سینماسینما، عقیل قیومی:
” اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناکِ سینهی مفلوک دشتهاست
اندوهناکِ قلعهی خورشید سوخته است
با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش
عطر قصیل تازه نمیگیردش به خویش
اسب سفید وحشی اینک گسسته یال
بر آخور ایستاده غضبناک
سم میزند به خاک
گنجشکهای گرسنه از پیش پای او
پرواز میکنند
یاد عنان گسیختگیهاش
در قلعه های سوخته ره بازمیکنند
اسب سفید وحشی! مشکن مرا چنین
بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
آتش مزن به ریشهی خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسنهی من
اسب سفید وحشی
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
شیهه بکش، مپیچ ز تشویش”
برشی از شعر «اسب سفید وحشی» اثر منوچهر آتشی
گرما و شور خاصی بر فضای تماشای فیلم و جلسهی نقد مستند دیدنی “آتلان” در اصفهان حاکم بود. با فیلمی مواجه بودیم که علیرغم استفادهی مدام از نریشن و نیاز به خواندن زیرنویسها به دلیل قابهای تماشایی و حس تعلیق جاری در فیلم، تماشاگران تا پایان مشتاقانه به پرده چشم دوخته بودند و از وول خوردن روی صندلیها و مدام به ساعت نگاه کردن و انتظار برای پایان فیلم خبری نبود و در پایان نیز طنین شنیدنی موسیقی آریا عظیمینژاد در سالن پیچید و چیزی از تیتراژ پایان نیز از دیدهها پنهان نماند.
این فیلم هم در ادامهی موج جدیدی از فیلمهای مستند متفاوت و بدیعی قرار دارد که چند سالیست حالوهوای تازهای به سینمای مستند ایران دمیدهاند. کارگردان در ابتدای سخنانش گفت که آبشخور این اثر، یک پروژهی کوچک دانشجویی در دوران تحصیلاش در رشتهی سینما بوده است و همان موقع برای تحقیق پیرامون سوژهاش به ترکمن صحرا سفر کرده ولی پس از چند سال که قصد ساختن یک مستند بلند از سوژهاش را داشته، در سفر به ترکمن صحرا متوجه شده که خیلی چیزها عوض شده و شیوههای اسبداری هم با گذر زمان دچار دگرگونیهایی شده است و بسیاری از روشهای سنتی پرورش اسبهای مسابقه منسوخ شدهاند.
کریمالدینی از همان ابتدا تکلیفش را با تماشاگران و پرسشگرانش روشن و تأکید میکند که آنچه میبینیم حاصل دوستداشتنهای خود اوست و به دنبال مستندی بوده که فضای شیکتری داشته باشد و وسواس غریبی برای مراحل تولید و پس از تولید فیلم داشته است و مثال میآورد که برای صحنههای میدان مسابقه هشت دوربین فعال بودهاند و هر یک بخشی از فضای مسابقه با حضور اسبها و تماشاچیهای مسابقه را پوشش دادهاند. میگوید که برای سکانسهای مهیج مسابقه هیچ صحنهای بازسازی نشده یا حرکت اسبها برداشتی از هیچ مسابقهای نبوده و منحصراً حاصل تلاش خود کارگردان و عوامل هستند. مثال میآورد که اسبشناسهای خبره به راحتی میتوانند تشخیص دهند که پاهای اسبی که در حال تاختن در میدان مسابقهی درون فیلم است، همان اسبیست که در فیلم استفاده شده یا صحنههای مسابقه از جایی دیگر به فیلم وصله شدهاند و این صادق بودن با تماشاگران برایش اهمیت داشته است.
یکی از تماشاگران با توجه به فشاری که بر علی- راوی فیلم- برای برگزاری مراسم عروسیاش- که منوط به برنده شدن ایلحان در مسابقه است- وارد میشود، میپرسد چرا صحنههایی از برپایی جلسه یا جلسههایی میان خانوادهی عروس و داماد نمیبینیم تا مثلاً خانوادهی عروس خطونشانهاشان را برای خانوادهی داماد بکشند. کارگردان هم به تعصب خاصی که بر مناسبات خانوادگی و ناموسی منطقه حاکم است اشاره میکند و میگوید چارهای به جز بسنده کردن به همین میزان از مناسبات انسانی بین افراد فیلم نداشته است و اشاره میکند که به جز یک سکانس آن هم خیلی کوتاه که مادر خانواده را نشان میدهیم، مجاز به نشان دادن هیچ زنی از هر دو سوی خانوادهی عروس و داماد نبودیم و حتی یکبار که کارگردان شاهد مکالمهی تلفنی علی با تازهعروس بوده و آن را ثبت کرده، از علی اجازه میخواهد تا آن را در فیلم استفاده کند و علی پاسخ میدهد اگر میخواهی بین دو خانواده خون و خونریزی شود و سر من بر باد برود، یک همچین کاری بکن! همان تماشاگر پرسش دیگری مطرح میکند و ظاهراً دنبال زاویه دید اسب- ایلحان- در فیلم بوده است و نشانی از آن نیافته که کارگردان پاسخ میدهد نیازی به این کار حس نکرده و اگر میخواسته زاویه دید اسب را بکاود، فیلم تبدیل به چیز دیگری میشده که اصلاً مدنظر کارگردان نبوده است. یکی دیگر از موارد مطرح شده از سوی همان پرسشگر، مقایسهایست که در ذهنش بین اسب توی فیلم و شخصیت کالین اسمیت ( تام کورتنی) در تنهایی یک دوندهی استقامت اثر تونی ریچاردسون ایجاد میشود و اسب را مابهازایی میداند شبیه دوندهی فیلم ریچاردسون که قصد همپایی و همآوایی با اجتماع پیرامونش را ندارد!
