سینماسینما، احمد میراحسان
زیاد به کار بردن و فرسودن یک کلمه که خود کاری مبتذل است ، سبب گم شدن معنایش می شود .می خواهم بر نیروی عادت فائق آیم و بگویم ابتذال یعنی چه تا بعد بگویم چرا مجموعه هایی چون گیلدخت ، فرهنگ دیداری و شنیداری مردم ، سلیقه داستانی و فیلمیک مردم و ادراک ساختاری و انتطارات روایی طبیعی و عمومی شان را نه تنها تربیت نمی کنند و ارتقا نمی دهند ، بلکه فاسد و مبتذل می کنند .سرهم بندی و فقدان هنر ونیاموختن مضبوط روایت گری خلاق ، و یا کم استعدادی در خلق اثر عالی ویا بی توجهی به ارزش شعور داستانگویی درست و دقت در آفرینش ومسئولیت و عدم تفکر جدی در باره ساختار و معنای کار و نیز عدم تلاش ، پژوهندگی و کار شناختی ی ژرفانگر ، و بلد نبودن و یا بنا به دلایلی عدم کاربرد تخصص و دانش و هنر موجود ، و کاربرد روش بساز و بنداز ، عامل اصلی مبتذل وفاسد کردن سلیقه مردم در درک و تماشا و تشخیص نیک و بد داستان در فیلم و سریال است . این امر به صورت متحد با نمایش و تأیید رسمی فرم محتوای بد و محتوای فرم بد تحقق می یابد .
ابتذال در لغت فارسی که تفاوت هایی با معنای لغت در عربی دارد، یعنی اسراف در مصرف چیزی ، به زیان کارکرد درست آن . به زبان عامیانه و رسای امروزی در سریال سازی یعنی آب بندی ! نیز در فرهنگهای معتبر معین و دهخدا و عمید ،یعنی خوار داشتن و پست کردن و بی قدری ، نیز به معنای فرسودگی و کهنگی است و…
می بینید که در کاربرد ژورنالیستی و سطحی ،بویژه در نقد فیلم ، کلمه ابتذال به معنای اثر عامه پسند و یا صرفا ناهنجاری های اخلاقی و چرند و پرند مضمونی و… به کار گرفته می شود .این خطایی فاحش و گمراه کننده است . اتفاقا معنای درست ابتذال ، در درک وجوه عمیق مبتذل بودن یک فیلم و یک سریال خیلی خیلی بیشتر از کاربرد سطحی آن در نقد، به شناخت درست کار مبتذل یاری می رساند . از نظر من گیلدخت کاری مبتذل است . و من با توجه به همه وجوه کار این را می گویم . یعنی گیلدخت کاری است که هم کار ساختن را خوار داشته و هم تماشاگر و ادراک و سلیقه اش را به خواری و پستی می کشاند . هم تاریخ ما را به مضحکه بدل می سازد هم تنبلی و فرسودگی و شلختگی در منطق روایت ، در بازیگری ، در کارگردانی متکی به اتفاق های دلبخواهی و استقاده اسراف کارانه از تصادف و فقدان زمینه سازی روایی برای یک رخداد است و به سهل الوصول ترین شکل مکررا تصادف ناگهان به فریاد تنبلی روایی می رسد . در اینجا باید نکته ای را گوشزد کنم . من واقف به تنگناهای رسانه ملی هستم . برخلاف کسانی که دنبال بهانه برای کوبیدن هر کار خوب و بد در تلویزیون با انگیزه های ایدئولوژیک ، می گردند. برخلاف کسانی که به سبب بی هویتی ملی و منافع ذهنی و مادی وطن فروشانه عهد همدستی با دشمنان غدار ایران بسته و اصلا اغراض قطعی نظام قدرت غرب را در تحمیل مشکلات بزرگ مالی بر ما و دست تنگی نهادها را برای تأمین بودجه ضروری نمی بینند ، من بنا به شناخت و باورم همه این مشکلات رسانه ملی را در نظر می گیرم . اما چه کنم که با یک بودجه واحد ، و حتی با استفاده از شگردهای طول دادن کار می توان با تکیه به دانش و تخصص ، کاری ارائه داد که در آن این همه بی قیدی روایی و خودسری موج نزند و با کمی تفکر، شبکه معقول روایی درست تری داشته باشد و در فیلمنامه و کارگردانی اش این همه شلختگی غیر منطقی و ول نبینیم . دود تأیید فرصت طلبانه کار نادرست و عدم نقد جدی سریال ها به چشم مردم و خود صدا و سیما می رود و سبب تنزل کار و هدر رفتن منابع مالی تلویزیون می شود یا برای کار آب بندی شده ، شعور ، فرهنگ ، و رشد داستان پردازی قربانی می شود .
نکته دوم آن است که وقتی نیروی یک نهاد رسانه ای رسمی ، و قدرت ابلاغی آن در خدمت آن قرار می گیرد تا به جای نقد علمی بنا به هر دلیل غیر زیباشناختی – فرم و محتوا ی تفکیک ناپذیر – رسانه ملی به ستایش یک کار مبتذل بپردازد و حتی با استفاده از بیت المال برای پخش برون مرزی آن و دوبله به زبان های دیگر و استفاده از نفوذ مدیریتی برای معرفی آن همچون نمونه هنر سریال سازی عالی و موفق ایران ، بهره برده شود ، فاجعه دامنه دارتر خواهد بود و با آبروی هنری ملت و توان و سطح پیشرفت فیلم و سریال سازی ملی ما دشمنی شده و تصویر مبتذل و خوار و پستی از توان سریال سازی ما ارائه می شود . آیا به صرف ارادت قلبی یا تعصب سکتاریستی یک رئیس ارجمند ولو با اذعان به انقلابی بودن و پاکدستی و سلامت و وفاداریاش ، قابل قبول است که یک سریال بد چون زمان تصدی و مدیریت شان در برون مرزی تهیه شده ، به ناحق حلوا حلوا شود؟ و سرهم بندی میانمایه چون نمونه خوب روایتگری جذاب معرفی شود؟و در عوض اثری شرافتمندانه و درست و پر مشقت ، چون آتش و باد با صد بی مهری مشکل روبرو گردد؟ و مهمتر از همه ما نیازمند سریال و دوبله کارهایی هستیم که در وهله نخست چالش بزرگ قدرت های متجاوز استقلال ستیز و اسلام ستیز را در آسیای غربی و علیه ایران ، فلسطین ، عراق ، لبنان ، افغانستان ،یمن و مردم فاش سازد و تغییر جهانی را آگاهی دهد که فردایش حکمرانی قدرت جائر با بت هوش مصنوعی است و بی دانشی ما تماشاگر صرف باقی می ماند .ما هنوز سریالی نداریم که مردم ما و منطقه و جهان را به زبان دراماتیک و مؤثر در باره کارکرد ظالمانه بت تکنولوژی دهه آینده ، هوش مصنوعی آگاهی دهد یا ابعاد عظیم و باورنکردنی قهرمانی کنش سردار سلیمانی در منطقه علیه اقدامات طالبان پرور و داعش پرور امریکا و همدستانش را معرفی کند ، که چگونه گور کبر و رفتار مستکبرانهی دشمن را کنده و ضرباتی ممانعت ناپذیر بر پروژهی ظلمانی خاورمیانه بزرگ شان وارد آورده!
