سینماسینما، زهرا راد
سریال «امیلی در پاریس» با به پایان رسیدن فصل چهارم و اعلام ساخت فصل پنج در رم، بار دیگر بحثهای داغی درباره جایگاه خود در جهان محتوای سرگرمیساز برانگیخته است. این سریال که در نگاه اول قصهای درباره چالشهای صنعت مد است، در لایههای عمیقترش، بهانهای است برای واکاوی روابط عاطفی پیچیده و ارائه فانتزی لوکسی از یک زندگی اروپایی رویایی. اما این جهان رنگارنگ چه دستاوردی برای مخاطب خود به ارمغان میآورد؟
یکی از بارزترین ویژگیهای روایت این سریال، امتناع آن از بستن پروندههای عاطفی است. عشق مانند یک بومرنگ در نوسان است که مدام بر صورت شخصیتها فرود میآید و باز میگریزد. گابریل میان امیلی و کامیل در رفتوآمد است، کامیل بین وفاداری و وسوسه سرگردان میماند و حتی شخصیتی مانند سیلوی که نماد قدرت و اقتدار است، طعم تلخ خیانت را میچشد.
این ساختار روایی که هیچ درزی را برای همیشه نمیبندد، بیننده را در حالتی از اضطراب و انتظار دائمی نگاه میدارد. این اثر هوشمندانه، استرس و بیثباتی عاطفی زندگی مدرن شهری را به تصویر میکشد؛ جهانی که در آن انتخابها بینهایت به نظر میرسند و وفاداری به آزمونی سخت و روزمره تبدیل شده است.
«امیلی در پاریس» را میتوان بیش از هرچیز یک کارت پستال متحرک دانست. کارکرد اصلی آن نه تحلیل جامعهشناختی، که ارائه یک فرار دلپذیر و لوکس از واقعیتهای گاه سخت زندگی روزمره، به ویژه برای مخاطبانی از کشورهای درگیر حادثه است.
در اینجا، زیباییشناسی خود به هدف نهایی تبدیل میشود؛ دوربین عمدا و با وسواس بر نماهای کلیسای سکرهکر، خیابانهای سنگفرش شده و کافههای دنج با میزهای روتنگ توقف میکند. این تصاویر، پاریس را نه به عنوان یک شهر زنده، که به عنوان یک دیزنیلند برای بزرگسالان تصویر میکنند.
لباسهای اغلب اغراقآمیز امیلی، تنها برای جلوهگری نیستند؛ آنها زبان بصری برای بیان شخصیت خوشبین، بیپروا و گاهی سادهلوح او هستند.
المانهای غذا و مد، بهانهای برای تقابل دو فلسفه زندگی میشوند: سنت و اصالت اروپایی در مقابل نوآوری و بازاریابی آمریکایی.
این همه زرق و برق، حکم یک آسپیرین بصری را دارد که مخاطب را به دنیایی میبرد که دغدغه اصلی در آن، انتخاب بین دو عشق یا دو طرح لباس است، نه مسائل پیچیدهتر.
در پس این فانتزی رنگارنگ، سریال ناخواسته به یکی از پارادوکسهای بزرگ صنعت مد اشاره میکند: پیشگامان و خلاقان اصلی این عرصه اغلب زنان بودهاند، اما صاحبان اصلی قدرت و ثروت در آن را مردان تشکیل میدهند. این تناقض را میتوان در شخصیت سیلوی مشاهده کرد؛ زنی توانمند و مدیر که نوآوری و وفاداری او برای مارک معروف ساویار غیرقابل انکار است، اما در نهایت از سوی شوهرش (که نماینده ساختار مردانه حاکم است) به راحتی حذف و جایگزین میشود.
این صحنه، که با سرعت و قساوتی چشمبرهمزدنی رخ میدهد، نمادی است از واقعیتی تلخ در پشت پرده درخشان مد: برای ساختارهای قدرت مردانه، تفاوتی نمیکند که یک زن چقدر خلاق، وفادار و تواناست؛ تا زمانی که در خدمت منافع آنان باشد، حفظ میشود و در غیر این صورت، به سادگی کنار گذاشته میشود. این لحظه، یکی از معدود مواقع نادری است که سریال پرده از فانتزی خود کنار میزند و واقعیت خشن کسبوکار را به نمایش میگذارد.
دستاورد اصلی «امیلی در پاریس» در همین پارادوکس است: این سریال همزمان هم فرار است و هم بازتاب.
از یک سو، به عنوان یک اثر سرگرمیساز، یک سفر مجازی و بیخطر را برای مخاطب فراهم میآورد و او را از روزمرگی به رویایی رنگارنگ میبرد. این همان کارکرد «خالهزنکی» در نجاتبخش آن است.
از سوی دیگر، در زیر لاک براق خود، به مسائل واقعی میپردازد؛ تقلای برای اثبات خود در محیطی جدید، شکافهای فرهنگی، کشمکش بین عشق و جاهطلبی، و تلاش یک زن برای حفظ استقلال خود. اما این مضامین را آنقدر با فیلتری نرم و شیرین نشان میدهد که هیچگاه برای مخاطب دردناک یا به طور جدی آزاردهنده نباشد.
در نهایت، «امیلی در پاریس» را میتوان به یک ماکارون پاریسی تشبیه کرد: ظاهری فانتزی و فریبنده دارد، بسیار شیرین است، از نظر محتوایی ممکن است چندان مقوی نباشد، اما تجربه لذتبخش و فرحبخش آن را نمیتوان انکار کرد. این سریال ادعای ژانر روشنفکری را ندارد، اما در حیطه خود—یعنی ساخت دنیایی رویایی و در عین حال قابل ارتباط برای مخاطب—نقش خود را خوب ایفا میکند. حالا باید منتظر باشیم سفر به رم، چه بعد تازهای به این فرمول ظاهرا موفق خواهد افزود.