آرزوهای بر باد رفته‌ی عدالت‌جویی!/ نگاهی به نمایش «شب، روی سنگفرش خیس»

سینماسینما، عزیزالله حاجی مشهدی

تماشای هر نمایش با اجرای تازه، حتی اگر کاری تکراری هم باشد، در فضای خاطره انگیزی چون تماشاخانه‌ی سنگلج همواره برایم شوق آفرین بوده است. این روزها، دیدنِ یکی دیگر از نمایش‌های قابل اعتنای زنده‌یاد اکبر رادی با نام «شب روی سنگفرش خیس» به کارگردانی میکائیل شهرستانی کارگردان و مدرّس نام‌آشنا و پرتلاش هنرهای نمایشی نیز برایم بسیار دلشاد کننده بود. شاید بیشتر از این جهت که شهرستانی در چند سال اخیر برای اجرای هر نمایش تازه‌ی خود، از هنرجویان بازیگری آموزشکده‌ی خود استفاده می‌کند و شرایطی فراهم می‌سازد که هنرجوی دوره دیده، در کنار آموخته‌های نظری‌اش، با حضور در صحنه‌ی یک نمایش جدّی در فضایی که بیشتر تماشاگران حرفه‌ای و «نمایش دوستان» مخاطبان هر اجرای تازه به شمار می‌آیند، با کار عملی بر روی صحنه‌ی نمایش نیز آشنا شوند و به اصطلاح ترسشان بریزد و به تقویت توانمندی‌های خود در هنر بازیگری نمایش بپردازند. شاید بتوان گفت که اهمیت این بخش از کار ارزنده‌ی میکائیل شهرستانی در جایگاه یک مدرس تئاتر و تربیت بازیگر برای اجرای نمایش، کمتر از کارگردانی یا نمایشنامه پردازی و طراحی صحنه و مشاوره  به برخی کارگردان‌های تازه کار نباشد. 

در بررسی نمایش‌هایی که در مجموعه‌ی آثار نوشتاری اکبر رادی در زمینه‌ی نمایشنامه‌نویسی جای می‌گیرند، با خواندن یا تماشای نمایش‌هایی چون: «لبخند باشکوه آقای گیل»، «ارثیه‌ی ایرانی» و «شب، روی سنگفرشِ خیس»، به خوبی می‌توان دریافت که رادی در همه‌ی این نمایش‌ها رویکردی «انسان گرایانه» (Humaniistic) دارد و می‌کوشد تا در قالب بازنمایی بسیاری از ساده‌ترین رویدادهای زندگی آدم‌ها -به عنوان وقایع روز جامعه‌ی خودمان- یعنی جایی که در آن زاده شده، رشد کرده و نفس می‌کشیم، سخن بگوید. وقتی پای زندگی و ارتباط‌های انسانی و اجتماعی در یک نمایش به میان می‌آید، برقراری پیوندهای کلامی و گفت‌وگوهای انسانی در میان شخصیت‌های نمایشی، اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. شاید به همین دلیل باشد که در بررسی نمایشنامه‌های اکبر رادی و یا در تحلیل اجراهای تازه‌ای که از آثار او بر روی صحنه می‌آید،  نمی‌توان از اهمیت فراوان عنصر گفت‌وگو (Dialouge) و نقش آن در شخصیت‌پردازی به سادگی گذشت و سخنی به میان نیاورد. از آنجایی که در عمده‌ی نمایشنامه‌های رادی با مضامین اجتماعی و اغلب با روابط میان افراد یک خانواده –به عنوان بُرشی از یک جمعیت فراگیرتر با تنوع نگاه و باورهای متفاوت، به نام اجتماع-  سر و کار داریم، باید انتظار داشت که در آثار این نمایشنامه‌نویس صاحب سبک، نمی‌توان با فضاهای فانتزی و خیال‌پردازانه رو به رو شد. شاید بخشی از تلخی‌های نهفته در دل چنین آثاری، از جمله رویداد تلخ و تراژیک خودکشی نوشین دخترک معصوم و نابینای استاد مجلسی در نمایش «شب روی سنگفرش خیس» را هم باید نتیجه‌ی همین نگاه واقع‌گرایانه‌ی رادی به رخدادهای زندگی دانست.

