خاک و تاج نمی توان از بازی نور غافل شد. نورپردازی نیز نقشی کلیدی در روایت داستان ایفا می کند و به صحنه ها جان بیشتری می بخشد.
نمایش مملو از قاب های عکس گونه و زیبا است که در موجی از یک موسیقی درست و کارآمد روایت می شود. تکه هایی از موسیقی حالت ترجیع بند پیدا می کند و کارکرد اعلام تغییر صحنه پیدا می کند. جایی که موسیقی شبیه کوبیدن بر صفحه ای فلزی شنیده می شود یا شبیه به دور یا نزدیک شدن صدای پایی می شود.
هم چنین نباید فراموش کرد به صحنه رفتن یک نمایش در برهه ای خاص، می تواند کارکردی اجتماعی داشته باشد و زبان معترض مردم خود در آن روزگار باشد و در خاک و تاج این بیان معترض درست و رسا شنیده و دیده می شود.