سینماسینما، حسین عیدیزاده
دو فیلمی که در این یادداشت درباره آنها مینویسم، ساخته فیلمسازهای شناختهشدهای هستند؛ دنی کوته که شاید این روزها مهمترین چهره سینمای هنری کانادا باشد و فیلمهایش در جشنوارههای مختلف از جمله برلین و لوکارنو روی پرده میروند و دیگری آلن گیرودی است، فیلمساز سازشناپذیر فرانسوی که کارهایش اغلب در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمدهاند.
«آن طور تابستان» (Un été comme ça) ساخته دنی کوته یکی از فیلمهای بخش رقابت اصلی امسال جشنواره فیلم برلین است. فیلم روایتگر بیست و شش روز از زندگی سه زن به نامهای گیشا، اوجینی و لئونی است که برای التیام ذهن پریشان و زخمهای عاطفی و احساسی خود به یک خانه دور از شهر میروند. در این خانه تحت نظر یک مراقب و یک روانکاو هستند تا درون خود را پاک سازند. از این خلاصه دوخطی چه انتظاری دارید؟ واقعیتش این است که من مدتهاست بدون هیچ انتظار و پیشفرضی به تماشای کارهای دنی کوته مینشینم. «ویک و فلو»، «آنتولوژی شهر اشباح» و «بهداشت اجتماعی» یا حتی کارهای اولیه او مثل «Curling» و «Carcasses» همگی فیلمهای بهیادماندنی برای من هستند اما آیا میشود به راحتی بین آنها خط ربطی پیدا کرد؟ شاید استفاده از دوربین روی دست و نترسیدن از گرفتن کلوزآپ از ویژگیهای مشترک سبکی کارهای او باشد. اما چیزی که بیش از اینها کارنامه کوته را تحت تاثیر قرار داده میزان بودجه است. او توانایی این را دارد که یکی در میان، فیلمهای تقریبا بدون بودجه و فیلمهای کمبودجه بسازد و به این ترتیب راه خود را در سینما باز کند. او فیلمساز پرکاری است، اما فیلمساز پرکاری که ایدههای فراوانی دارد و بلد است این ایدهها را با پولی که در دسترس هست هماهنگ کند؛ نمونهاش پروژه «ویلکاکس» است که یک شخصیت اصلی دارد و تقریبا بدون هیچ گونه پولی در دل طبیعت ساخته شده است. «آن طور تابستان» از نظر معدود بودن لوکیشن و شخصیتهایش ادامه منطقی کارهای کوته است؛ شیوه ساختش هم با تمرکز بر کلوزآپ و دوربین روی دست فضای آشنایی برای بیننده خلق میکند. اما این کار هم مثل تمام کارهای کوته پر از غافلگیری است، غافلگیری در اینجا در جسارتی است که سه شخصیت اصلی او در بروز احساسات خود به نمایش میگذارند. فیلم متکی به دیالوگ او بیننده را به اعماق روح و روان سه شخصیت خود میبرد. شخصیتهایی که اگر به قول فرنگیها با لنز اخلاقیات مرسوم به آنها نگاه کنی، همگی بیمار و منحرف هستند اما فیلمساز اصلا چنین برداشتی از این سه شخصیت ندارد. او برخلاف سامی که مراقب/مددکار است و اوکتاویا که روانکاو است به این سه زن به شکل بخشی از کار روزانه هم نگاه نمیکند. کوته از این سه شخصیت که به مرور با آنها احساس نزدیکی و صمیمیت میکنیم، استفاده میکند تا نشان دهد نُرمهای اخلاقی و تصورات ما درمورد آنچه به عنوان هنجار پذیرفتهایم همگی نسبی هستند و میشود آنها را تغییر داد یا زیر پا گذاشت و پیشنهاد میدهد برای یک زندگی با آرامش بیشتر و دست یافتن به امکان همزیستی، هیچ راهی بهتر از پذیرفتن یکدیگر نداریم. «آن طور تابستان» در نگاه اول داستان ملتهبی دارد و این تصور غلط را ایجاد میکند که با فیلمی بیپرده روبرو هستیم، برعکس این فیلم با خویشتنداری دلپذیر از ما میخواهد نه فقط با آدمها، که با خود فیلمها هم با روحیه باز و آغوشی گشوده و بدون پیشفرض مواجهه شویم و نتیجه کار یکی از بهترین فیلمهای کارنامه کوته است.