در این نمایش که از لحظه‌ی باز شدن پرده، با شخصیت غلامحسین مجلسی ( با بازی امیرحسین نسیمی) –استاد بازنشسته‌ی ادبیات دانشگاه – به عنوان راویتگر رویدادهای داستان نمایش روبه رو می‌شویم، در تقطیع صحنه‌ها و توالی رخدادها ، به گونه‌ای عمل می‌شود که اجرای نمایش، ضرباهنگ (Rhythm) بسیار مناسبی پیدا می‌کند و رفت و آمدهای آدم‌های نمایش -که از قضا اغلب آنها به عنوان شخصیت‌های همسنگ، فراتر از تیپ‌های نمایشی، در کنار هم دیده می‌شوند- برای تماشاگران نمایش، خسته‌کننده و ملال‌آور نمی‌شود. به همین روی است که خط اصلی داستان نمایش بدون پیچ و تاب خاصی برای مخاطبان چنین نمایشی روشن می‌شود و تماشاگر نمایش با شخصیت‌های خانواده ی استاد مجلسی یعنی دخترش نوشین (ریحانه شهرابی) و خواهرش رخساره (منصوره هروی) و ناهید (شقایق سیدین) همسری که نزدیک به دو سال پیش با گرفتن خانه و اموال مجلسی، او را ترک کرده است و سر از اسپانیا درآورده است، آشنا می‌شود. در متن نمایش رادی و به طور طبیعی در اجرای این نمایش نیز وجود برخی  «موتیف های تکرار شونده» (Repetitive motifs) به عنوان بُن‌مایه‌های  نمادین ِمعناشناختی، به تماشاگر حرفه‌ای نمایش کمک می‌کند تا با استفاده از بعضی عناصر دیداری یا شنیداری، به متن رویدادها و روابط انسانی میان آدم‌های نمایش نزدیک شود .   

شاید از بارزترین نمونه‌های این بُن‌مایه‌های معناشناختی تکرارشونده بتوان از «سردی هوا» که از آغاز تا پایان نمایش بر فضا حاکم است، یاد کرد که اوج آن را در بارش برف در صحنه‌ای که مجلسی را در کنار گور دختر جوانش نوشین می‌بینیم، شاهد هستیم. جالب است که حتی در انتخاب نام نمایشنامه نیز با استفاده از ترکیب واژگانی «سنگفرشِ خیس» تلاش برای القای همین سردی هوا دیده می‌شود که آشکارا به وجود روابط سرد میان شخصیت‌های نمایش و روابط عاطفی نه چندان گرم آنان، اشاره دارد. گذشته از اینها، تکرار ملودی آشنای «آهنگ فورالیزه» (Fur Elise) به عنوان یک ملودی رُمانتیک و عاشقانه (از کارهای معروف بتهوون) که می‌تواند یادآور زندگی مشترک مجلسی با ناهید باشد و همچنین موسیقی ملایم و روح‌نوازی با نام «خواب‌های طلایی» (یکی از آثار ماندگار جواد معروفی) که با پنجه‌های طلایی نوشین نواخته می‌شود، یا استفاده از فال حافظ برای نشان دادن همگونی نزدیک سرنوشت نوشین و رخساره که یکی دست به خودکشی می‌زند و دیگری قربانی شرایط تلخ حاکم بر زندگی‌شان می‌شود و با اکراه به شخصیتی خوشگذران و هوسران همچون دکتر فلک شاهی،  نزدیک می‌شود، همه و همه را باید نمونه‌هایی از همان بُن‌مایه‌های معناشناختی به حساب آورد.