از دیگر فیلمهایی که آتلان را با آن مقایسه میکنند، نجواگر اسب اثر رابرت ردفورد است با حضور اسبی در چشماندازهای مونتانا که قرار است به قرار و آرامش برسد.
کارگردان در بخشی از صحبتهایش به هزینهی تولید فیلم هم اشاره میکند و اینکه در خیلی از هزینهها صرفهجویی شده و حتی غذای عوامل با هزینهای کمتر همان سرصحنه پخته شده به جای هزینههای خرید غذا از هتل یا رستوران و در ادامه به همکاری آریا عظیمینژاد برای ساخت موسیقی فیلم اشاره میکند که برای دستمزدش نهایت همکاری را کرده و اگر قرار بود دستمزد معمولش در فیلمهای مشابه را بگیرد، امکان همکاری نبوده و ادامه میدهد که عظیمینژاد با وسواس خاصی در سه مرحله و هر بار از ابتدا به چنین موسیقی گوشنوازی رسیده است. کارگردان اذعان میکند که خیلی موافق استفاده از موسیقی سنتی ترکمنها در فیلم نبوده چون زخمههای خشنی را که بر تار میخورد خیلی مناسب حالوهوای فیلم نمیدانسته و سرانجام همکاری و موافقت عظیمینژاد چنین آهنگی را بر تن فیلم دوخته است.
کارگردان در پاسخ این پرسش که چقدر در واقعیت دخل و تصرف کرده است پاسخ میدهد که صادقانه بگویم هیچ دخالتی: « من فقط واقعیت را هدایت کردهام و آن را تراش دادهام. یک جاهایی پیشنهادهایی کردهام ولی اصراری به اجرایش نداشتهام. مثلا به آب زدن علی با ایلحان در سکانس آخر، یک پیشنهاد بود به علی و اینکه میخواهی امتحان کن و علی پذیرفت. یا سکانس دعانویس به این شکل عملی شد که روزی در غیاب من ظاهراً چنین اتفاقی میافتد و بعد علی ماجرا را برایم میگوید و من میگویم چه حیف کاش توی فیلم بود. علی پیشنهاد بازسازی میدهد ولی نمیپذیرم تا اینکه یک روز علی تماس میگیرد که دوباره داریم نزد دعانویس میرویم و خب ما هم همراهیشان میکنیم و واقعاً در آن صحنه موبایل دعانویس زنگ میخورد و چیده نشده و قرار نبوده طعنهای به کسی یا چیزی زده شود» فیلم در دل خود آموزههایی هم دارد. مثلاً آموختن در محضر پدر خانواده؛ آنجا که تمام اعضای خانواده به تماشای فیلم شکست اسبشان در مسابقه نشستهاند و پدر آرام نکاتی را گوشزد می کند و کارگردان میگوید که در آن سکانس از مادر خانواده خواهش کردم فقط خیلی کوتاه در کنار فرزندانش بنشیند بیهیچ دیالوگی!»
یکی دیگر از تماشاگران با یادی از شعر اسب وحشی اثر منوچهر آتشی میپرسد چرا به جز یک پلان از اسلوموشن زیبای پاهای اسب دیگر اسلوموشنی در فیلم نمیبینیم و همچنین برایش بسیار مبهم است که چرا فیلم پاسخی به چرایی درمان و آرامش ایلحان نمیدهد. کارگردان پاسخ میدهد: « میدانم چرا ولی بهتر است نگویم!» یکی از تماشاگران بحث را کامل میکند و اینگونه جلسه را به پایان میرساند: « چه اشکالی داره مگه؟! ایلحان حالش خوب میشه. مثل خود زندگی که خیلی اتفاقات پیشبینیناپذیر و دور از انتظار ما میافته که نمیتونیم توضیحش بدیم. ایلحان هم به همین سادگی حالش خوب میشه!»