«بیا به آنجا میبرمت» (Viens je t’emmène) ساخته آلن گیرودی فیلم افتتاحیه بخش پانوراماست. گیرودی با فیلمهای بحثانگیزی مثل «غریبه کنار دریاچه» و «راست ماندن» شناخته میشود. فیلم جدید او شاید به اندازه این دو کارش جنجالی نباشد، دلیلش هم به طنز ظریف جاری در آن برمیگردد. فیلم داستان مدریک است که در شهر کلرمون-فران با ایزادورا آشنا شده اما در آغاز این نزدیکی، عملیاتی تروریستی رخ میدهد که مدریک را ناکام و سرخورده رها میکند و زندگی او و ایزادورا و اطرافیان او را به شکلی دورازانتظار تغییر میدهد. «بیا به آنجا میبرمت» فیلم ناکام ماندن و شکل نگرفتن ارتباطهاست. تقریبا تمام شخصیتهای فیلم به دنبال آغوشی گرم و محبت هستند اما حادثه تروریستی همه آنها را به دردسر انداخته است و هرچقدر هم تلاش میکنند روی زندگی شخصی خود تمرکز کنند، امکانش نیست. گیرودی از این فرصت استفاده میکند و مثل کارهای قبلیش تصورات ما درمورد امنیت در جامعه، بحث مهاجرین رنگینپوست، افراطگرایی و برداشتهای سطحی غربی از آن، زندگی عاطفی و عاشقانه و سرابهای آن را به سخره میگیرد. گیرودی با طنزی دلنشین در این فیلم به دنبال این نیست که از ما بخواهد زندگی خود را تغییر دهیم یا حتی بخواهد این شکل زندگی معاصر را نقد کند، او کار مهمتری دارد: نمایش تناقضهایی که سرتاپای زندگی ما را در بر گرفته و ما اصلا متوجه آن نیستیم. فیلم با ظرافت نشان میدهد که حتی در زمان یک حادثه تلخ هم ما بیش از هر چیزی به فکر خودمان و خواستههای خودمان هستیم و وقتی ناخواسته و بااکراه پایمان به این حادثه کشیده شود، تازه میفهمیم عمل و حرفمان چقدر از هم فاصله دارد. فصل بحث چهار ساکن مجتمع محل زندگی مدریک، به خوبی این تناقضها را تصویر میکند و با جلو رفتن فیلم و برملا شدن عواطف شخصیتها و فاش شدن گوشههایی از زندگی آنها تازه میفهمیم که گیرودی چقدر با شخصیتهایش مهربان و برایشان احترام قائل است. اگر چنین رویکردی در فیلم گیرودی نبود با فیلمی عبوس و اعصابخردکن روبرو بودیم که سعی داشت خودش را مبرا از این تناقضها نشان دهد و از موضع بالا به وضعیت نگاه کند و حکم صادر کند، اما چنین چیزی در «بیا به آنجا میبرمت» رخ نداده است. اگر در «راست ماندن» تغییر لحن و رویکرد ژانری باعث میشد داستان غیرمحتمل گیرودی را باور کنیم و با آن همراه شویم، در این جا مهربانی و طنز – نمونهاش دیدار مدریک و ایزادورا در کلیسا – ما را متقاعد میکند که این شخصیتهای دچار تناقض و آشفته و سراسیمه، هیچ فرقی با مای مخاطب ندارند، مخاطبی که احساس میکند در منطقه امن خودش نشسته است و آنچه روی پرده میبیند، ربطی به او ندارد. نه، همه چیز در این روزگار به هم ربط دارد و گاهی باید جز خودت و میل و نیاز و تمنای و خواسته خودت، به چیزهای دیگری هم فکر کنی، شاید آن موقع خانهات به پناهگاهی برای همه بیجاشدگان شهر بدل شود و همین نگاه «بیا به آنجا میبرمت» را به فیلمی بسیار انسانی بدل میسازد و این غافلگیری بزرگ فیلمی از گیرودی است که حتی تصورات ما از خودش را هم به چالش میکشد.