سینماسینما، ساسان گلفر
آنقدر فیلم دربارهی برخورد شهابسنگ به زمین دیدهایم که دیگر ضد ضربه شدهایم! از «شهابسنگ» (۱۹۷۹) شان کانری گرفته تا «آرماگدون» (۱۹۹۸) مایکل بی با بروس ویلیس و بن افلک و لیو تیلر و «برخورد عمیق» میمی لدر با مایکل دوال، قهرمانان فضانورد یا دانشمند زمین را نجات دادهاند و از «ستارهی اسرارآمیز» (۱۹۴۲) هرژه که تنتن به شهابسنگی که یککله به سوی زمین میآمد، نگاه میکرد و میگفت: «اوف، هوا چقدر گرمه» تا «ملانکولیا» (۲۰۱۱) لارس فن تریر که یک سیاره با همهی حجمش قرار بود به زمین بکوبد، مردم دنیا به آسمان نگاه کردهاند و ترسیدهاند به خود لرزیدهاند… اما این «بالا را نگاه نکن» از آن بالا را نگاه نکنها نیست! این یکی فرق دارد.
فیلم «بالا را نگاه نکن» را آدام مککِی نوشته و کارگردانی کرده که یکی از فیلمنامهنویسهای برتر زندهی روی زمین–لااقل تا پیش از برخورد شهابسنگ- است؛ پس وقتی میگوید بالا را نگاه نکن، یک چیزی میداند که میگوید! البته در این فیلم هم، به فول دکتر استرنجلاو «فداکاری برای آیندهی نسل بشر لازم است» اما کو فداکاری؟! تا دلتان بخواهد خودخواهی هست و فرصتطلبی و حرص و طمع و بیشتر از همه، ندانمکاری حماقت و سطحینگری و البته گاهگداری هم فداکاری قلابی پیدا میشود و اتفاقاً همین درونمایههای «بالا را نگاه نکن» است که در کنار لحن و حسوحال آن، فیلم «دکتر استرنجلاو» (۱۹۶۴) استنلی کوبریک را به یادمان میآورد؛ حتی اگر یکیدو شخصیت و موقعیت مشابه با آن جلوی چشم تماشاگر نمیآمد.
کیت دیابیاسکی (جنیفر لارنس) دانشجوی دکترا وقتی یک سیارک سرگردان میبیند، ذوقذه میشود که میتواند آن را به نام خود ثبت کند؛ اما محاسبات مقام بالادستش، پروفسور رندال میندی (لئوناردو دیکاپریو) که یک دانشمند دونپایه مانند خود اوست، نشان میدهد سیارک شش ماه دیگر به زمین برخورد و نسل بشر و موجودات زندهی سیاره را منقرض خواهد کرد. دو دانشمند به ناسا مراجعه میکنند تا راه چارهای برای فاجعهای که در پیش است، بیابند و به این ترتیب پای آنها به پنتاگون و کاخ سفید باز میشود. وقتی دانشمندها میبینند سیاستمداران برای زندگی مردم و حتی زندگی خودشان اهمیتی قائل نیستند، به رسانهها مراجعه میکنند و در آنجا هم به درِ بستهی انفعال و ناباوری و سطحینگری برمیخورند…
اگر در سالهای ۱۹۶۰ و دوران جنگ سرد این سیاستمداران دو بلوک بودند که در هجویهای سیاسی مانند «دکتر استرنجلاو؛ یا چگونه آموختم که از نگرانی دست بردارم و به بمب عشق بورزم» به هجو کشیده میشدند، شصت سال پس از آن تمام جامعه و رسانهها و شبکههای اجتماعی هم به اندازهی سیاستمداران شایستگی پیدا کردهاند که مشمول الطاف نیشدار فیلمنامهنویس و کارگردان قرار بگیرند و این مسئله به «بالا را نگاه نکن» (Don’t Look Up) محصول ۲۰۲۱ آمریکا (شرکت نتفلیکس) حس و حال یک هجویهی تمامعیار سیاسی-اجتماعی را میدهد که البته نیش و کنایهی آن فراتر از سیاست و جامعهی ایالات متحدهی آمریکا میرود. مردمی که پای برنامههای تلویزیون نشستهاند و در اخبار توأم با خوشمزگی مجریها به جدایی و آشتی فلان خوانندهی پاپ و فلان رپر واکنش نشان میدهند و برای آنها اشک میریزند، به هستی و نیستی خودشان اهمیتی نمیدهند (این واقعیت البته منحصر به جامعه آمریکا نیست؛ کافی است یک مطلب مهم و جدی یا هنرمندانه و اندیشمندانه در رسانهها و شبکههای اجتماعی بگذارید و واکنش کاربران را با واکنش آنها به بیمعناترین و سخیفترین پُستها مقایسه کنید) و البته طبیعی است که در چنین جامعهای، رئیسجمهوری فقط به فکر این باشد که آمار و ارقام را دستکاری کند تا خطر چندان جدی به نظر نرسد یا فقط برای بالا بردن آمار محبوبیت خودش به فکر نجات زندگی همهی جانداران بیفتد یا ژنرال آن، اسنکهای رایگان کاخ سفید را بفروشد تا چند دلار به جیب بزند!