بجای همه این ها ، مردم منطقه باید سریال سست و جعلی گیل دخت را تماشا کنند و از کم هوشی ایرانی در ساختن یک کار داستانی حیرت کنند . نگوییم نود درصد مخاطبان رضایت داشتند . این فریب آمار نمی تواند جهل مسلم و مبرهن را علم جا بزند .اگر نود درصد شرکت کنندگان در مراسم اعطای سند مالکیت در انقلاب سفید شاه و ملت از اصلاحات ارضی امریکایی برای نابودی کشاورزی بومی ابراز رضایت می کردند به معنای درستی آن اصلاحات بود و …؟
علل کم و کاست های پی در پی و اساسی یک سریال متعدد است . بلد نبودن و تخصص نداشتن و یا استفاده از رانت و در بازار رفاقتی ، کاری را به کسی سپردن ،و عدم طی مراحل منطقی برای کسب شایستگی ساختن سریال الف به بهانه جوانگرایی و هدر دادن سرمایه کلان برای جوان بی استعداد ، که البته باید در مراحل مقدماتی اول صلاحیت کار بزرگ کردن را کسب کند و بعد سریال گرانقیمت بسازد و نیز تنگناهای حاصل از تعارض ایدیولوژیک و رویکرد سلبریتی ها به غرب و خلا حاصل که باید با تدبیری پر شود …
همه و همه می تواند دلایل ساخته شدن یک کار درساختاری فاقد نظام مضبوط وپیشرفته مدیریت و کنترل تخصصی وحرفه ای در سریال سازی تلویزیون باشد ، و نیز از جمله اینکه تهیه کننده و تیم سازنده توانایی ارائه کاری بهتر دارد ، لیکن یک ساختار غلط مناسبات مالی و بساز و بفروشی بی کنترل و بی اعتنا به شعور مردم که مورد تشویق قرار می گیرد و ناگزیری های اقتصادی ،سبب آب بندی ، ارزان کاری ، لاابالی گری روایتی و توهین به شعور مخاطب می شود تا از جهل بیننده سوء استفاده شود و نیز تماشاگر فهیم در تماشای یک قسمت ده بار بگوید :این چه مسخره بازی است ، ما را مسخره گیر آورده اند ، چرا اونمی بیند؟ چرا این نمی شنود ؟ مگر آن یکی کور است ؟این چه ماجرای مضحکی است ؟ همه اش که تصادف و شانس شد و چه نیازی به تخصص داستان پردازی؟و… چرا فیلمنامه نویس به دلخواه هر کاری می کند که عقل نمی پذیرد ؟چرا محیط و فضا را نمی شناسد ؟چرا رابطه خان و شاهزاده و رعیت ، چنین ذهنی و پر غلط ساخته شده و… و البته تصحیح این کاستی ها در صورت نظام درست سریال سازی خوب ، هیچ خرج اضافی برای نهاد رسانه ندارد تا غلط های حاصل بلبشو و بی تعهدی به تحویل کار معقول و درست منجر به خرابکاری فرهنگی نشود و شرایط تحریص کار سطحی وجود نداشته باشد . این بودجه اضافه ای هم نمی خواهد . ولی حالا این نظم کهنه و خواری آور وجود دارد چون نمی خواهیم ساختاری معقول در کار داشته باشیم ونوعی خودسری و بی اعتنایی به شعور مردم و هزینه نداشتن کار بد ، رایج است .
پس اثبات عوامل بد از آب در آمدن کار ، چون نقص فیلمنامه ، کارگردانی شلخته و فاقد خلاقیت ، بازی های ناشیانه و نقش اصلی تفکر تزیینی و کارت پستالی و غیر دراماتیزه ی فیلمبرداری از طبیعت ، بی ارتباط با روایت مهم است . اما اگر گوشی شنوا وجود نداشته باشد و اثبات همه این ها اثری در عدم تداوم کار نگذارد و نقد گریزی سلاح مدیریت بوروکراتیک باشد چه باید کرد ؟ دوباره با همین بساز و بندازها برای کاری با همین روال قرار داد می بندند!!!و این ساختار بیمار تصمیم گیری خود رأی ادامه می یابد .
با این مقدمه ودرک زمینه ی ساختاری شیوع کارهای لاابالی به بررسی گیلدخت می پردازم .
معیارهای درست و نادرست
( کالبد شکافی علل ساخته شدن سریال بد)
مطالعات فرهنگی در باره داوری سریال ها ، متکی بر براهین عقلی و تخصصی است. معیارهایی که عقل مردود می دارد ، نمی تواند سند صحت و سلامت یک سریال باشد .
ازجمله معیارهای غلط در سنجش ارزش ساختاری و هنری و یا حتی درستی و بخردانه و مفید بودن تماتیک سریال ها پسند عمومی است .
این سخن به معنی آن است که هرگاه سریال هایی نا معقول و نا بخردانه ، موفقیت عام بدست آورند باید این معیار سند تأیید فکری و فرمی سریال باشد .. اما عقل و علم و شناخت اسلامی اجازه نمی دهد که به ستایش و ارزشگذاری زیبایی شناختی و محتوایی اثری ، به سبب رویکرد عمومی بپردازیم . همچنان که رأی مردم به هیتلر و ترامپ و ….دلیل درستی انتخاب شان نیست . این که کسی در چارچوب قوانین بازی سیاسی ،رأی اکثریت می آورد ، فقط به معنی آن است که اکثریت به او رأی داده اند ، نه آن که او حقیقتا شایسته و صالح حکمرانی عادلانه و به سود مردم است .زیرا همواره ممکن است بین امر درست و انتخاب عامه شکافی وجود داشته باشد . در باره سریال و فیلم هم چنین است. یعنی معیارها و قدر هایی پیشا پسند همگانی وجود دارد که در صورت موجود بودن شان در کار، ما رأی به صحت و سلامت اثر می دهیم . کسب همدلی مردم ، به معنی آن است که در جامعه ای خاص ، با توجه به سطح سواد و و ویژگی های خاص گروهی از مردم که سریال و فیلمی را تماشا کرده اند ، آن اثر بنا به دلایل خاص موجود در سریال مشخص برای اکثریت تماشاگران آن سریال جذاب بوده و به کسب رأی اکثریت موفق شده است . پرسش آن است که در آن جامعه گروهها و اقشار بزرگ دیگری هم وجود داشته اند که سریال را اصلا ندیده یا نفی کرده اند ؟چند در صد کل مردم سریال را دیده اند ؟
اتفاقا نه تنها مدیران سیما ، بلکه اپوزیسیون تحریم گر هم از این پرده پوشی ی معیار درست و جابجایی معنای آن به همین روش اغواگر بهره می برند . یعنی مخالفان و تحریم کنندگان را مطلق و برحق جلوه می دهند . در حالیکه این ندیدن هیچ نقشی در تعیین ارزشمند بودن یا نبودن سریال ندارد و جدا از فریبکاری در بهترین حالت فقط بیانگر این واقعیت است که فلان تعداد از ناتماشاگران ، به سبب تحریم ، و امر سیاسی و تبلیغ شبکه های اجنبی و دشمن ، فلان تعداد به سبب دوست نداشتن این سریال ، فلان تعداد به سبب وقت نداشتن و…. سریال را ندیده اند .تحلیل غلط آمار از جمله وانموده گری های موهن و گول زننده افراد نا آگاه است.
حالا بپرسیم کسب نطر اکثریت که به نحو فریبنده ای نظام تماشای امریکایی و هالیوودی ظاهرا بدان اهمیت می دهد ، چه حقوقی برای یک سریال فراهم می آورد، باید بگویم چرا گفتم ظاهرا !چون پیشاپیش آنان به نحو پیچیده با تکیه به عنصر میل و لذت ، و حک کردن ارزشهای آمریکایی ،ذهن مخاطب را در خصوص سمت گیری های استراتژیک در اختیار گرفته اند .و تماشاگر تنها بر بستر حکمرانی پیچیده ، حالا از سریالی که به سبب خشونت ، تعلیق ، روایت حرفه ای پر کشش و پر کشمکش و دلایل مضمونی و ساختاری ، از جمله تبلیغ و القا ، واقعا از سریالی استقبال می کند. یا نه!
البته می دانیم باز این استقبال به مؤلفه های مختلف دیگری بستگی دارد و به نظام داوری .
