سینماسینما؛ طهماسب صلحجو
هدف نخست فیلم «پسر انسان» ساخته سپیده میرحسینی صرفا این نیست که از منظر روانشناسی به انسان نگاه کند؛ اما چنین سوژهای خود به خود حال و هوای روانشناسی نیز به خود میگیرد. لذا مهمترین نکته روانشناسی که میتواند فیلم «پسر انسان» با سوژه خاص خود داشته باشد دقیقا همان مضمونی است که شکسپیر در هملت مطرح میکند «بودن یا نبودن؛ مسئله این است». به نظرم این فیلم را باید دوبار تماشا کرد، چون تازه در دفعه دوم است که مخاطب میتواند ارتباط بیشتری با فیلم برقرار کند. «پسر انسان» از نظر ارتباط حسی با تماشاگر فیلم سختی است. علت این اتفاق هم این است که به لحاظ فرم، حرکت دوربین و نماها و در کل کارگردانی، این فیلم روی شخصیتها تمرکز میکند و ما را بسیار به آنها نزدیک نگه میدارد.
اگر بخواهیم آن را در قواعد ژانر بررسی کنیم، «پسر انسان» یک درام خانوادگی است که با یک بحران خانواده را وارد چالش میکند. تماشاگر هم خواه ناخواه باید از این حوادث و کشمکشهایی که اتفاق میافتد باید یک نتیجهای بگیرد. ولی این فیلم با این سوژهای که دارد، قواعد ژانر را بهم میزند. چون اتفاقی که این خانواده را دچار بحران میکند، در اختیار انسان نیست و نمیتواند به تماشاگر راهحلی ارائه دهد.
این فیلم، هیچکدام از شخصیتها مقصر نیستند و این تقدیر است. هیچکدام از شخصیتها ضد قهرمان نیستند. این بحران تأثیر بسیار تراژیکی بر خانواده دارد و نمیتوانیم به آسانی برای آن راهحلی پیدا کنیم. شخصیت تراژیک این فیلم هم آرمیتا، دختر خانواده است. چون با اینکه در انتهای فیلم به یک راهحل موقت میرسیم، ولی اگر حقیقت آشکار میشد که جهان او بهم میریخت.
همه انسانهایی که در این فیلم نشان داده شدهاند انسانهای برزخی هستند که روی یک مرز حرکت میکنند. حتی شخصیتی که لیلا زارع آن را بازی میکند نیز وضعیت برزخی دارد؛ به طوری که برای من تماشاگر این سوال را پیش میآورد این شخصیت چه ارتباطی با آن خانواده دارد و چه نقشی در ماجراها داشته است؟ طبعا او هم یکی از انسانهایی است که در مسیر برزخی قرار میگیرد. مردی را که برای ازدواج انتخاب کرده نیز رابطه طبیعی یک زن و مرد را نشان نمیدهد. در کل شخصیت زنی که تطبیق جنسیت داده همیشه در این برزخ قرار داشته است.
ضمن اینکه در روایت قصه فیلم یک ناهماهنگی وجود دارد و روایت دراماتیک قوی در آن دیده نمیشود. به طوری که از چشمانداز سینما آنچه که تماشاگر را خسته میکند قاببندیهاست. تقریبا میتوان گفت به جز ۲-۳ پلان، باقی پلانها در نمای بسته رخ میدهد. بیش از ظرفیتمان کلوز آپ، مدیوم شات و نماهای بسته میبینیم. مخاطب مکان و فضایی که شخصیتها در آن زندگی میکنند را نمیبیند در حالی که فضا میتواند از دو منظر بسیار تعیین کننده باشد. یک منظر آن این است و به هر حال یک موضوع و مسئله اجتماعی است؛ اما مخاطب در فضایی که شخصیتها در حال کلنجار رفتن باهم هستند جامعه را نمیبیند. تصور میکنم بزرگترین بحرانی که چنین افرادی در زندگیشان با آن مواجه هستند ارتباط اجتماعیشان است که خود به خود در فیلم فضای اجتماعی حذف شده. در صورتی که مشکلات این اشخاص با جامعهای که در آن زندگی میکنند بیشتر است تا با خانواده و اطرافیانشان. در واقع بازتاب مشکلات اجتماعیشان است که آنها را از نظر روانی دچار بحران و پریشانی میکند.
منظر دوم نیز به همان نماهای بسته برمیگردد که تکرار این نماهای بسته ناخودآگاه ریتم فیلم را بهم میزند و آن را خراب میکند. برای همین تماشاگر خسته میشود و مجال نمیدهد تا این شخصیتها با مشکلاتی که دارند در چشمانداز وسیعتری دیده شوند. چون همین نماهای بسته کاری میکند تا ذهن تماشاگر بسته شود.
وقتی یک واقعیت اجتماعی به صورت اثر هنری توصیف میشود باید دانست که ملاک، خود واقعیت نیست. واقعیترین روایت نیز زمانی که وارد سینما میشود باید از همان ابتدا تلاش شود تا نحوه روایت برای مخاطب، باورپذیر باشد. در عین حال که واقعیست باید تلاش شود شخصیتهایی که قرار است مخاطب آنها را به تماشا بنشیند باور کند و دنیای درونی و فضای زندگیشان را بپذیرد. اگر زمان ساخت فیلم نتوان این شخصیتها را به مخاطب بقبولانیم دیگر داستان حتی اگر بر اساس واقعیت هم باشد باورپذیر نخواهد بود.