حسین ارومیه چی ها- آقای بدیعی همانطور که سرگردان در دل جاده می راند احتمالا هدفمند ترین آدم دنیا در آن برحه است. می-داند چه می خواهد و به دنبال چه چیزی است و تا رسیدن به مقصودش دست از تلاش بر نمی دارد. تا جایی که بفهمد بودنش برای چیست و چراییِ زنده ماندنش را دریابد. درست مثل جهان همه فیلم های کیارستمی. آدم های پرسش گری که تا رسیدن به پاسخ هایشان دست از تلاش بر نداشته و در بیراهه های مختلف قدم بر-می دارند تا به روشنایی برسند. برای همین تفکرِ فیلسوف مأبانه است که معتقدم نه تنها سینمای ایران که دنیا یکی از وزنه های فکری و هنری اش را از دست داده. تصویرگرِ پویای روزمرگی هایی که هیچ کداممان متوجهش نیستیم و تنها نگاهِ هوشمند کسی چون او بود که می توانست ما را به خودمان بیاورد. حالا هر که می خواهد به او برچسبِ من در آوردی بزند و او را جشنواره ای و بی دغدغه بنامد. حرف های باد هوا نمی مانند. این آثار هنرمند و بنیان های فکریِ اوست که به یادگار می ماند و قضاوت آیندگان که چقدر روی اساس حرف زده اند. حالا صداو سیما دلش خوش باشد به تکلیفش عمل کرده و تسلیت ش را گفته و دهان منتقدان را بسته. صداوسیمایی که بوی الرّحمنَش مدتهاست بلند شده و با تغییر و تحول های سریالی سعی دارد امیدِ تحوّل بدهد. غافل از آنکه مخاطب مدتهاست راه خود را از افکار آدم های ساختمان شیشه ای جدا کرده است. قدر گوهر را گوهرشناس می داند و ما متأسفانه در گوهرشناسی سالهاست عقب افتاده ایم.
کیارستمی آنقدر مستقل بود که بدون سانسور، فیلم خود را بسازد و هم آنقدر شجاع که در جای خودش حرف لازم را بزند. راهی سوای مسیرهایی که خیلی از طردشدگان هنری در پیش گرفته اند. به دنبال کف و سوت جشنواره ها نبود هرچند جشنواره ها قدرش را خوب می دانستند. زبانش جهانی بود و فرقی نداشت در روستایی دورافتاده در ایران فیلم بسازد یا جایی در قلب ایتالیا. زبان سینما را خوب می دانست و ارزش تصویر را درک می کرد. و من چقدر متنفرم از این افعال ماضی که هیچ وقت فکرش را نمی کردم روزی باید برای کیارستمی به کار ببرم. مرگ کماکان تلخ ترین و عجیب ترین واقعیتی است که باید بی چون و چرا باورش کرد. مرگ هنرمند اما یک بُعد دیگر هم دارد. به آدم یادآوری می کند که حتی خالق حرف ها و نکته هایی که در قالب های گوناگون و در جایگاه آموزگاری همه جانبه برایمان ارائه شده نیز روزی خاموش می شوند. که خاموشی را هیچ استثنایی نیست. کیارستمی ناگهانی رفت.
این عباسِ چند بُعدی هنرِ ایران زمین که خیلی ها قدرش را ندانستند. او که بدون گلایه و غر زدن های معمولِ جماعت کم هنر کار خودش را می کرد. عکسش را می گرفت، شعرش را می گفت، فیلمش را می ساخت و با هفت چنارهایش به خانۀهنرمندان مملکت جلوه می-بخشید. تعریف هنرمند چه چیزی جز این می تواند باشد؟ جز این است که با همه ابزارهایی که در دست دارد از دل جامعه و پیرامون آدم ها حرف و نکته بیرون بکشد که مخاطب در حالت عادی قادر به تشخیص شان نیست؟ کیارستمی پهلوانی هنری بود که سر جایش قرص بود و اسیر بادهای زودگذر نشد. ذهنی قوام یافته داشت که از دل تجارب گوناگون به دست آورده بود. همانقدرکه در ساخت فیلم های تجربیِ خاص خودش مسلط بود، در نگارش فیلمنامه های داستانی خوب و قصه گو نیز محکم و استوار بود.
به گمان من چنین فردی را مرگ معنایی ندارد. شاید جسماً حضور نداشته باشد اما تلألو اندیشه و نگاهش را در همه آثارش برایمان به ارث گذاشته است. نه به گریه و زاری و پست های موج محور ما نیازی دارد نه می خواهد به ناگاه شیفته او و آثارش شویم. کیارستمی می خواست دنیا را طور دیگری رصد کند. به شیوه ای متفاوت و جهان شمول. اهل تجربه، اندیشه و مطالعه بود. فیلم هایش را با ذهنی پویا می ساخت و اهل تظاهر و اطوار نبود. کاش بتوانیم همین یک نکته را از او و مَسلَکش بیاموزیم. نه اینکه از فیلمی که تا پیش از این حتی یک فریمش را هم ندیده بودیم عکس بگذاریم و افسوسِ قلابی بخوریم. فیلمسازان بسیاری از مرام و مسلک فیلمسازی کیارستمی وام گرفته-اند و خود به این مهم همواره اشاره می کنند. نوع نگاه و تعریف از سینما در فیلمسازی بسیار اهمیت دارد. درواقع همین امر است که فیلمسازان را از یکدیگر جدا می کند، به یکی قدر می دهد و یکی را منفعل می کند. چند هفته پیش بود که پسر کیارستمی از یادداشت محمد شیروانی که به نقل از خود کیارستمی نوشته شده بود گلایه کرد. یادداشتی که در آن کیارستمی ناامید شده بود و از روند درمانی و شیوه برخورد پزشک با او اظهار نارضایتی کرده بود. نمی دانم تا چه حد چنین چیزی واقعیت دارد و آیا قصور از جانب پزشکان وطنی در نحوه درمان او رخ داده یا نه. باید تحقیق کرد و دید چقدر صحت دارد. ضرورت وجود آن یادداشت اما حالا درک می شود. می توان جستجو کرد و دید کیارستمی از چه روی چنین حرفهایی زده. آیا پزشک واقعا او را نشناخته و عمل را به دستیار سپرده؟ چنین حر ف هایی هر چند حالا بیهوده به نظر می رسد اما می تواند پاسخی قطعی باشد به همه شایعات و واقعیاتی که پیرامون جریان درمان و پزشکی در این سالها مطرح بوده. یکبار برای همیشه باید پاسخی درست داده شود. با همه اینها اما کیارستمی دیگر بین ما نیست و خالق بهترین فیلم های جریان سینمای کانونی و تجربه محور ترین فیلم های سینمای ایران به جایی دور سفر کرده. ماییم و غم ناباوری و اندوهی فروخورده از جنس اندوهِ محمّد در انتهای فیلم «گزارش»-یکی از بهترین فیلم-های کیارستمی که اصغر فرهادی نیز از آن به عنوان الهام بخشَش در ساخت فیلم های اجتماعی اش یاد کرده- وقتی همه چیز را از دست رفته می بیند. با این تفاوت که برای او همچنان امیدی وجود داشت. امید برای جبران و امید برای داشتن.