وقتی ما از مشروعیت معیارهای درست و نادرست در سریال سازی سخن می رانیم ، تردیدی وجود ندارد که در مقام یک نگرش و سنجش اسلامی تفاوتی با نگرش وتعیین درستی و نادرستی کار بنا به ایدئولوژی مدرن وجود خواهد داشت . در حقیقت گره خوردگی ارزشهای فرمی و ساختاری با ارزشهای محتوایی ، برای هریک جدا ناپذیر بشمار می آیند . هر چند تشخیص تخصصی کاستی های بزرگ و عیان می تواند بین بسیاری با ایدئولوژی های مختلف همسان باشد .مثلا اگر پای کذب و اغراض و ناداوری عمدی در میان نباشد ، فیلمنامه ای که شبکه سببیت آن بارها وا میرود و می لنگد براحتی برای هر منتقدی با هر ایدئولوژی ، قابل تشخیص است و کم هوشی و ناتوانی و بی مسئولیتی و نابلدی و مبتدی بودن سهل الوصول و کاهل بودن که باعث تکرار خطای مکرر در شکل دادن به ربط و خط منطقی رویدادها و عدم چند پهلوگی و چندوجهی بودن روایت و قدرت باور پذیری شان می گردد فاش شدنی است وحتی مخاطب معمولی هم گاه متوجه سرسری بودن کار می شود . یا تشخیص بازی های نا شیانه ، یا عدم شناخت ریتم و نواقص دراماتیزه کردن پیرنگ و تبدیل عمل به داستان ، و…. واین کاری شاق نیست . و دلیل شکست بسیاری از سریال ها همین نواقص است که مردم حوصله سربری اش را تشخیص می دهند .
سریال سازی استاندارد به زمینه های عام و خاص توسعه اجتماعی بستگی دارد . گذسته از معیارهای ایدیولوژیک ، سطح رشد تاریخی یک جامعه ، ریشه داشتن بیان داستانی ، ساختارهای توسعه یافته فرهنگی و هنری که دارای پیوند مستقیم و غیر مستقیم با توسعه اقتصادی و سیاسی و علمی و تکنولوژیک است . همه این ها در شکل گیری یک فیلم یا سریال با تفکر ساختاری پیشرفته و محتوای پیچیده نقش دارد .قدرت قصه پردازی به مرحله رشد یک جامعه و دانش های دیگر و سطح مناسبات انسانی وسعت زندگی و کار و ظهور شخصیت ها در زندگی شهری و توسعه شهری و تعمیق نگاه فلسفی ، دانش روانشناسی ، جامعه شناسی ، انسان شناسی و مطالعات فرهنگی و غیره بستگی دارد . مناسبات ساختاری سریال سازی ، سازماندهی و تشکیلات پیشرفته با کهنه ، نظام تصمیم گیری نوع جامعه رقابتی توسعه رشته های هنری و رشته های مربوط به ساختن فیلم و سریال ، درجه تکاپوی کارهای نمایشی و آزادی های مشروع آفرینش هنری و رشد نهادهای خاص رسانه ای و مدبریت رسانه ای در سرنوشت سریال سازی و فیلمسازی و رشد آن تأثیر گذار است .نیز تعریف افق کار . سینما با افق ایدیولوژیک لیبرال همگنی دارد و افق اخلاقی و دینی البته هزینه های خود را تحمیل می کند . همچنین ساختار سرمایه داری رقابتی با توسعه هنر مدرن همنوایی و ساختار حکمرانی متمرکز بنا به ضرورت هایش موانعی بر سر راه رشد لیبرال ایجاد می کند . بجای اینها ، در رشد لیبرال ، استفاده از جذابیت خشونت ، توسعه افکار گوناگون نیست انگارانه و نگرش های ، نیچه ای و شوپنهاوری و نهیلیستی و سیاه به زندگی و پوچ انگاری ، امر رایج تواند بود . که در نظامات دارای تمرکز و تحفظ جلوی شیوع ان گرفته می شود .
پس ماباید سریال بد و یا مبتذل را اول تعریف کنیم و بنا به چارچوب روشن به بحث در باره اش بپردازیم .
در این نوشته من به همان تعریف نخستین از ابتذال پای می فشرم .و مصداق عملی آن را در وجه ساختی و محتوای سطحی گیل دخت می دانم .
وجود آزادی نقد حداقل فایده اش روشنایی بر وجوه تاریک تشخیص نیک و بد در قلمرو گفتگوی ماست .
جدا از بهره نابجا در خصوص شمار و پسند مخاطبان که شرحش رفت. و باید آن را در جای درستش در سنجش قرار داد . اصول دیگری را در جامعه و فرهنگ ما باید بدانان تکیه کنیم و از نقد به بهانه های دیگر نگریزبم .بهانه پسند مردم را کالبد شکافی کردم و البته درباره بحث سلیقه و تمایزان ، متفکران نامدار کنونی آثار مهمی دارند .هم بودیو هم بوردو.
پیشفرض های من در نوشتن این نقد باور به اصولی است . برایم مبنای عقلی و دینی نقد ارزشمند است . در قلمرو تفکر دینی مسلمانان مؤمن ، گفتنی است که خداوند حقوقی و تکالیفی برای مردم در برابر حکمرانان و قشر در قدرت ومسئولان و اداره کنندگان امر اجتماع قرار داده وتکالیف وحقوقی برای اهل قدرت و حکام و کارگزاران حکومت در پیشگاه ملت در نظر گرفته است. مولا امیر مؤمنان و اخلاف معصومش علیهم السلام ، به روشنی در باره حقوق دو سویه سخن رانده اند و این رابطه ، از ارکان قانون اساسی و تعهدات در جمهوری اسلامی است . در اینجا ، موضوع گفتگوی من ، مرور این حقوق نیست ، بلکه دفاع از بکارگیری آن در نقد یک سریال است که ریاست درستکار و ارجمند رسانه ملی از آن بشدت دفاع می کنند و من به تأکید مایلم براهین و استدلال عقلی و زیبایی شناسانه ام و مخالفت نقادانه ام را بزبان تخصصی باز گویم . مسلمانان موظفند خصلت آینگی شان را برابر دوستان از یاد نبرند و از خیرخواهی برای شان و بر حذر داشتن از خطا ،چشم نپوشند. بیان آرای منتقدان بی واهمه ، حاصل این فرهنگ قرآنی است.
نکته دیگر در فرهنگ ماکه چون ابزار غلط مانع داوری عمیق است ، پدیده ای است که درنقد ما رواج دارد و فریبنده است و از سنت روشنفکری فاقد نسب علمی بر می خیزد . اهل کتاب و قلم ، در جامعه پیرامونی ، مصرف کننده ی مفاهیم تولید شده در جوامع کانونی ، بویژه غرب هستند .این خاص مفاهیم نظری و زیبایی شناسانه در قلمرو نقد فیلم و سینما و سریال نیست .در فلسفه ، اقتصاد ، سیاست ، جامعه شناسی ،روانشناسی ،انسانشناسی ، هم اغلب ما با عدم ارجاع به زندگی بومی و امر پژوهش و اندیشیدن مستقل روی موضوع زنده ، به این کاربرد تقلیدی مفاهیم حدسی و ظنی و کاربرد هضم نشده شان وقیاس های بی ربط و بی بنیان به امر معین مان و قطعیت قیاسی عادت کرده ایم و نیز توجیه امور دلبخواهی و نا معقول با کلیات درست که در انطباق غلط به کار گرفته می شوند.
مثلا شما با خواندن دو کتاب در باره تعلیق ، یا شخصیت پردازی ،یا موانع بر سر راه قهرمان برای دست یابی به مقصود و یا انتظارات فرمال و نقض آن و امر غافلگیری ، شروع می کنیم به کاربرد نابجای کلمات بنا به منافع نگرش و پیشداوری خود و شروع به ستایش در باره کاری می کنیم که اتفاقا این شگردها را غلط و بی منطق اصیل و با نابلدی به کار گرفته و ، خامدستانه به انجام رسانده است .اما داد سخن می دهیم که به به چه شاهکاری !! چه تعلیقی ، چه باور پذیری درخشانی !!!در حالی که این تشخیص غلط مان ، به معنای ضعف شناختی و «علم » تهی و ظاهری ،و عدم معرفت عمیق و هضم دانش و راه به کار گیری صحیح مفاهیم برای تشخیص قدرت و ضعف کار و سلامت و مرض است ، همه آن تحسین ها وچیزهایی که بی برهان ادعا می کنیم ، اگر خوب دقت کنیم ،در این روش ، تنها در زبان گوینده و کلمات او و نه در واقعیت متن ، وجود دارد. و ویژگی های برشمرده در تطبیق با حقیقت متن ، هیچ واقعیت معینی ندارد و فقط گویای خامدستی سازنده و کم دانشی و عدم تخصص ، یا کذب در دفاع کار ضعیف است که مایلیم به هر دلیل پنهان و آشکاری چون شاهکاری معرفیش کنیم ، و علت و سبب ، علایق خارج از متن است. مثلا کاری را « من»انجام داده ام و مایلم به نحو اغراق آمیز « دلخواه من » ، عین پیروزی و تولد شاهکار و عین حقیقت وانمود شود .
