سینماسینما، فریبا اشوئی
تب تولید فیلم خارج از مرزهای کشور، مدت زمانیست که به جان سینما و تلویزیون افتاده است. البته که این اتفاق در صنعت سینمای دنیا، اتفاق مرسوم و شایستهای است که در نوع خود تنوع نیز ایجاد میکند، لیکن میدانیم که در عمده این آثار، جغرافیا در قصه، نقش مهم و تعیین کنندهای در پیشبرد داستان، پرداخت شخصیت و شکلدهی درام دارد که برای دستیابی به آن نقش و هدف، بودجه بیشتری به فیلم یا سریال اختصاص داده میشود؛ اما متاسفانه در اکثر قریب به اتفاق آثار سینمایی و سریالهای تولید شده تلویزیونی یا اختصاصی پلتفرمهای داخلی که جغرافیای خارج از مرز را اولویت خود قرار میدهند، نشانی از این موارد اشاره شده، نیست. هدف تولیدات اینچنینی در سینمای ما بیشتر نمایش جاذبههای توریستی کشور هدف در کنار عبور از قوانین و خط کشیهای شرعی و عرفی جامعه است.
با عبور از این که چقدر اصلا این خط کشیها درست است یا نیست و اساسا هم بررسی آن، موضوع این یادداشت نیست؛ نکته قابل تاملتر این است که چرا فیلمسازان ما بیشتر از آن که بر بضاعت محتوای نوشتاری خود که میتواند به جِد، برگ برنده و تضمین کننده اثر تصویریشان باشد، تمرکز کنند، بر حواشی و زرق و برق دادن به آن متمرکز میشوند؟
قهوه ترک به کارگردانی علیرضا امینی سریالی که به تازگی نمایش آن از پلتفرم فیلم نت آغاز شده، یکی از همین نمونههای خوش ویترین است که متاسفانه کالای بیکیفیت به مخاطبش ارائه میکند. ظاهرا این روزها در دسترسترین و ارزانترین لوکیشن خارج از کشور، همین ترکیه کشور همسایه و بویژه شهر زیبا، تاریخی و آسیایی- اروپایی آن استانبول است که اکثر پروژههای فیلمسازی متقاضی با همین هدف، به آن سرازیر شدهاند. انتخاب ویترین پر زرق و برق به عنوان هدف، فقط میتواند عطش زیباییجویی و لذتهای بصری مخاطب را برطرف و اغناء کند. مخاطبی که از بد روزگار و بدلیل وضعیت نابسامان اقتصادی (این روزها کم و بیش مبتلابِه اکثر خانوادههای طبقه متوسط تا ضعیف کشور هم است) امکان این گونه سفرها و تجربه شخصی هم برایش فراهم نیست را برای مدتی کوتاه با خود همراه میکند؛ اما همان گونه که اشاره شد نه بر پایه قصه و ساختار قابل قبول و جذاب صرفا برپایه ویترین است.
ترانه ستاری شخصیت اصلی این قصه با کولهباری از خطاهای ریز و درشت که شماری از آنها حتی قابل اغماض هم نیستند و آشکارا میتواند در هر کجای این دنیا که باشی، برایت جرم تلقی شود، بعنوان نمایندهای از نسل جوان که با پدرش در خانواده و جامعهاش در تقابل است، ترک وطن میکند. کاملترش این که از وطنش میگریزد و درگیر ماجراهای تازهای در غربت میشود. ماجراهایی که وقوع آن برای هر عقل سلیم بالغی، بدون شرط سنی قابل پیشبینی است و نویسنده (محمد رضائی راد) حتی به خود زحمت نداده تا پیچیدگیهای دراماتیکی به آن اضافه کند تا شاید مخاطب کمی از عدم پیشبینی خود غافلگیر شود. این میزان سطحینگری برای نویسندهای که پیشینه نمایشنامهنویسی هم دارد واقعا غیر قابل قبول است. موضوعات مختلفی تاکنون در این داستان مطرح شدهاند که هر کدام میتواند دنباله بحثهای جدی فرهنگی، تربیتی، جامعه شناختی، روانشناسی و… باشند. موضوعاتی چون انتخاب رشته جوانان، آزادیهای اجتماعی برای جوانان بویژه دختران، اختلاف زبان و دیدگاه میان نسلها یا به تعبیری همان موضوع مهم و دیرینه شکاف نسلها که مُصلحان جامعه به کرات در مورد آن بحثهای چالشی برگزار کردهاند. یا موضوع داعش و حضورش در پشت مرزهای کشور تا همین چند سال پیش. نسلکشی ایزدیها و تجاوز به دخترانشان، قاچاق انسان، کولبری و… اما کو کجا؟!
