سینماسینما، معصومه انتظام
یکی از پیشفرضهای جامعهشناسی سینما آن است که فیلمها تنها محصول خیالپردازی فردی نیستند، بلکه در بستر ساختارهای اجتماعی شکل میگیرند و بازتابی از واقعیتهای جامعهاند. از همین رو، برای فهم آثار سینمایی باید رابطه دوسویه سینما و جامعه را بررسی کرد. در این رابطه، دو رویکرد عمده شکل گرفته است: رویکرد نخست که نگاهی کلاسیک به سینما دارد و آن را «آینه جامعه» میداند، بازتابی از آنچه که در بطن زندگی اجتماعی جریان دارد. در این چارچوب، اثر هنری چیزی جز پژواک وضعیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه نیست. سینما نهتنها بازتاب میدهد، بلکه قادر است جامعه را بسازد، گفتمانها را تغییر دهد و حتی کنشهای اجتماعی را جهتدهی کند. اما در نگاه مدرن، مرز میان جامعه و سینما برداشته میشود. سینما «نهاد اجتماعی» تلقی میشود؛ نهادی که همچون دیگر نهادها از دل تعارضها، پرسشها و بحرانهای جامعه سر برمیآورد. در این چارچوب، بازتاب مسائل و معضلات اجتماعی در آثار سینمایی نه یک انتخاب، بلکه ضرورتی برای فهم، نقد و اصلاح واقعیت اجتماعی است.
نظریهپردازانی چون گیدنز و بوردیو بر این باورند که تولیدات فرهنگی در چارچوب ساختارهای اجتماعی شکل میگیرند و بخشی از واقعیت اجتماعی را بازنمایی میکنند. در این نگاه، سینما «آینه جامعه» است؛ یعنی اثر سینمایی بهصورت مستقیم یا ضمنی وضعیتهای ذهنی و عینی جامعه را بازتاب میدهد. بازنمایی آسیبهایی همچون فقر، فساد، نابرابری، خشونت، تبعیض جنسیتی و بحران هویت نهتنها واقعیت اجتماعی را مرئی میکند، بلکه امکان گفتوگو و آگاهی عمومی را فراهم میآورد. از این منظر، حذف یا نادیدهگرفتن معضلات اجتماعی، نوعی دستکاری تصویر جامعه و تولید بازنمایی تقلیلیافتهای از واقعیت است .استوارت هال، نظریهپرداز برجسته مطالعات فرهنگی، بر همین نکته تأکید میکند که سینما میدان تولید معناست؛ جایی که گفتمانها شکل میگیرند، بازخوانی میشوند و به سطح عمومی جامعه راه مییابند. ازاینرو، فیلمهای اجتماعی علاوه بر جنبه هنری، کارکردی جامعهشناختی نیز دارند.
داستانها از دیرباز روش انسان برای ساختن جهانهای بدیل و روایت تجربههای مشترک بوده است. سینما این جهانهای داستانی را از سطح دوبُعدی کلمات به جهانی سهبُعدی و ملموس بدل میکند. بیلی ای. کلارک معتقد است سینما و ادبیات دو مسیر موازی برای فهم ساختارهای اجتماعی و بحرانهای انسانی هستند. ادبیات بهعنوان شکل کلاسیکتر روایت، از گذشته بستری برای بازتاب مسائل اجتماعی بوده است. اقتباس سینمایی از آثار ادبی اجتماعی میتواند پیوند میان این دو ساحت فرهنگی را تقویت کرده و توان سینما برای بازنمایی دقیقتر واقعیت اجتماعی را افزایش دهد. بازتاب معضلات اجتماعی در سینما پاسخی به ضرورتی فرهنگی و نظری است و ادبیات اجتماعی نیز همواره بستری برای چنین بازتابی بوده است. از این رو، اقتباس سینمایی میتواند بخشی از مسائل اجتماعی را از ساحت روایت به ساحت تصویر منتقل کند. در ایران از دوران موج نو، اقتباس یکی از منابع مهم طرح مسائل اجتماعی نظیر فقر، فساد، بحران هویت و نقد ساختار قدرت بوده است. فیلمسازان این دوران با الهام از ادبیات انتقادی، به بازتاب مسائل اجتماعی و سیاسی پرداختند و اقتباس را به ابزاری برای مواجهه با هویت، قدرت و تغییر اجتماعی تبدیل کردند که بسیاری از آثار ماندگار تاریخ سینمای ایران از همین مسیر شکل گرفتند. دو نمونه متاخر این سنت در پلتفرمهای نمایش خانگی، سریالهای «زخم کاری» (۱۴۰۰) و «بامداد خمار» (۱۴۰۴) هستند. هر دو بر اساس رمانهای شناختهشده ساخته شدهاند، اما هر یک در بازنمایی معضلات اجتماعی، دو رویکرد فرهنگی و گفتمانی متفاوت را نمایندگی میکنند.
