سینماسینما، عزیزالله حاجیمشهدی
نمایش «ارزشهای نسبی» نوشتهی نوئل پیرس کاورد (Noël Peirce Coward )در نگاه نخست، اثری بهظاهر شادی آور(Comedy) و سرشار از طنازیهای اجتماعی است، اما در لایههای درونی خود به جدالی عمیقتر میان صداقت و ریا، میان حقیقت و نقابهای اجتماعی میپردازد. اجرای تازهی میکاییل شهرستانی نویسنده و کارگردان نام آشنای تئاتر ایران، در سالن سایهی مجموعهی تئاتر شهر، نمونهیی از مواجههی سنجیده با متنی کلاسیک است که توانسته با بهرهگیری از جمعی از هنرجویان جوان، به نمایشنامهی جاودانهی کاورد حیاتی نو ببخشد.
با درنگی کوتاه بر متن و خاستگاه نویسنده، به عنوان یکی از چهرههای چندوجهی تئاتر بریتانیا ، در می یابیم که طنز نیشدارکاورد در بطن آثارش، هم نقد اجتماعی است و هم آئینهی رفتار طبقهی متوسط و اشراف انگلستان در نیمهی نخست قرن بیستم. او در نمایشنامههایی چون: «تب یونجه»، «زندگیهای خصوصی» و «روح سرخوش» بارها به مسئلهی «ظاهر و باطن» ( درون و بیرونِ آدمی) و تضاد میان سنّتهای طبقاتی و میل به آزادی فردی پرداخته است.

در «ارزشهای نسبی» (۱۹۵۱)، کاورد این دغدغه را در قالب یک نمایش سه پردهیی، با نگاهی تازه، میپروراند که در کتابخانهیی خانوادگی ــ که به راستی دیگر کتابخانه نیست ــ روی میدهد؛ مکانی که استعارهیی ست از زوالِ فرهنگ اصیل و جایگزینی آن با تجمّلی بیریشه. در این فضا، جوانی اشرافزاده به نام نایجل (با بازی حامد رحمانپور) قصد ازدواج با میراندا ستارهیی هالیوودی (با بازی فاطمه امیرجان) را دارد، اما این تصمیم، در تضاد با سنّتها و ارزشهای موروثی خانوادهاش قرار میگیرد. کاورد با دقتی استادانه نشان میدهد که چگونه شعار برابری اجتماعی و ارزشهای نو، در عمل زیر سلطهی باورهای کهنه فرو میپاشد.
نمایش به ظاهر طنزآمیز است، اما پشت این خندهها، طنینی از ریا، ترس و خودفریبی شنیده میشود. در حقیقت، کاورد با نیشخند همیشگیاش میپرسد: آیا ارزشهای ما مطلقاند یا تابع موقعیت؟
میکاییل شهرستانی در این اجرا، در رویارویی با یک متن کلاسیک، بهجای بازآفرینی پُرزرقوبرق و پُرهزینهی یک اثر انگلیسی، به روح اثر وفادار مانده و در عین حال با انتخابی هوشمندانه، ازهنرجویان جوان خود در مدرسهی بازیگری ژیوار بهره گرفته است. او بارها در کارهای گذشتهاش ثابت کرده که تئاتر برایش نه تنها صحنهی نمایش، بلکه کارگاه تربیت و تجربه است. در اینجا نیز، شهرستانی با استفاده از حدود بیست بازیگر – برای اجرا درشب های زوج و فرد- رویکردی آموزشی و در عین حال خلاقانه را پیش گرفته است.
نمایش در میزانسن و طراحی، در صحنه ی ساده اما مؤثر اجرا میشود: کتابخانهیی قدیمی با چیدمانی ناهمگون که خود، تصویری از تناقضهای درونی خانوادهی مارشوود است. شهرستانی با حذف جزئیات زائد و تمرکز بر روابط میان شخصیتها، به جوهرهی گفتوگوها مجال بروز داده است. صحنههای طولانی و مبتنی بر دیالوگ در این اثر، اگر با شتاب یا اغراق همراه میشد، میتوانست به کسالت بینجامد، اما او با ضرباهنگی درست و متعادل وبا هدایت دقیق بازیگران، تماشاگر را درگیر موقعیتها نگاه میدارد.