گاه موضوع از این پیچیده تر است و عوامل اغوا و داوری غلط ، کارکرد مرعوب کننده تری برابر علم دارد ، نمونه بارزش همان استقبال مردم از سریال که جانشین معیارهای درست می شود . عدم داشتن معیار های اصیل درست، به نحو غلط ، ادغام نتایج هر موضوع با امر دیگر است . این سبب ظهور یکی از شگردهای خود را برحق جلوه دادن ، بجای برحق بودن ، می شود . وانمود می شود چونچیزی را مردم پسندیدند ، یا موضوع اسلامی پس کار کلادرست و شاهکار هم هست . اما چنین نیست مضامین اخلاقی عالی می تواند به آثار بی ارزش و بدرد نخور بدل شود . .چیزی را که مردم پسندیدند ، تنها چیزی است که مردم پسندیدند ، همین! و اگر خلاف آرای واقعی ، ما این واقعیت را جابجا و نفی و کار دیگری را با تدلیس و تبلیغ جایگزین کنیم در این حال خطا و دروغ مرتکب شده ایم ، یا درست برعکس به سبب پسند همگانی وانمود کنیم که کار ارزش فکری و ساختی ، ارزش عقلی ، زیبایی شناختی و اخلاقی دارد . در حالی که حقیقتا ندارد! پسند تماساگر دلایل گوناگون دارد و تازه یکی از نشانه هاست و تشخیص زیبایی و زشتی و درستی و نادرستی و قوت و ضعف کار مربوط به قلمرو معرفت و علم و خلاقیت و ابداع وساختمان درست است . و ما یک املا را بنا به رای شاگردان کلاس ارزیابی نمی کنیم ، تصحیح می کنیم و نمره می دهیم .
با این مقدمات ، می خواهم برهانم را در باره گیلدخت و نادرستی داوری آقای جبلی در باره این سریال بیان کنم نمی دانم ایشان ظرفیت نقد پذیری شان تا کجاست و خودم صمیمانه آرزو دارم و دعا می کنم ،ایشان در تغییر ساختار تلویزیون و علمی کردن کارکرد ها توفیق یابند . با این تذکر که به نظرم توفیق رئیس رسانه ملی در سه قلمرو انکار ناپذیر است. اول توسعه مستندهای سیاسی و جهان شناسی انقلابی و افشاگر نظام قدرت شیطانی جهان و نظم فرعونی شیطان بزرگ ، دوم گفتگوهای تخصصی سوم برنامه های معرفت افزای دینی ، و برنامه های ماه رمضان و محرم که واقعا تفاوت کیفی جذابی یافت . و امید وارم در مسیر هر چه بیشتر مردمی کردن وسیع رسانه ملی ، و تغییر ساختاری آن متناسب با موقعیت ما در منطقه و جهان ونوسازی علمی سازمان تولید برنامه موفق باشند . و گواه باشیم در دوران ایشان کیفیت، عمق ، تفکر ، ارتقای سلیقه عمومی ، زیبایی حقیقی ، آفرینش سالم و ناب و اصیل رشد پیدا کرده است .
در باره نقد سریال گیلدخت هم معیار من نگرش جمالشناختی اسلامی و تخصص در سنجش توان ساختی و ناتوانی کار است و جذابیت اسلامی ، خود یک امر آمیخته ، مرکب از گرمای قلبی و صدق و حقیقت و تخصص اجرایی است و با جذابیت شیطانی ، یا جذابیت التقاطی و اغواگر و پنهان کار و پنهانگر بی باور به ارزشهای بومی و یا نابلدی فرق دارد . باید دانست
مطالعات فرهنگی در باره داوری سریال ها متکی بر براهین عقلی و تخصصی است. معیارهایی که عقل محدود و مردود می دارد ، نمی تواند سند صحت و سلامت یک سریال باشد .
این سخن به معنی آن است که گاه سریال هایی نا معقول و نا بخردانه ، موفقیت عام بدست می آورند . شناخت اسلامی اجازه نمی دهد که به ستایش آن ها به سبب رویکرد عمومی بپردازیم .
نقد ، امری اپورتونیستی برای تزریق نظر قدرت نیست .در سیاست ، فرهنگ ، اقتصاد و هنر کار نقد توضیح عالمانه براهین درست و نادرستی مشخص کنش مربوطه هنری و کار مورد نقد است . مسلما قدرت تمایل به تایید مطلق دارد و اگر در حرف چنین نگوید باید در عمل اثبات کنند که خود تحمل نقد دارد .حتی استالین هم در حرف مدافع آزادی بیان بود اما در عمل آزاد اندیشی را بر نمی تافت . اما بدون تردید حکومت اسلامی عمیقا مدافع عدالت پس نقد علمی و نه فحاشی است.
من تأکید می کنم که واقف به مشکلات اداره رسانه ملی و وظایف طاقت فرسایش در وضعیت حاضر و هجوم یک جهان کفر و براندازی ،و یأس زایی علیه کار کرد هایش هستم . توطئه فلج کردن ومنفعل کردن رسانه ملی را باید جدی بگیریم . توطئه مرگ سینما و رسانه ملی و جانشینی نهادهای دشمن برای تغذیه فرهنگی را باید جدی بگیریم و همچنین قدردانی از کسانی که با همه حرفها با جان و دل کار می کنند و سریال می سازند و ارزش کار آن ها و رفع خطاهاشان را باید جدی تر در نظر آوریم والبته برای همین نقد بی مجامله را باید فریضه بدانیم واین ضروری است . پس به همین میزان جدیت ، باید نقد سازنده کرد و نباید به ابتذال و خطا تن داد و یا شعور مردم را ببازی گرفت ، سلیقه آنان را بد تربیت نمود و به جای ارتقای تفکر و حس زیبایی شناسانه مردم ، آنان را به یاوه کاری و سطحی گری و شلخته بازی و بساز و بندازی عادت داد و توهین به شعور وفهم شان را عادی و مباح دانست و جدی نگرفت .
بی پرده پوشی و با آرزوی توفیق بیشتر در آینده برای سازندگان گیلدخت ، می خواهم اثبات کنم سریال گیلدخت مستحق ستایش های غلو آمیزی نیست که از سوی مقامات رسمی راه افتاده است .البته وظیفه ایشان تشویق و امید افزایی و تشکر است .اما آیا دفاع از کاستی نامش تشکر است یا ضایع کردن آگاهی مردم در شناخت حقیقت؟ مقامات عالی و رسمی رسانه ملی راه افتاده اند که اثری پر خطا را شاهکار اندیشه و هنر معرفی کنند .آیا این تهمتی است اگر بگوییم افراد بشر ، ناخود آگاه و نفسا و طبعا نسبت به کاری که خود به ثمر رسانده اند ، غیرت و تعصب می ورزند و شاید دفاع غیر واقع بینانه رییس رسانه ملی از گیلدخت به سبب ساخته شدنش در برون مرزی ، در زمان تصدیشان باشد ؟ و مدیران ، کار همیشگی شان را در کنار رئیس شان می کنند و نه دفاع از حقیقت اثر؟ زیرا هر متخصص منصفی می داند ، و خواهم گفت چرا گیلدخت کاری دارای ایرادهای جدی فکری و ساختاری است .و اگر قرار است کاری بهبود یابد ، نقد آن برای ممانعت از کار غلط را درست جلوه دادن ، سهل انگاری و تلف کردن سرمایه ضروری است نه تحسین بی جا برای صفاتی که فاقد آن است .گیلدخت بدون آن که قدرت های جواهری درقصر را داشته باشد ، ضعف های آن را مجوز تکرار همان غلط های سهل انگارانه کرده است . در جواهری در قصر برای تداوم ماجرا گاه به شعور مخاطب توهین می شود .یانگوم می تواند در برابر توطئه بانو چو یا یولی دهن باز کند و سندش را رو کند که دروغ می گویند اما تته پته می کند واجازه می دهد او را از قصر بیرون کنند به همین سادگی!