سریال «زخم کاری» بر اساس رمان بیست زخم کاری محمود حسینیزاد و با ساختاری الهامگرفته از آثار شکسپیر ـ مکبث، هملت، شاه لیر و ریچارد سوم ـ یکی از نمونههای برجسته بازتاب مسائل اجتماعی ایران در دهه اخیر است. «زخم کاری» با بهرهگیری از روایت تراژیک، جامعه را از منظر فساد ساختاری، بحران قدرت و فروپاشی اخلاقی به تصویر می کشد. این سریال در دورهای ساخته شد که فضای عمومی بهشدت درگیر مسائلی نظیر فساد اقتصادی، از همگسیختگی اخلاقی و انباشت پنهان نارضایتیهای گسترده بود. از منظر بوردیویی، «زخم کاری» میدان قدرت را همچون شبکهای از روابط سرمایه اقتصادی، سیاسی و نمادین بازسازی میکند. «هلدینگ ریزآبادی» در سریال، تنها یک شرکت اقتصادی نیست، بلکه تبلور میدان مبارزه برای انحصار قدرت و ثروت است. تمام روابط خانوادگی، عاشقانه و کاری تحت سلطه این ساختار قدرت تعریف میشوند. این اثر نشان میدهد چگونه قدرت میتواند تمامی حوزههای زندگی را تحت تأثیر قرار دهد و خشونت نمادین و عینی را بازتولید کند.
«بامداد خمار» که بر اساس رمان مشهور فتانه حاجسیدجوادی ساخته شده و تاکنون شش قسمت آن پخش شده است نیز، نمونهای دیگری از سینمای اجتماعی اقتباسی است. داستان تم عاشقانه جریان دارد، اما در واقع صحنهای برای بازنمایی ساختارهای فرهنگی و سنتی جامعه ایرانی است؛ ساختارهایی که کماکان اثرگذاری آن در بسیاری از لایههای اجتماعی مشهود است. در این اثر، بحرانهای خانواده «نصیرالملک» در حوزه خصوصی بازتاب بحرانهای بزرگتر اجتماعیاند از تضاد سنت و مدرنیته تا نابرابری طبقاتی. اگرچه روایت در فضای خانه و روابط سنتی جریان دارد، اما این فضاها میدانهای قدرتمندند. سرمایه اقتصادی سرمایه فرهنگی (آبرو و حیثیت) و سرمایه اجتماعی (روابط خویشاوندی) در تصمیمهای شخصیتها نقشی اساسی دارند. سریال نشان میدهد که ساختارهای قدرت نهتنها در عرصه عمومی، بلکه در خصوصیترین حوزههای زندگی نیز حضور دارند. از منظر نظریه بازنمایی، «بامداد خمار» در نقد و بازتولید گفتمانهای جنسیتی نقش مهمی ایفا میکند. زن در این اثر، هم قربانی قواعد سنتی است و هم کنشگر و سوژه تغییر. سریال با روایت گذشته و بازنمایی نقش زنان و جایگاه آنان در ساختارهای پدرسالارانه، نوعی بازاندیشی درباره حقوق زنان و سوژگی زنانه است. «زخم کاری» با بازنمایی ساختار فساد و خشونت و از هم گسیختگی اخلاقی و «بامداد خمار» با روایت و واکاوی ساختارهای سنتی، طبقاتی و جنسیتی، دو مسیر متفاوت اما مکمل در سینمای اقتباسی هستند.