آدام مککی که نوشتن و کارگردانی فیلمهایی مانند «آدمهای دیگر»، «کمکاری بزرگ» و «وایس» را در کارنامه دارد و همکاری طولانی مدت در حوزههای مختلف برنامههای طنز تلویزیونی مانند «برنامهی زندهی شنبه شب» گوشهای از سوابق حرفهای اوست، در این کمدی هجویهی نیشدار سیاسی، اجتماعی علمی-تخیلی از یکسو تواناییهای طنزنویسی خود را در گفتوگوهای فوقالعاده جذاب و پر از کنایه به نمایش گذاشته است و از سوی دیگر در بسیاری از جزئیات داستان، صحنه و میزانسن، نکات جذاب و اغلب خندهدار را گنجانده است -که برای نمونه به عنوان کتاب روی میز دانشمند که دربارهی راههای پول درآوردن است یا نام شبکه خبری RIP (به معنی «خدا بیامرزدش!») یا روابط مادر و فرزندی در کاخ سفید میتوان اشاره کرد- و همچنین از ترفندهای تدوینی فوقالعاده مانند سکانسهای مونتاژی غیرمتعارف و غیرمنتظره یا قطع ناگهانی و شوکدهندهی یک سکانس رنگارنگ پرهیاهو به تاریکی و سکوت مطلق استفاده کرده؛ اما بزرگترین سرمایهگذاری او روی بازیگران بینظیری است که اسامی پررنگ تعدادی از آنها در تیتراژ اول فیلم چشم تماشاگر عادی و غیرعادی را به یک اندازه خیره میکند و تعدادی دیگر که کمتر شناخته شدهاند اما حضوری درخشان دارند و بعضی هم بیمقدمه سر میرسند و کشف میشوند.
شاید بعضی از بازیگرهای «بالا را نگاه نکن» مانند تیموتی شالامی یا آریانا گرنده از شمایل ستارهای خود فراتر نرفته باشند و اساساً لزومی هم نداشته که بروند یا تعدادی دیگر مانند استیون سیگال در نقش مترسکمانندی مانند خاقان چین در عکسی ظاهر شوند که رئیسجمهوری آمریکا با افتخار به دیوار زده و قرار است بالای جو به پرواز در بیاید یا مانند آرنولد شوارتزنگر لابلای جمعیتی دیده شوند تا تماشاگر چشمهایش را بمالد که واقعاً او را دیده یا ندیده، اما تعدادی از بازیگران قدرتمند و کارکشتهی فیلم احتمالاً کار انتخاب را برای اعضای آکادمی اسکار بسیار دشوار کردهاند. از بازیگری مانند جونا هیل که به نقشهای کمدی عادت دارد، البته میشد انتظار داشت نقشی مانند جیسن اورلئان رئیس بچهننه کارکنان کاخ سفید را به این زیبایی و راحتی دربیاورد؛ اما کار بازیگرانی که به پرسونای دراماتیک آنها عادت کردهایم، به این آسانی نبود. لازم بود این بازیگرها برای رسیدن به نقشهایشان، از شیوههای معمول اکتورز استودیو فراتر بروند و با حرکت در مرز واقعگرایی استانیسلاوسکی و بیانگرایی به شیوهی سوپاپراهای تلویزیونی، یک رگه از شخصیت را برجسته و در آن مبالغه کنند تا به چنین نتیجهای برسند و به این ترتیب بود که مریل استریپ، لئوناردو دیکاپریو، کیت بلنچت، جنیفر لارنس و تایلر پری یکی از درخشانترین بازیهایشان را رقم زدند و مارک رایلنس شخصیتهای واقعی استیو جابز و ایلان ماسک را با شخصیتی سینمایی به اسم «گلد ممبر» پیوند زد تا به پیتر ایشرول گردنکلفت فناوری برسد و دکتر استرنجلاو/پیتر سلرز دوران معاصر را مجسم کند. بخش بزرگی از جذابیت و ظرفیت کمدی صحنههای «بالا را نگاه نکن» در این دور بودن بازیگران از پرسونای دراماتیک آشنای آنها نهفته است و بخش دیگر به تضاد وجه مبالغه شدهی شخصیت آنها -مانند تضاد عجیب مریل استریپ/رئیسجمهوری سرخوش و کلهپوک و بیاعتنا و دیکاپریو/پروفسور وحشتزده و عصبانی.- برمیگردد.
باید فیلم را تا آخر ببینید تا بالاخره متوجه شوید آیا پروفسور میندی با سر دادن خطابهی آتشین و گفتن «رئیسجمهوری لعنتی ایالات متحده داره دروغ میگه! من همهاش دعا میکنم راست بگه… ولی کل این دولت و دمودستگاه لعنتی عقل کوفتیشون رو از دست دادهاند…» توانست به مردم حالی کند که «این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست» یا نتوانست؛ اما از نویسنده و کارگردانی مانند آدام مککی حتماً باید انتظار داشته باشید که در پایان کار یک غافلگیری گنجانده باشد. تیتراژ پایانی را تا آخرین لحظه تماشا کنید، چون مککی دستکم دو غافلگیری را برای تیتراژ پایان فیلم کنار گذاشته و مخصوصاً نیش و طعنهی تند خود به سبکمغزی حاکم بر رسانههای اجتماعی را برای غافلگیری دوم نگهداشته است.