ببینیم در دفاع اغراق آمیز چه ویژگی هایی به این سریال ایرانی نسبت داده شده که حقیقت ندارد :
۱- گفته اند ، گیل دخت مصداق عملی هویت محوری است آیا چنین است؟
بیایید رها از سخن ژورنالیستی ببینیم هویت محوری چه معنایی دارد . ظاهرا این معنایی نمی تواند داشته باشد جز آن که محور سریال و کنش عملی آن بر حول نمایش هویتمندی و ارزش آن می چرخد .ببینیم هویت در این سریال در ارتباط با چه روابطی بروز و ظهور دارد و آیا این روابط نمایش و مصداق هویت حقیقی ما بشمار می آیند ؟
اولین کانون هویت مندی و محور آن ، مردم ، و ارزشهای فرهنگی اصیل آنان و باورهای شان و پایبندی به ریشه های شان است .
اما در سریال گیل دخت ما کمترین نشانی از حضور کنشمند و فعال و خصوصیات تاریخی مردم سواحل دریای کاسپین و گیلمردها و مردم ایران نمی بینیم . مانشانی از تلاش زنان در مزارع ، کار توانفرسای مردان ، آیین های همیاری در کار ، مردمشناسی بومی ،سنت های تولد و ازدواج و سوگ و سرور با محتوای درونی آن ،دودنگاه هویتمند ، فرهنگ باستانی کشاورزی و علم واچینی ، یاور سری ، مشارکت جمعی ، فرهنگ آب یاری ، و کار خوش نشینی و خرده مالکی و مناسبات ارباب و رعیتی های ظالمانه و هویت فعال ضد این مناسبات ، و جنبشها نمی بینیم و هیچ نشانه ی شناختی از عمل هویت مند مردم جز حرکت گله وار وجود ندارد .اصلا حقیقتا سریال گیل دخت ، سریال کنش مردم نیست . مردم منفعل و خان های جعلی و قجرهای جعلی همه جا کارهای احمقانه و کودکانه می کنند که هیچ نشان ظریف تاریخی و واقعی از تعارض فرهنگ ها، ندارد .فرهنگ آنان و فرهنگ قجر هاو عشیره ی بیگانه و فرهنگ متعارض خان ها با فرهنگ گیل ها در ارزشها کجا اصالتا به نمایش آمده که هویت محور سریال محسوب شود؟ آیا هویت یک کلمه در دهان است یا یک لباس نوی روستایی است؟
آیا هویت ملت ، جدال بی محتوای درون قدرت قجری است که آن هم با وهم و بی اطلاعی و تعارضات من درآوردی وبی خبر از واقعیت شکل داده شده؟
یا روحیه سست و یک شخصیت ذاتا منفعل بی عقل و بدون دهان و زیرکی و بدون توان کنشمندی و مدیریت اتفاق ها ، که تنها هنرش آن است که اشکش دم مشکش است و به زور نریشن قرار است قهرمان شود نماد هویت ایرانی است ؟ دختری ننر که ما هیچ تغییری از لحظه اشغال مضحک خانه اربابی روستایی اش تا پایان ماجرا از او و فعل او جز در نریشن ،نمی بینیم که واجد صفت قهرمان هویت بخش باشد. فضیلت او چیست؟پدر خان خود تقی را دوست دارد که هیچ نشانی از آدمیت در او در دوران خان بازی اش ندیده ایم؟حیوانات درنده هم فرزند و خانواده خود را دوست دارند . چرا از یک خان یک قهرمان مظلوم ساخته شده است ؟هویت بومی گیلان کجاست ؟بدترین استفاده از فضا برای نمایش تزیینی مناظر؟ این ها که مشتی اکره و عمله در بار قجری اند که فضای گیلان را پر کرده اند و هیچ چیز شان به گیلان ربط ندارد ؟حال که هویت خانوادگی یک خان بی هویت ، که به نحو نخ نمایی خانه محل ظلمش به رعیت به نماد ایران بدل شده نمی تواند محور هویت ما باشد ، و نشانی از هویت بومی گیلان و ارزش های بی بدیل فرهنگی کهن آن در سریال نیست ، حال که هویت مشتی شخصیت جعلی که حتی شناختی واقعی از قجرها در پرداخت شان وجود ندارد جز مسموم کردن نخ نما با قهوه ، نمی تواند هویت ملی یک مردم تحت ستم قاجار را ذره ای بازنمایی کند ، این هویت بخشی کجاست ؟ سریال چنان ضد هویت مردم ایران که حتی نجات بخشی و قیام مردم در آن به مسخره گرفته شده و سازندگان این شلم شوربا هر وقت عشق شان کشید یک شبه آنان را در نریشن و نماهای گله ای به میدان می آورند و بدون کمترین احترام و نشان دادن فرایند مبارزه عدالتخواهانه آنان را دنباله خبط و دعوای بی سرو ته خان و مفخم و آصف و صفی و روسها می کنند که به فجیع ترین وجهی فاقد روایت و من در آوردی و ضمنا ضد واقعگرایی و جعلی است . استفاده فرصت طلبانه از مشتی اسم واقعی و بهره موهوم و سطحی از نام ها سریال را به اثری هویت محور و تاریخمند بدل نمی کند . اگر ایران بورکینافاسو بود و هنر نمایش هیچ سابقه و انبوه تحصیلکردگان و آگاهان وجود نداشتند ، می شد مقام مسئول هر ادعایی کند ، همه به به سر دهند . و می شد به مبتذل ترین شکلی از مفاهیم مقدس و شریف استفاده کنیم تا بی سوادی و بی هنری و سرهم بندی را شاهکار جا بزنیم و تازه باز آبروی ملت رابا پول ملت ببریم و چنین کار مبتدی و بسیار دور از سطح هنر سریال سازی متعارف در ایران را به سبب نگرش سکتاریستی و متعصب به کار خود شاهکار لایق پخش جهانی وانمود کرده افراد فهیم را به تمسخر واداریم . همه می دانند من بارها در باره نگاه لیبرالی و ضد انقلابی و یأس آور و پر از تحقیر سیاهی مطلب نوشته ام اما دیگر نگفته ام بجای تصحیح خطا و کار ضعیف مردم را کودن قلمداد کرده و نخبگان و کارشناسان راواداریم حرف نادرست مدیران را اطاعت کنند و به به چه چه کننند .کمترین شرافت گوش دادن به نقد و پذیرش سخن حق است و لااقل وارو نمایی نکردن . وعقل و علم و تعهد راستین را بر صدر نشاندن . در این صورت شاید همین سازندگان با تصحیح خطا کار بهتر تحویل دهند . بالاخره شرافت شان این است که کوشیده اند ظلمی را بازنمایی تصویری نمایند . و شاید روزی بیاموزند این کار را خلاقانه و متفکرانه انجام دهند .
آقای جبلی می فرمایند :گیل دخت مصداق عملی دو شعار این دوره مدیریتی سازمان بعنی هویت محوری و عدالت گستری بود و هویت ایرانی ، وطن پرستی ، باورها و اعتقادات عمیق دینی ایرانی ، هویت فرهنگی و تمدنی ایرانی جلوه های بسیار در این کار، گیلدخت ، داشت.