البته من به عنوان نویسنده این یادداشت مدعی پرداخت همه موضوعات مهم و گَردن کلفتی که نویسنده فیلمنامه به آن اشاره کرده، در یک داستان نیستم؛ اما نویسنده فیلمنامه چرا این میزان لافزنی را پیشه کرده و قرار گذاشته تا به هر موضوعی از پیش پاافتاده تا مهمش، ناخنکی بزند؟ نویسنده همه این موضوعات مهم و چالشی را صرفا در حد اشاراتی کوتاه در دیالوگ شخصیتهایش تعبیه کرده و امینی هم بعنوان سازنده اثر با رفت و برگشتهای خیلی ساده و آماتور به گذشته شخصیت اصلی(ترانه ستاری)، این اشارات خام و مخدوش را مانند نخهای بدون گره در تار و پود نخ نمای یک قصه هزار پاره جای میدهد. نخ هایی که اگر درست در تار و پود قصه طراحی و بافته نشوند، ویترین پرزرق و برق استانبول و زیباییهای بواز و تنگه بسفر و گیتار و آواز خوانی و کافه نشینی و خیابان تقسیم و دلمه باهچه هم کاری نمیتواند برای این داستان چند پاره بکند و مخاطب در نهایت، آن را پس خواهد زد.
جهان امروز فیلمسازی تفاوت ماهوی قابل تاملی با گذشته آن، آن هم نه گذشته خیلی دور همین ده یا پنج سال گذشته یافته است. جهان فرصتی برای تکرارها و خطاها و تکرار خطاها قائل نیست. آن زمان که هر فرآیندی در لحظه با قدرت تکنولوژی امروز با نمونه خود در دقایقی بعدتر و قبلتر این میزان متفاوت است. این که ما به دلایلی که جای بحثش این جا نیست چرا این قدر فرصتسوزی میکنیم جای بحث دارد!
اگر بر تکنولوژی روز سینمای جهان مسلط نیستیم چرا تسلطمان بر معنا و محتوا را هم فراموش کردهایم. سینمای ما به دلیل همین تسلطش بر معانی دهههای درخشانی را پشت سر گذاشت. امروز چرا فیلمسازِ خوب جوانش که فیلم خوبی چون هفت دقیقه تا پاییز را در کارنامهاش ثبت شده دارد به سری دوزی و فیلمفارسی سازی روی آورده است؟ در نگاه اول برای انتخاب سریال، حضور چهرههای شناخته شده و صاحب سبکی چون محمد شایسته در مقام تهیه کننده مجموعه، حامد بهداد، شاهرخ فروتنیان و امیر جعفری بازیگران مجموعه، محمد رسولی فیلمبردار (که زالاوا را در کارنامه دارد)، حمید نجفی راد تدوینگر و البته خود علیرضا امینی بعنوان کارگردان جوان موفق دهه ۸۰، انگیزه تعقیب آن را فراهم میسازد اما متاسفانه تا قسمت چهارم مجموعه، هنوز با اثری به شایستگی این اسامی روبرو نیستیم. امید که در قسمتهای بعدی، این میزان از ناامیدی بیدلیل بوده باشد و این مجموعه حرفهایی برای گفتن پیدا کرده باشد.