سینماسینما، زهرا مشتاق
اولین بار که رگ خواب را در جشنواره دیدیم، دوستانم که اغلب زنان فمینیسم بودند، به شدت از فیلم عصبانی شدند. آنها هیچ کدام زنی را که می توانست تا این اندازه تحقیر شود، بر نمی تافتند و فکر می کنم اگر نویسنده فیلمنامه را که خود یک زن بود می دیدند؛ زیر نقد و انتقاد خود له می کردند.
اما برای من چنین نبود. در نگاه من مینا مشتاق زن عاشقی بود که توانسته بود عشق را حتی تا مرز نابودی خویش ادامه دهد. زنی که برای حفظ عشق، تا مرگ و تباهی پیش رفته بود.
البته که شخصیت لیلا حاتمی در این فیلم، از منظر روانشناختی قابل تحلیل است. زنی که عصاره وجودی اش آمیخته به وابستگی است. که آن نیز بر آمده از شرایط زیست او در دوران کودکی است که اکنون در بزرگسالی کودک مانده اش، چنین نمودی یافته است.
مینا برای من غریبه نیست. مینا می تواند خود من باشد. مادرم و یا خیلی از زن های دور و برم. هم چنان که کامران را هم به خوبی می شناسم. او هم برای من شخصیتی نا آشنا نیست. او هم نمونه ای بارز از مردانی است که یک جورهایی با آنها برخورد داشته ایم.
مینا بعد از یک جدایی حالا دارد سعی می کند هر طور هست به زندگی برگردد. برای خود کار و سقفی پیدا کند. او حاضر نیست نزد پدرش برگردد و مورد سرزنش قرار گیرد. چون پدرش به او هشدار داده بود که با آن مرد آینده ای ندارد. اما او رفته بود تا شانس خود را با مردی که دوست می داشت امتحان کند. زندگی اش به بن بست رسیده بود و حالا می خواست دوباره به زندگی برگردد. اما هنوز در دوره نقاهت است. و نیاز جدی به محبت و درک سختی هایی که بر او گذشته دارد. حواسش زیاد جمع نیست. گاهی حتا دست و پا چلفتی می نماید و سفارش ها را اشتباه به دست مشتری ها می رساند. سعی اش را می کند. اما بی نظمی درون از طریق دست و اعضای بدن نمود بیرونی دیگری پیدا می کند. درون از هم گسیخته او در یک سالن غذاخوری مرتب قرار گرفته و معلوم است که این تناقض با اشتباهات مینا بروز پیدا می کند. کامران عاشق همین وجه او می شود. او یک کودک می بیند. زنی شکننده و زیبا که حتما برای حواس پرتی اش چاره ای وجود دارد. زنی که آدم می تواند دوستش داشته باشد و با او بازی کند. یک بچه زن. کسی که نه یک کودک کامل است و نه یک زن کامل. میان چاهی عمیق در تعلیق مانده است. مینا به تدریج عشق کامران را می پذیرد. در واقعی بودن احساس خویش و او تردید دارد. اما عاقبت می فهمد که عاشق شده است و زندگی برایش معنایی دیگر می گیرد. چون انگیزه ای قدرتمند برای تجدید قوا و ادامه حیات یافته است.
حالا او توسط کامران در موقعیت دیگری قرار می گیرد. یک ساختمان درب و داغان و کهنه که برای پنهان بودن بهتر است از پله های اضطراری آن آمد و شد کند و وقت هایی که سمت دیگر آنجا کلاس موسیقی دایر است، سکوت کند تا معلوم نشود کسی آنجاست. او باید در زندگی کامران نامرئی باشد. چون تا آن اندازه مهم نیست که ارزش دیده شدن داشته باشد. وضع قوانین کامران معنایش به طور غیر مستقیم این است که مینا فقط تا این اندازه می تواند در زندگی او نمود بیرونی داشته باشد. در ساختمانی به شده کهنه و قدیمی و برای انجام اموری خیلی معمولی مثل بسته بندی.
مینا همه این ها را جور دیگری می بیند. از نظر او کامران مردی کامل، برازنده و لایق آن است که او عاشقش باشد. و این را در عمل و رفتارش ثابت می کند. در رگ خواب عمق تفاوت ساختار و نگاه و دریافت و کنشمندی یک مرد و یک زن در کنار و سپس در برابر هم به تصویر کشیده می شود.
همه المان های عشق کافی و پر رنگ به نظر می رسد. تلفن زدن های زیاد، پیامک ها، دیدارها. همه چیز دارد خوب پیش می رود. اما این فقط لایه خیلی بیرونی یک رابطه است و رفته رفته معلوم می شود مرد تا چه اندازه در عمق نیافتن و گسترش این رابطه موثر است. چون نگاه او که مرد است با نگاه مینا که یک زن است، کاملا در تضاد و تفاوت است. یعنی نشانه هایی هست که زنانی از جنس مینا آن را در نمی یابند. اما مثلا صاحب رستوران که نقش آن را لیلا موسوی بازی می کند، آن را می فهمد. مردها می توانند قوی و تصمیم گیرنده باشند و می توانند یک زن را در کنج گیر بیندازند و او را با تمسخر و خنده های خود له کنند. اوج این رفتار را می توان در پیش و پس سکانس ورود گربه به خانه دانست.
