۱. بیایید واقع بین باشیم. حدس زدن اینکه فرهنگ برای دولت چهاردهم نیز همچون دولتهای پیش، اولویت ندارد، اصلا کار سختی نیست.
اینکه وزیر ارشاد اختیار بخش زیادی از حوزه تحت مدیریت خود را ندارد هم برکسی پوشیده نیست.
آنها که از دایره و عمق نفوذ فرهنگ و هنر آگاهند و دارند این حوزه را کنترل میکنند، جلوی چشممان نیستند. آنها دارند آن پشتها کارشان را میکنند و وزیر و معاونانش در موارد بسیاری یا فقط مجری اوامرند یا تماشاگرانی ساکت.
سطح ماجرا و بخشهای بیضرر و نهچندان حساس در اختیار وزیر و وزارتخانه است. کار که کمی حساس شد، آنها که آن پس و پشتها هستند، کار را جمع میکنند، امنیتی و سفت و سخت.
توقیفها، فیلم پایین کشیدنها، کنسرت تعطیل کردنها، پلمب کردن گالریها و سالنها، پایین کشیدن تدریجیِ کرکره مطبوعات، وجود مجوزها و دستاندازها و سرعتگیرها، دادن مجوزهای خاص، بسیاری از سانسورها، اعطای حمایتها و بودجهها و تسهیلات خاص، ممنوعیت کار یا اجازهی کارِ آدمها و موارد مشابه این، اساسا خیلی در اختیار وزیر ارشاد و معاونانش نیست.
وزیر هم به نوعی مثل رییس جمهور است که نوع خوبش فقط میتواند کمتر خرابکاری کند و نوع بدش میتواند بیشتر خرابکاری کند. وگرنه مدتهاست توقع ساختن و آباد کردن نداریم.
۲. مقابله با شرایطی که ذکر آن رفت شجاعتی عمیق، عزمی جزم، همتی عالی و تصمیم و پشتیبانی از بالا را میطلبد که بهنظر نمیرسد وجود داشته باشد و گزینههای مطرح شده هم توان و انگیزه و حوصلهی این نبرد طاقتفرسا را داشته باشند. این نبرد آنقدر دشوار هست که نشود به تحول در حوزه فرهنگ و باز شدن محسوس فضا با عملکرد وزیر و معاونانش امید چندانی بست. علاوه بر آنکه شکستخوردگان انتخابات به قدر کافی انگیزه و قدرت برای کارشکنی و سنگاندازی دارند تا مثل همیشه کار را برای فعالیت اهل فرهنگ سختتر کنند و دست مدیران دولت مستقر را برای ایجاد هرگونه تغییر و تحول مثبت ببندند.
تازه این موانع که گفتیم پسینی بود که بعد از انتخاب وزیر خود را نشان میدهد. یادمان نرود، یک سلاح مسلح شدهی پیشینی هم در اختیار تندروهای شکست خورده است؛ مجلس و رای اعتماد.
۳. متاسفانه آنقدر در حوزه فرهنگ همانند سایر حوزهها، آدمهای تکراری با کارنامههای ناکام و ضعیف، از این سمَت به آن سمَت چرخیدهاند که نیروهای خوشفکر و جوان، مدیریت ردههای پایینتر را درست تجربه نکردهاند تا با پشنوانهی تجربیات کافی، بتوانند به تدریج و طبق یک فرایند منطقی، مناصب بالاتر را اشغال کنند. سن مدیریت در ایران دهه به دهه بالاتر رفته و دورمان را مدیران پیر و «نرو» و «ولنکن» احاطه کردهاند. هیچ مدیری خسته نمیشود و گمان نمیکند جا را برای نسل پس از خود تنگ کرده. از سوی دیگر، تمام مدیران رده اول و دوم و سوم در چهل و پنج سال اخیر مرد بودهاند. کمترین مجالی به خانمها داده نشده تا توانمندیهای خود را بیازمایند و بروز دهند. از دیگرسو هیچ شجاعتی برای جوانگرایی، تربیت نیروهای جدید، میدان دادن و اعتماد به زنان و جوانان و کنار گذاشتن مدیران خسته و ناکارآمد و تکراری دیده نمیشود. از ابتدای انقلاب که سن متوسط مدیران بیست تا سی سال بود تاکنون، لااقل دو سه نسل پشت همان بیست سی سالههای چهل سال پیش، سوختند و نابود شدند. اما نسل اول مدیران دهه ۶۰ هنوز ماندهاند و نمیروند. ظواهر امر نشان میدهد همانطور که پیرترین تیم ملی فوتبال را داریم، پیرترین مدیران و پیرترین و مردانهترین کابینه را هم داریم و خواهیم داشت.
۴. اینهمه آیهی یاس خواندم، بگذارید یک آرزو هم بکنم. امیدوارم با انتخاب بهترین، جوانترین، باانگیزهترین و قاطعترین گزینه از میان خیرالموجودین، بهترین اتفاقها برای حوزه فرهنگ رخ دهد و رونق و گشایش را در این عرصه ببینیم. آرزوست دیگر.