از حیث تفسیر کارگردانی، اجرای شهرستانی نه به دام بازسازی تمام عیار میافتد و نه در پی بهروزرسانی ساختگی و تصنُعی است. او به جای تغییر زمان و مکان اثر، بر نسبیت ارزشها در همهی دورانها انگشت میگذارد؛ نسبیتی که امروز، در جامعهی ما نیز آشنا و ملموس است.

در ترکیب بازیگران، انگار با نوعی تعادل میان تجربه و طراوت سر و کار داریم. حضور جوانان هنرجو، نوعی دل به دریا زدن برای اجرای چنین نمایش دشواری ست و به راستی، جسورانه و البته قابل تحسین است. شهرستانی با تکیه بر شیوهی هدایت بازیگر مبتنی بر درک موقعیت، توانسته حتی از بازیگران تازهنفس خود نیز، اجراهایی کنترلشده و باورپذیر بگیرد. در میان آنان، رعنا صفّاریسیاکلی در نقش فلیسیتی (بانوی اولِ خانه)، بازی چندلایه وبسیار پختهیی ارائه میدهد؛ شخصیتی که در میان سنّت و احساسات مادری گرفتار است و صفّاری با ظرافتی کمنظیر، این دوگانگی را در چهره و لحن خود بازتای می دهد. علیاکبر زینلی در نقش کرِست وِل، سرپیشخدمت خانه، با صدایی رسا و لحنی شمرده و رفتاری دقیق، به ستون تعادلِ نمایش بدَل شده است؛ او همان ناظر خاموشی است که بهزعم کاورد، از بیرون، ریاکاری اشراف را به تماشاگر یادآور میشود.
در کنار این دو، الهه خاتمی در نقش مکسی با انرژی و حضوری زنده، لحظات کمدی اثر را از اغراق نجات میدهد و حامد رحمانپور در نقش نایجل، علیرغم دشواریهای درونی این شخصیت ــ که میان عشق و تعهد طبقاتی در نوسان است ــ توانسته است لحظاتی صادقانه بیافریند. دیگر بازیگران نمایش نیز در همگامی با آدمهای کنار خود، در ارایه بافت منسجمی از بازیهای طبیعی و باورپذیر نقش موثری دارند.
در مجموع، ترکیب این گروه به نسبت جوان و نوآمده، نشان میدهد که کارگردان بهدرستی توانسته است میان هدایت آموزشی و کیفیت اجرایی توازن برقرار کند؛ رویکردی که در فضای حرفه یی تئاتر ایران کم تر به چشم میخورد.
طراحی صحنهی این نمایش- حاصل کار خود شهرستانی- با بهرهگیری از عناصری محدود اما دقیق، فضای خانهیی اشرافی را القا میکند بیآن که گرفتار تجمّل شود. مبلمان کهنه، کتابهایی پراکنده و درهایی که به فضاهای مختلف میگشایند، همگی در خدمت روایتاند و به خوبی حس انزوا و خفقان درون خانواده را بازتاب میدهند.
چهرهپردازی بهمن صنیعی نیز با رعایت ظرافتهای تاریخی و طبقاتی، به باورپذیری نقشها کمک کرده است. انتخاب موسیقی توسط دُرسا شهرستانی نیز که در کارهای پیشین میکاییل شهرستانی درکنارش بوده است، بهجا و هوشمندانه است؛ موسیقیهایی که گاه نقش فاصلهگذار دارند و گاه در خدمت القای تناقض میان ظاهر آرام و باطنِ مُلتهب شخصیتها عمل میکنند.