ابتدا همه چیز با یک پیامک شروع می شود. نه حتا یک تلفن. کم ارزشی نمود یافته مینا نزد کامران. با مهمان عزیزی دارند می آیند پیش مینا. مینا که در ذهن ناخودآگاهش کامران را از آن خود می داند، تعبیرش بلافاصله از مهمان عزیز، آمدن مادر کامران است. فکر می کند برای خواستگاری او دارند می آیند. جان چند باره می گیرد. می افتد به جان خانه فرسوده. همه جا را برق می اندازد. خرید می رود. لباس و پالتو می خرد. ماهیچه و برنج و میوه های خوب. خودش را می آراید و در انتظار وقوع ذهنیت خود ساخته اش. حالا میان پیش و پس، یعنی اتفاق اصلی رخ می دهد. پیامک کامران؛ ما پشت دریم. خودش را در آینه ورانداز می کند. همه چیز مرتب است. در خانه را باز می کند. اتاقک آسانسور به بالا نرسیده، هنوز کسی نیست. در را می بندد. نباید آن مهمان عزیز اندازه خوشحالی و انتظار او را بفهمد. تقه ای به در می خورد. در را باز می کند. مرد قوزی بدون هیچ آدابی وارد می شود. با گربه و وسایلش. مینا جا می خورد. لحظاتی بعد کامران می آید. خیلی عادی می گوید این هم گربه. مینا می گوید من با این چه کار کنم؟ من که تا به حال گربه نداشتم. و کامران با پایش همه چیز را نشان می دهد. حتی به خود زحمت نشستن و یاد دادن و یا هیچ چیز دیگر را نمی دهد. با پایش به ظرف و خاک گربه اشاره می کند و بعد ناگهان در فیلمنامه یک نشانه قوی دیگر بروز می کند. جایزه مخصوص را در دست می گیرد و می گوید این خیلی مهم است. هر وقت کار خوبی کرد، حتما یکی از این ها به او بده. معلوم می شود این رویه کامران است. او زن ها را به مثابه چنین چیزی نگاه می کند و حد ارزش گذاری او در گول زدن های کودکانه آنهاست. و نه بیشتر.
شروع ویرانی مینا از همین جاست که آغاز می شود. او هنوز نمی تواند موقعیتی را که در آن قرار گرفته تشخیص دهد. سعی می کند خود را نبازد. سعی می کند عادی جلوه شود. اما پوست و صورت کش آمده او و چشم های سرخ شده و اشک آلود او پنهان شدنی نیست. و ضربه مهلک درست از همین نقطه سیر صعودی می گیرد. او تمسخر می شود. هر دو مرد می فهمند که تلقی او از مهمان عزیز چه کسی بود و قاه قاه به او می خندند. کامران و مرد قوزی. مفهوم دیگر این سکانس مهم، موقعیت برتری است که نگاه مردانه در آن قرار گرفته. فرقی ندارد که مردی کامل و سالم باشد یا مردی همراه با معلولیت. نگاه و تصمیم غالب مردانه است. کامران در قابلمه را بر می دارد. میوه های با دقت چیده شده را نگاه می کند و تازه آنجاست که انگار خود مینا را می بیند و هنوز خنده های چندش آورشان ادامه دارد. و بعد از رفتن شان پس سکانس اتفاق می افتد. تنهایی و رها شدگی مفرط.
آیا عاشقی ضعفی زنانه است؟ آیا تمام مردان می توانند ساختاری این چنین سودجویانه داشته باشند؟ چرا مردان تنها در فکر تصاحب زنان هستند و به محض به دست آوردن زنی که در نظرشان جذاب است، از او خسته می شوند؟ و چه چیزی زنان را در عشق مصرتر و پایدارتر می سازد؟ آیا همه این ها قطعی است؟ اگر جای مینا و کامران عوض می شد، آنها هر یک چگونه با این اتفاق رو به رو می شدند؟ برای مینا، این عشق او را تا نهایت نابودی پیش می برد. دندان دردهای مکرر او و ناتوانی او در رفتن به نزد دندان پزشک نشانه ای است از رابطه ای که از ریشه فاسد و خراب است و کاری جز تمام کردن آن نیست. بعد ضربه ها پیاپی تر فرود می آید. آماده کردن پیراهن سفید و صدای ذهنی مینا روی آن و بیان خواسته هایش، دیدن کامران و رئیسش در فرودگاه برای رفتن به دبی، جواب مثبت آزمایش بارداری و سکانس تلخ رستوران و استفراغ مینا. اما زنِ دیگر آگاه است. بهتر است گفته شود، تیپ شخصیتی او با مینا کاملا فرق دارد. و البته که او در موضع قدرت و برتری و تصمیم گیرندگی قرار دارد. او در جا تمام ماجرا را می فهمد.
اما مینا به نظر تمام شده می رسد. او تا مرز نابودی پیش نمی رود. او در تباهی زندگی می کند. اما شاید جنین سقط شده نشانه ای از برگشت دوباره به زندگی و آغاز رهایی و زایشی دوباره باشد.