آن چه به عنوان شعارها نام برده شده بی تردید عالی است و اگر سیاست مدیریتی جدید در پی بازنمایی تصویری آن ها در سریال ها باشد ، عمل انقلابی ارجمندی را پیش برده و نقش پیشران رسانه انقلابی و تکالیفش را بدرستی به سرانجام می رساند و نزد خدا روسفید است . اما متأسفانه آن چه به عنوان انجام دادن عملی و مصداق عملی بیان می کنند ، فاجعه بار است و خطرناک . زیرا نشان می دهد اگر ما با تخصص و شناخت سخن نگوییم و امیال خود را برتر از واقعیت بشماریم ، زبان و دعاوی گفتار می تواند صد و هشتاد درجه وارو گویی کند ، در حالی که واقعا ویرانی عملی ببار می آوریم و هزار کار در پیش داریم و هنوز در گام دوم حفظ استقلالیم ، اما آن را مثل شاه متوهم ، تمدن بزرگ می نامیم . کجا گیل دخت مصداق عملی عدالت گستری است؟ اصلا سطحی بودن و بی ریشه و جعلی و کودکانه و جهالت بار بودن دعوا و کشمکش درون روایت گیلدخت به کنار ، از کی دعوا برای جانشینی شاهی ناتوان و مفلوک با یک شخصیت مخبط و مسخره و پایان ماجری به سود ابقای شاه قجر ، سراسر سریالی را فراگرفته ، و بقیه آن هم به وضع وهم افزای دختری بی کنش و عشق او به اسماعیل و تماشای مرگ مادر و پدر اختصاص یافته ، عدالت گستری ، وطن پرستی ، اعتقادات عمیق دینی ایرانی ،هویت فرهنگی و تمدنی ،و نشان باورها و اعتقادات عمیق ایرانی بشمار می آید ؟ گذشته از اجرای کودکانه و خامی پیشبرد ماجرا و ضعف بارز فیلمنامه و کارگردانی ، که اصل دعوا ست ، کجا دو صحنه خر رنگ کن شلاق زدن روحانی روستا و دو صحنه حضور گله وار مردم منفعل در سریال شصت قسمتی که هیچ نقشی در آن همه روایت و ماجرا نداشته اند ، واجد این اوصاف اغراق آلود است ؟ کجا کاریکاتور آشپزخانه جواهری در قصر و به نمایش گذاشتن مشتی زن جوان و بی اثر در روایت جز دونفر ، و هر هر کرکر و آه و اشک شان اعتقادات دینی و فرهنگ و سنن ایرانی باید به حساب آید ؟ آن هم کلفت های خانگی ستمکش و بیچاره ی پشت میز نشین و با قاشق و چنگال غذا خور و نوکرهای زبان دراز برابر ارباب و شاهزاده!!!!
زبان و گفتار هم یک ودیعه بزرگ است اگر به علم وعقل و حقیقت رو کند و هم سلاح جهل و کذب و اغوا است اگر گنجشگ را رنگ کنیم و جای قناری غالب کنیم و این قدر گفتار با کردار و واقعیت فاصله داشته باشد! به طور بی ربط به پیرنگ همین طور برای گول زدن تماشاگر در نریشن پای وطن را به میان آوردن ، بدون فرایند روایت نمایشی و حرکت کشمکش بر این محور ، سریال دینی و وطن پرستانه و جلوه تمدن ایرانی شمرده نخواهد شد . در ادامه همین نوشته من انبوهی از گنجینه های واقعی روایات تاریخی مان را که دارای قدرت تماتیک و ساختی درخشان برای بدل شدن به روایت سریالی در سطح جهانی هستند بر می شمرم تا معنای جلوه درخشان روح ایرانی و ….روشن شود . چه روح اهورایی تاریخ پیشدادی و تاریخ باستانی پیش از اسلام و معرفت نوری و خردمحور در تقابل با ظلمت و چه روح ایرانی دین پرور و مدافع اسلام اصیل خاندان وحی در قرون پس از اسلام و چه جنبش های شریف شیعیان وچه جهانگستری یک تمدن عقل محور آبادگر و نقش این تمدن در رفتار عادلانه خصوصا در عهد کوروش کوروش و تداوم ان نظام ضد امپراتوری فرعونی در زمان کمبوجیه ،داریوش اول و دوم ، خشاریار شاه ، و نقطه عطف شکوفایی همین روح عقل و دادگر ایرانی با ظهور اسلام ناب ، و رسوخ در تمدن جائر خلفای غاصب وداستان بزرگی های اهل بیتی دیالمه تا آبادگری شاه اسمعیل و شاه عباس و مهمتر از همه داستان های عالمگیر شاهنامه و اسفندیار و سرنوشت شوم سیاووش پاک در اعتماد به صلح دشمن و شخصیت عظیم رستم و خاتمه روایتش به شغاد و همچنین انبوه قصه های روح تشنه ایرانی برای علم ، داستان پر ماجرای شخصیت های علمی گمنام و شخصیت های گمنام مبارز وماجرای دانشمندان و دریانوردان گمنام از عهد هخامنشی و…… تا عصر اسلامی و….امروز ،بجای این همه روایت اصیل یک روایت مبتذل بی سر و ته را مصداق عملی روح آرمانی دانستن جفای بزرگی است . روح ایرانی پس از قرن ها اسارت و خودش در حومتدها وحکام عقب مانده و حقیر و دروغگو و ظالم ، با شکوهمند ترین انقلاب دینی ، پس از انقلاب محمدی صلوات الله علیه و آله ، طی چهل و اندی سال اخیر ، عالیترین سیماهای ایستادگی برحق ، علیه یک جهان ظلمانی کفر وتجلی ایمان عاشورایی و حماسه های گوناگون و بی همانند در تاریخ ایران را رقم زده وتلاش های علمی او خود یکجهاد نو است . آن هم در شرایط محاصره شیطان و خناسان برای دزدیدن مغزها . داستان سست و وهمی و پراز تصادف و کشمکش مضحک ظالمان باهم و بیعرضگی و ندانم کاری و ساختار پر از بی هنری کجا نامش تجلی روح ایرانی است ؟ این وسط خنده دار علم کردن استعمار روسیه تزاری و فراموشی استعمار انگلیس در معرکه سیاست امروزی ماست که وقت مطرح کردن ملعنت روسی نیست .وگویا آقایان تلویزیون در خوابند !
نمایش قطعات دیده نشده تاریخ
پیش از پرداختن به نکته ی عجیبی که رئیس رسانه ملی مدعی آن است، به خرده نکات غلطی که وانمود شده اند امتیاز سریال گیلدخت اند ، اشاره می کنم :
۱-نمایش زیبایی های ایران و طبیعت آن .
این زیبایی در سریال به بدترین شکل استفاده تزیینی و غیر روایی در حد کارت پستال های بازاری منظره به کار گرفته شده است . هر متخصص نوپای سینما می داند که عنصر عظیم طبیعت در فیلم یک نیروی بزرگ روایتگر است ، استفاده غیر دراماتیک و غیر مفهومی مناظر، بدترین شکل استفاده سطحی از طبیعت در گیلدخت است .کجا کنش طبیعت و کنش انسان در این سریال گره خورده است ؟ در آثار کلاسیک و مدرن سینما بارها و بارها این حضور معنا دار طبیعت به نمایش آمده است . از کارهای درایر تا اوزو و کورو ساوا تا بیلگه جیلان تحت تأثیر کیارستمی و در خود کارهای کیارستمی و صدها اثر ، طبیعت هویت مفهومی گره خورده با روایت دارد حتی طبیعت انتزاعی تصاویر لانسلودولاک برسون ، با روح روایت از شوالیه ها و فرم فیلم و بازی ضد دراماتیک چهره های پوشیده در کلاهخود تناسب استتیکی حیرت انگیزی دارد ،در کارهای تارکوفسکی حتی در سریال روز و روزگاری ایرانی ما و همین آتش و باد ، مناسبات طبیعت و انسان کوچ گر و داستان رنجها و روحیه شخصیت ها گره خوردگی هوشمندانه داستانی و جذابی دارد. .حال در کاری که جنگل و درخت و فضای طبیعی شمال ذره ای در روایت زندگی و روابط ارباب و رعیتی و ماجرای مجعول تاریخی تاثیر ننهاده ادعای بی دلیل و ستایش پوچ ، را چه کنیم ؟
۲-این که گیلدخت نمایشگر سنت ها و آداب ایرانی است ، هیچ واقعیت ندارد . برعکس همان طور که نشان داده ام کمترین پژوهشی در باره سنت های شریف بومی در آن و سنن اصیل ملی در سریال وجود ندارد
۳-باز کردن کتاب امثال و حکم و انتخاب ضرب المثل و خواندن شعر و دکلمه بچه مدرسه ای اسمش به تصویر کشیده شدن ادبیات و اشعار و ضرب المثل هانیست . در بسیاری از سریال ها از شعر فارسی استفاده می شود که بس بجا و گره خورده با داستان و دادن بعد دراماتیک در ادامه روایت بصری است ، در گیلدخت هیچگاه چنین بهره درست وضروری از شعر و ضرب المثل برده نشده است . بیایید همه شعر های ادیبانه این سریال را حذف کنید ، اثری در روایت دارد؟
۴-من نه هیچ رابطه ای با آقای راعی دارم و هر سوءظن در خصوص نقد آتش و باد را که گویای تأیید توانایی کارگردان و فیلمنامه نویس و بهره از پژوهش و احاطه اقای گلبن به فرهنگ بومی بوده به خدا می سپارم که پاسخش را بدهند . اما تفاوت زمین تا آسمان دو سریال در همین استفاده از شعر و دراماتیزه کردن ادبیات ممزوج با روایت را در دوکار مورد بحث، کمی بیاندیشید، تا تفاوت سخنی غیر تخصصی با سخنی که به واقع اصابت می کند معلوم شود.