آنچه «ارزشهای نسبی» را فراتر از یک نمایش به ظاهر متمایل به لحنی شادی آورو اشرافی مینشاند، مضمون فلسفی آن است: اینکه ارزشها نه مطلقاند و نه ثابت، بلکه تابع موقعیت، منافع و ترسهای اجتماعیاند. کاورد بهروشنی نشان میدهد که چگونه افراد برای حفظ آبرو یا جایگاه اجتماعی، حقیقت را فدای مصلحت میکنند.
در جهان امروز ما نیز، چنین رفتارهایی بهوفور دیده میشود؛ از روابط خانوادگی گرفته تا عرصههای اجتماعی و سیاسی. به همین سبب، اجرای این نمایش در زمانهی حاضر، تنها بازخوانی تاریخی نیست، بلکه هُشداری است به خود ما: آیا در پسِ شعارهای برابری و روشنفکری، هنوز به سلسلهمراتب پنهان و تبعیضهای فرهنگی باور نداریم؟

شهرستانی با پرهیز از هرگونه شعار یا تأویل مستقیم، اجازه میدهد تا خود موقعیتها سخن بگویند. مخاطب در خلال گفتوگوهای طنازانه و گاه گزنده، درمییابد که مرز میان فضیلت و تزویر، تا چه اندازه باریک است.
یکی از نقاط قابل بحث در نمایش، پایانبندی آن است. در پردهی سوم، تنشها که تا حد بُحران پیش میروند، ناگهان با نوعی سازش و آرامش حلوفصل میشوند. شاید بتوان این فرجام را در متن کاورد نشانه یی از طنز تلخ او دانست: جامعهیی که حتی پس از افشای دروغ، باز به تعارف و تسامُح پناه میبرد!
اما در اجرا، این آشتیِ ناگهانی، اندکی از شدت دراماتیک اثر میکاهد. شهرستانی کوشیده است با کنترل لحن بازیها و پرهیز از اغراق در احساسات، پایان را طبیعی جلوه دهد، بااینحال، تماشاگر آگاه حس میکند که بحرانهای عاطفی و اخلاقی شخصیتها هنوز به تمامی حل نشدهاند. شاید همین حسّ ناتمام، بخشی از زیبایی اثر باشد؛ چون زندگی نیز جدّی تر از آن است که تنها با جملهیی خوش، ما را به پایانی خوش برساند .
نمایش ارزشهای نسبی در اجرای میکاییل شهرستانی، تجربهیی آموزنده و خوشساخت است؛ تلفیقی از دقت کلاسیک و شور جوانی. او بار دیگر نشان داده است که تئاتر، برایش مدرسهی اخلاق و هنر است؛ جایی برای تمرین اندیشیدن، نه صرفاً نمایش دادن و سرگرم کردن مخاطبان.
در این اجرا، نه تنها بازیگران جوان فرصت درخشش یافتهاند، بلکه مخاطب نیز با اثری مواجه میشود که در عین سرگرمکنندگی، اندیشهبرانگیز است. کاورد از ما میپرسد: در جهانی که همه چیز نسبی شده، آیا هنوز میتوان به ارزشهایی مطلق ــ چون صداقت، وفاداری و نیک کرداری ــ دل بست؟
شهرستانی، با سادگیِ میزانسن و تمرکز بر گفتوگو، این پرسش را به درون جامعهی امروز ما آورده است. شاید پاسخی قطعی در کار نباشد، اما همین مطرح کردن همین پُرسش در یک نمایش، نشانهی زنده بودن تئاتر است.
اجرای ارزشهای نسبی با وجود برخی کاستیهای جزئی در ضرباهنگِ بخش پایانی، از حیث کارگردانی، هدایت بازیگران و صداقت در وفاداری به متن، یکی از نمونههای درخشان در بازخوانی متون کلاسیک در سالهای اخیر است. میکاییل شهرستانی نشان میدهد که هنوز میتوان از دل یک نمایش انگلیسی قرن بیستمی، به پرسشهای اخلاقی و فرهنگی امروز جامعهی ایرانی رسید ــ پرسشهایی دربارهی حقیقت، ریا و آنچه بهراستی ارزش به شمار میآید.