در فضای نمایش، کفه‌ی تلخی‌ها و درد و داغ‌های زندگی کسانی چون مجلسی و خواهرش رخساره به مراتب سنگین‌تر از جنبه‌های شادی‌بخش و لحظه‌های شیرین زندگی آنهاست. مجلسی گذشته از بازنشستگی ناخواسته، گرفتار بیماری نادری می‌شود که از آغاز نمایش تا پایان آن، با نشانه‌هایی چون  سرفه‌های نفس‌گیر و تغییر آهنگ صدا و آسیب تارآواهای او پدیدار می‌شود و تمثیلی آشکار از بریده شدن صدایی‌ست که همچون صدای عدالت خواهانه‌ی فرهاد آرمین (آرین تمیمی) دانشجوی جوان دوره‌ی دکترای ادبیات و شاگرد سابق استاد مجلسی، همواره در جست‌وجوی  «عدالت» است. اگرچه مژدهی دوست و همکار سابق مجلسی- نماینده‌ی شخصیت‌های ریاکار، فرصت‌طلب و رنگ عوض کرده‌ی روزگار ما -در همان ابتدای نمایش، نامه‌ی دعوت به کار دوباره‌ی مجلسی را از طرف رئیس دانشگاه به دست او می‌رساند، با این همه، انگار برای مجلسی هیچ روزنه‌ی امیدی باز نمی‌شود. 

در پرداخت شخصیت‌ها، تنوع مناسبی دیده می‌شود و آدم‌های نمایش را به سادگی می‌توان در قالب چند طیف مختلف، مثبت، منفی و خنثی و یا سیاه و سفید و خاکستری، جای داد که گذشته از شخصیت‌هایی چون مجلسی و رخساره، به عنوان آدم‌هایی که در متنِ رویدادهای تلخ و تراژیک زندگی خود جای می‌گیرند، آرمین با روحیات آرمان گرایانه‌اش، آشکارا با کسانی چون گلشن -صاحبخانه‌ی مجلسی، که در پسِ عمل به ظاهر خیرخواهانه‌اش، خیال ازدواج مجدد با رخساره را در سر دارد  و همچنین  با مژدهی به عنوان آدمی ریاکار و فرصت‌طلب- در تضاد است و سفر آرمین در فصل‌های پایانی نمایش، به معنای بسته شدن پرونده‌ی عدالت‌خواهی و عدالت‌جویی اوست! دو شخصیت دیگر نمایش یعنی نوشین و حامد (امید فتحی) خواهرزاده‌ی ناهید، در دو قطب روشنِ مثبت و منفی شخصیت‌پردازی‌ها قرار می‌گیرند. تعرّض و تجاوزِ حامد به نوشین، در شب یلدا، همزمان با سالگرد بیست سالگی تولد نوشین که پیامد تلخ خودکشی این دخترک معصوم را در پی دارد، اوج تلخی‌های یک  زندگی تباه شده را به دلیل دور از دسترس ماندن عدالت، به رخ ما می‌کشد و گویی گوهر گرانبهای عدالت، به دلیل معصومیت از دست رفته‌ی آدمی، دست نایافتنی می‌شود و به تماشاگر نمایش چنین القا می‌شود که فرهاد آرمین، نه به آرمانش که «عدالت» است می‌رسد و نه به عشقی که به دور از هرگونه هیاهویی، در دلش به نوشین داشته است!

و پایان کلام این که حضور در تماشاخانه‌ی سنگلج، در تالاری نیمه خالی، بار دیگر یادآور این واقعیت تلخ است که شوربختانه، حتی دانشجویان رشته‌های هنرهای نمایشی و سینما و تئاتر یا نمایشنامه‌نویسان و منتقدان و بسیاری از کارگردان‌های جوان تئاتر نیز گویی عادت چندانی به تماشای کارهای نمایشی و اجراهای تازه و متفاوت ندارند و در عمل تمایلی به حمایت از هنرمندان هم‌رسته و هم‌صنف خود نشان نمی‌دهند! آسیب‌شناسی این پدیده‌ی نوظهور، می‌تواند موضوعی جالب برای کارشناسان و پژوهشگران دلسوز عرصه‌ی تئاتر باشد.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 189855 و در روز چهارشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۲ ساعت 20:50:05
2024 copyright.