۵- واقعا مردانگی وغیرت در سریال گیلدخت در کجا جا دارد ؟غیرت مردم ، بی رنگ و حذف شده است و آرتیست بازی بی منطق و اعمال پا در هوای فردی اسماعیل جایش را گرفته که زنده و مرده بودنش فرقی ندارد با بازی بد و گریم بدترو حتی نمی بینیم یک جلسه با مردم و امنای روستا بنشیند و نقشه مبارزه بچیند ، و…این ها نام غیرت ملی گرفته ؟ شاید غیرت او به گیل دخت منظور بوده ، واقعا عشق این دو ذره ای روایت و پرداخت شده است ؟ نمایش غیرت در سریالهای ایرانی کم نبوده است ، چگونه ما رفتار سست اسماعیل و ادا و اطوار باور ناپذیرش را و رفتار منفعل و گاه سرشار از خنگی و ندانم کاری گیلدخت را غیرت بنامیم؟ غیرت آمدن به درون خانه بدون اندکی باور پذیری و تفکر که چه ؟ خانه روستایی ارباب ، مگر قصر ۵۰هکتاری شهر ممنوعه ، بوده که مطلقا ارتباطی با بیرون ندارد ویانگوم برای انتقام از قاتلین مادرش ، بانو چویی ، مجبور است پزشکی بخواند و وارد قصر شود؟ نجات پدر از خانه باید عقلا و حتما ازبیرون می بایست رهبری می شد. بعد این هیچکاره وارد خانه یک وجبی می شود و ما باید باور کنیم مدتها آنجا می ماند و لو نمی رود و معلوم نیست فایده اش چیست که تازه می نالد ای وای چه بار سنگینی بر دوشم ! این همان دختر غیرتمندی است که دم مرگ پدرش را رها می کند و پی هیچ هدف واقعی و معینی این ور آن ور می زند ، و آقای جبلی می فرمایند این کارگردانی و متن موهوم ، باور پذیری عالی دارد !
ادعاهای پوچ نریشن که ایران به فنا می رفت اگر گیلدخت نبود!!!! خنده آور نیست ؟ آیا نفوذ انگلیس و روسیه در عصر قاجار خاتمه یافت؟ !!!!در فضای فیلم ماندن مظفر و فرار آصف ایران را نجات داد!!؟
۶-باورپذیری از آن گفته های معکوس است . چه چیز این فیلمنامه بی سروته باور پذیر است ؟ قیاس مضحک یک خانه اربابی در یک روستا با قصر کره ای که دریایی است و آدم ها در آن گم می شوند ؟ و همه داستان متکی به این مبنای باور ناپذیر است و یک بار و دوبار این بخت روی نمی دهد سراپای سریال متکی به این روش غلط پیش می رود .یابه صورت مصنوعی و با اراده فیلمنامه نویس بیرون فرستادن خدمتکار ، مهر بانو ، برای مضحکه ناشناس ماندن گیل دخت؟ این تأخیر های کودکانه که فیلمنامه نویس ناتوان مدام از رانت فرض کردن مردم همچون گوسفند سود می جوید ، هیچاحترامی به مردم در خود ندارد . البته گاه در جواهری در قصر این شگرد نامعقول استفاده می شود که گیلدخت از آن تقلید می کند . مثلا یانگوم می بیند که دکتر زن حسود ، « یولی » برایش چاه کنده و خود او را فرستاده قصر ملکه و خبر بیماری کودک را هم به او نداده ووو… اما بجای دفاع و افشای توطئه در جلسه بازرسی ،بی دلیل لال می شود ، چرا ؟چون قرار است او از قصر بیرون انداخته شود . و نباید از خود دفاع کند . و سریال ساز راه هوشمندانه ای نیاندیشیده . البته این شگردهای سهل الوصول در انواع امتیازهای جواهری در قصر از نظر ماجرا پردازی جذاب و مزیت های روایی و تقابل جذاب خیر و شر و شخصیت پایدار و کارآمد یانگوم قابل چشمپوشی است . اما در گیل دخت سراسر سریال بر اساس همین روشهای ساده انگارانه و مبتذل و سردستی پیش می رود .و کش داده می شود . وهر لحظه ، بی ربط به زمینه چینی لازم ، موضوعی من درآوردی خارج از روال منطقی پرداخت رخداد روایی تازه ، سر بر می آورد که به ساخت روایی ربطی ندارد و فقط نقشش پر کردن زمان است . مفخم والی گیلان شخصا در جنگل به دیدن یک ندیمه ی بدبخت ،مهر بانو ، شخصا شرفیاب می شود !!!!، و همه چیز رها می گردد تا او را در کالسکه مادر آصف می بینیم که قرار است مرده باشد و ماه منیر ، عشق میرزا رضا ست که !!صفی ناگهان شاهزاده و تنها بازمانده زندبه از آب در می آید !!. مثل ریش سفید های یک روستا بزرگان قاجار در روستا گرد می آیند که شاه تعیین کنند و معلوم نیست با چه قدرتی و چگونه به نیروی قدرت مرکزی باید غلبه کنند و مظفر را کنار زنند !!!! این تغییر مقلدانه حکمران از سریال های کره ای از کجای تاریخ قاجار سر برآورده ؟ و چه ربطی به ایران و شاهی ایران دارد ؟
سریال پر از مطرح شدن چیزهایی است که می خواهد ما را غافلگیر کند اما از کمترین احترام به شعور مخاطب برخوردار نیست . برایش زمینه روایی و ربط داستانی و بهره در ادامه روایت از آن چیده نشده است. عکس نیم سوخته گیلدخت در فضایی در دست آصف روایت می شود که گویی قرار است ماجرای عاشقانه ای ساخته شود و زنده شدن عشق از دست رفته آصف ، معنا بیابد .اما گویی فیلمنامه نویس دچار فراموشی است ، وقت مارا می گیرد و از یاد می برد چه ساخته !!!
عدم شناسایی گیل دخت با آوردن زنی که با گیلدخت آشناست و قرار است شناسایی اش کند ناگهان اساسا با اتفاقی گذرا فراموش میشود . و تعداد بیشماری از این دست.
مشکلات ساختاری گیلدخت
۱-اولین مشکل خود ساختار تلویزبون در تشویق به کار سرهم بندی است . در اینجا مسئله اقتصاد ، جواز انجام هر فریب و تخطی و حتی کار حرام است . موضوع فقط کش دادن کسالت بار نیست ، بلکه اجازه هر سهل انگاری و غلط کارکردن و تلف بیت المال با تزریق جعلیات است . افاده سریال الف ساختن با ساختارو توان برنامه جیم ، فاجعه ببار می آورد .
