سینماسینما: عزیزالله حاجی مشهدی در روزنامه اعتماد نوشت:
مشاهده شرایط روحی هنرمندانی که به دلیل بیتدبیری و کژاندیشی برخی مدیران و سیاستگذاران فرهنگی-هنری کشور، به ویژه در دو دهه اخیر، ناگزیر، به کنج عزلت خزیدهاند و بعد ازمدتی، انزواطلبیِ ناخواسته آنان نیز برای مخاطبانشان به امری عادی بدل شده است، برای من همواره دردانگیز بوده و اندوهگینم میکند. شوربختانه، در جایی زندگی میکنیم که بسیاری از رسمهای نوپدید نباید ما را شگفتزده کند. از جمله، بزرگداشتهایی که گویی برای خالی نبودنِ عریضه، برای برخی هنرمندان برگزار میشود، گاه در شرایطی شکل میگیرد که هنرمندان موردنظر را به دلیل بیماری و ضعف شدید جسمانی یا افسردگی آشکار و نقاهت ناشی از دوران بستری بودن در بیمارستان یا پیامدهای دشوار انجام یک عمل جراحی سنگین، باید با استفاده از صندلی چرخدار (ویلچر) یا عصا در دست و با کمک یکی، دو همراه با دشواری به محل برگزاری مراسم بیاورند تا با بدنی رنجور، بتوانند ساعتی در مجلس بزرگداشت خود، حضور داشته باشند! تازه، این تصویری از هنرمندان خوش اقبالی است که هنوز در قید حیاتند و نفس میکشند و با تحمل همه این دشواریها میتوانند در مراسم بزرگداشت خودشان شرکت کنند. آنها که به دیار خاموشان رهسپار شدهاند، حسابشان جداست. شاید پُر بیراه نباشد، اگر که بگوییم، اصل بر این است که برگزاری بزرگداشت و یادمان و مراسم نکوداشت، ویژه هنرمندانی است که از فرط سالها بیمهریها و تحمل شرایط دشوار زندگی، جان به جان آفرین تسلیم کردهاند و روی در نقاب خاک فرو بردهاند!
یکی از شاخصترین چهرههای قدرنادیده سینمای ایران، «ناصر تقوایی» است. روستازادهای از حوزه شرقی آبادان و هنرمند ۸۳ سالهای از خطه جنوب ایران که این روزها به زادروز او (۲۲ تیر ماه ۱۳۲۰) نزدیک میشویم. فیلمسازی که در دو زمینه هنری دیگر ازجمله: نویسندگی و عکاسی نیز دارای تجربههای ارزندهای است. بدون تردید در جریان شکلگیری موج نوی سینمای ایران، نام ناصر تقوایی را در کنار چهرههای دیگری چون: سهراب شهید ثالث، پرویز کیمیاوی، بهرام بیضایی، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، علی حاتمی و امیر نادری نمیتوان از یاد برد.
نگاهی به کارنامه کمشمار، اما به راستی پُربار و ارزشمند این فیلمساز (۶ فیلم و یک مجموعه تلویزیونی و چند کار مستند) ساختههایی چون «آرامش در حضور دیگران» (۱۳۵۱) به عنوان یک نقد اجتماعی صریح یا فیلمهایی چون: «نفرین» (۱۳۵۲) براساس داستان باتلاق، نوشته «میکا والتاری» (Mika Waltari) نویسنده فنلاندی و «صادق کُرده» (۱۳۵۱) و ناخدا خورشید (۱۳۶۵) و کاغذ بیخط (۱۳۸۰) به همراه یک مجموعه تلویزیونی گرم و گیرا و عامهپسند طنز تلخ با عنوان «دایی جان ناپلئون» (۱۳۵۵) براساس رمان «ایرج پزشکزاد» -هجویهای که با کنایهای آشکار به طبقه متوسط بیاصالت جامعه ما نگاهی طعنهآمیز دارد، به خوبی نشان میدهد که جاودانگی یک هنرمند، در گرو ماندگاری آثاری است که از خود به یادگار میگذارد. آثاری که تنها با پشتوانه کیفیت مطلوب و نوآوریها و خلاقیتها، در یادها خواهد ماند و سازنده و پدیدآورنده آنها را در فهرست فیلمسازان محبوبِ مخاطبان حرفهای و سینمادوستان جای خواهد داد.
بیآنکه در این یادنامه کوتاه، قصد بررسی تحلیلی یا واکاوی درونمایههای اجتماعی آثار سینمایی این فیلمساز را در سر داشته باشیم، تنها به همین اشاره کوتاه بسنده میشود که بیان صریح و نقد آشکار تقوایی بر ساختار حاکم شده بر جامعهای که بر بنیانهای سرمایهداری و بورژوازی استوار شده بود، چنان تلخ و گزنده به نظر میرسید که به دلیل نمایش بیپرده اسارت مردم در چنبره زندگی دشوارشان در کارهایی چون: آرامش در حضور دیگران، نفرین، صادق کُرده و ناخدا خورشید، برخی آثار او از گزند تیغِ سانسور و تعلیق و توقیف بینصیب نمانده است. اقتباس بسیار درخشان تقوایی از داستان «داشتن و نداشتنن» نوشته «ارنست همینگوی» نویسنده امریکایی (۱۹۶۱- ۱۸۹۹ Ernest Hemingway) و ساخت فیلم بسیار خوشساخت «ناخدا خورشید» با آمیزهای از رنگ و بوی جغرافیای جنوب ایران و اشاره به حضور و نفوذ استعمارگران انگلیسی در ایران و همچنین شیرینی و حلاوت کار تقوایی در برداشت سینمایی از رمان گرم و گیرای «دایی جان ناپلئون» نوشته «ایرج پزشکزاد»، با تجسم عینی شخصیتهایی فراموش ناشدنی همانند: دایی جان (غلامحسین نقشینه) و مش قاسم (پرویز فنیزاده) و سعید (سعید کنگرانی) و… که در این مجموعه تلویزیونی در مقایسه با متن رمان، جذابیت و گیرایی بسیارافزونتری پیدا کرده بود، برای دوستداران تقوایی از یادنرفتنی است.
ناصر تقوایی، فیلمسازی است که نزدیک به ۲۳ سال از ساخت آخرین فیلم سینمایی درخشانش یعنی «کاغذ بیخط» (۱۳۸۰) میگذرد، اثر هوشمندانهای که تقوایی در آن با استفاده از حضور دو بازیگر پُرتوان سینمای ایران: «خسرو شکیبایی» و «هدیه تهرانی» و با هدایت هوشمندانه آنها برای خلق بازیهای درخشان و گرم و گیرا، با نگاهی به اوضاع و احوال جامعه ایران در دهه ۷۰ کاری درخشان خلق میکند که به دلیل کژاندیشیها و بدفهمیهای حاکم بر سیاستگذاریهای فرهنگی هنری کشور، بعد از ناکامی در ساخت یک فیلم جنگی ناتمام با عنوان «چای تلخ» (۱۳۸۰) براساس داستان «شکستناپذیر» نوشته «سامرسِت موآم» نویسنده انگلیسی (۱۹۶۵-۱۸۷۴ Somerset Maugham ) انگار باید آن را آخرین کار یک فیلمساز پُرتوان و سرشار از انگیزه و نوآوری به حساب آورد که ناخواسته و ناگزیر، خانهنشین شده است و سینمادوستانِ دوستدار این هنرمند شایسته را از فیلمهای درخشان دیگری که نساخته است، بینصیب گذاشتهاند!