۲-این ساختار غلط برخاسته از منافع مالی به بهانه ای جهت هرج و مرج ساختار خود سریال ، لاقیدی روابی ، استفاده از پیش پا افتاده ترین راه حل های کاهل روایی نامعقول و غافلگیری های مسخره و تعلیق و کشمکش های بی اعتنا به زمینه چینی هوشمندانه و کار دقیق ختم می شود و به حرافی و تکرار و نداشتن ماجرا و این نوع شگردهای مبتذل و موهن به شعور تماشاگر .سریالهای خوبی داریم که حتی یک کلمه گفتگوی یاوه و طول دادن بیخود در آن ها وجود ندارد .یک نمای اضافی در آن نمی بینیم و ماجرا در منطقی ترین شکل روایت اندیشیده شده ، پیش می رود . نمی گویم این سریال ها شاهکارند اما تدلیس و احمق فرض کردن تماشاگر از سراپاشان نمی بارد . اگر می توانیم همین اواخر گاندو و آتش و باد بسازیم ، چرا گیل دخت می سازید؟ چرا در ستابش با بدترین پایان بندی که هیچ جنایت کاری به سزایش نرسید ، کار تمام می شود وگویی حس و حال تماشاگر برای کسی اهمیت ندارد ؟چرا برف آهسته می بارد ، نیز همین طور پر از تاریکی و شرارت و پیروزی شیطان ، دل آدم را سیاه می کند؟ و اعصاب مردم را می فرساید و عصبی و پر از نومیدی رها شان می کند ؟ و…
۳-درک سطحی از حقوق دراماتیزه کردن زندگی تاربخی و فضا /زمان واقعی در گیلدخت فاجعه ببار آورده است. این درست که ما در فیلم و سریال حق داریم در جایی واقعی مثل تهران و گیلان و بوشهر و شیراز ، داستان عاشقانه ، پلیسی ، تخیلی و… بسازیم . می توانیم روایتی داستانی و کاملا ساخته شده از یک جدال قضایی تعریف کنیم اما نمی توانیم با شخصیت های واقعی دروغهای غیر واقعی تحویل مخاطب دهیم . مثلا مناسبات اقتصادی شهر را در سال۱۴۰۲ ، فئودالیته و ارباب ورعیتی معرفی نماییم . و جعلیات سطحی دیگر به خورد مردم بدهیم . خوب بفرمایید این آصف میرزا چه جعلی در تاریخ مظفری است و کجای آن جا دارد ؟ این عمه خانم کیست ؟ و این سیستم تعیین پادشاه بوسیله سران ایل قاجار چه جایی در عهد مظفری داشته ؟
۴-فیلمنامه دچار حواس پرتی است. آصف میرزا و عمه اش و صفی آمدند از تقی خان نامه ای را بگیرند که ما نمی دانیم چیست و چرا دست تقی خان است . و اصلا ماندن در این روستا و تشکیل مجلس تاجگذاری آصف و…. مطرح نیست . اقایان این را از یاد می برند . در اخر که از نامه راز گشایی می شود ، در باره حمع کردن سران ایل و خلع مظفرالدین شاه و جانشینی و نصب آصف میرزا به عنوان شاه و سپس کشتن همه سران قبیله قاجار است !!!این نقشه کجا بود ؟به تقی خان ، یک آدم دور افتاده ی بی ربط ، از پیش گفتند که در خانه اربابی اشغال شده اش می خواهند شاه عوض کنند . این روایت از ذهن یک بچه هم با این همه غیر منطقی بودن زاده نمی شود . بعد همه کم هوشی و اغتشاش روایت را به اسم آن که حق دراماتیزه کردن هر بلبشویی را مباح می سازد توجیه می کنیم . یریال گیلدخت پر از این بلبشو ها ست . یعنی اساس کار تحمق فرض کردن تماشاگر وچرت و پرت روایی تأویل دادن و ابتذال و تربیت باور های بلاهت بار است.
۵-باور پذیری بس مهم است . اما اگر ملتی ، خرافه ، ابتذال ، سطحی گری مفرط را باور می کند ، به معنی درستی سریال نیست ، وخامت حال مخاطبان است و آدم عاقل دکمه خاموشی را فشار می دهد .نه حضور گیلدخت در خانه اش باور پذیر است ، نه با دست و پا چلفتی بودنش ، مشکوک نشدن و لو نرفتنش ، نه پر حرفی های آصف و صفی ، ونه حضور جعلی این مردم اجنبی در روستا ، و نه حضور مرده مردم بومی و نه دست و پاچلفتی بودن حاکم خونریز گیلان و نه بیخبری مرکز از وقایع آشوب ناک و براندازانه و عیان روستای تقی خان و نه قهرمانی مصحک اسماعیل و لیان شامپو بازی بی سرو ته و….نه اصلا این سریال باور پذیر نیست .
۵-سریال پر از امکانات جذب تماشاگر است که بر باد رفته . اگر بلد بودند از یک دختر خانزان زاده دارای جنم سرکشی چطور یک قهرمان مردمی بسازند و از اسماعیل یک رهبر قیام کنشمند و از مردم ، روایت رنجهای دوران فئودالی و ظلم طبقه حکومتگر ، و آب بندی نکنند در آن صورت با امکانات روایی بر باد رفته که لازم نبود این همه با سرهم بندی مشحون از وهمیات ، باور ناپذیر شود ، می شد سریال تبدیل به روایتی جذاب و معرفت زا از زندگی ما در برهه ای از تاریخ گردد. اماامروز چیست ؟ سیاه بازی مبتذل و کش دادن بیفکرانه ، خان از زندان فرار می کند و خوب دیگر نمی دانند با ادامه چه کنند ، پس با بهانه ای مسخره دوباره باز می گردد ، خوب چرا فرار کرد؟چرا پذیرفت بیرون بیاید ؟می گفت تا همسرم اسیر است من هم اسارت را ترجیح می دهم ! کسانی که توان درک و آفرینش هنر داستانگویانه ندارند ، نمی توانند در باره امکانات گوناگون ادامه قوی روایت و ایجاد مانع و تأخیر معقول فکر کنند و این شلختگی ها را بدیهی می دانند . ده ها و ده ها مورد غلط و فرسوده در روایت وجود دارد همانند مثال هایی که اشاره شد .انباشت فراوان این ضعف ها واقعا بقدری است که ندیده گرفتن ان ها ، چه همان برداشت بی سرو ته از تاربخ یا افسانه پردازی های واقعا یاوه و بی ربط و باور نکردنی ، چه درک نازل از شخصیت قهرمان مطلوب ولو با همان درک کلاسیک و قهرمانی افسانه ای ، چه در تجمع تصادفات و چه کودنی افراد مهاجم این خانه خان ، وچه در خلأ بودن این قطعه زمین که مشتی بدون سرباز قابل اعتنا هر کاری که میخواهند انجام می دهند و حتی یک مأمور شاه نمی آید بگوید چه غلطی می کنند . در خالی که والی ظالم گیلان از ماجری با خبر است و معلوم نیست چرا اقدامی نمی کند و حتی نمی پرسد موصوع این حمله و اشغال چیست ؟
من فقط باید می گفتم ، اگر روح انقلاب اسلامی و کسانی که در پی نقد راه نولیبرالی غربگرا هستند ، علیه ضد یت فرهنگی و سیاسی و اقتصادی غربگرایان با استقلال و آزادی ایران و عدالت اسلامی و ساختن جامعه پیشرو و سالم ، و رشد دانش بومی ، ایستادگی می کنند ، اینان مطلقا نمی خواهند در همه امور از جمله ساختن سریال ، واپسگرا باشند و کارهایی را به عهده بگیرند که کارها را بدتر از گذشته پیش ببرند و چیزی راد تحسین کنند که هر متخصصی در هر جای دنیا مبتذل بودنش را در مقایسه با سطح سریال سازی در ایران ، می تواند تشخیص دهد . هنر نیست ما سریال سازی را به دست نیروهای پیر یا جوان نابلد بدهیم . هنر آن است که با روش عقلی و سازماندهی مضبوط و تغییر ساختار و نوسازی و آموزش اول جوانان مستعد را تربیت کنیم و کسانی را که اهل ایمان و تفکر قرآنی هستند توانمند سازیم و ببینیم کارشان در چه سطح است و به اندازه رشدشان و استعداد و قدرت آفرینش شان ، به آنان کارهای مهم بدهیم تا سرمایه مردم تلف نشود و گام به گام کارهای مشکل تر را تجربه کنند .