سینماسینما، فریبا اشوئی
شاری لاپنا نویسنده کانادایی می گوید: در دنیای تریلرها، هرکسی اسراری دارد. هرچه به عمق بیشتری بروید و نقاب تمدن را کنار بزنید همه چیز تاریک تر خواهد شد.
لاپنا نویسنده زبردستی است که در رشته حقوق تحصیل کرده و به یکباره خانه دارشده و به سراغ داستان نویسی رفته است .«زن همسایه» یا عنوان اصلی کتاب «زوج همسایه» رمانی است تالیف این نویسنده صاحب سبک. این رمان پدیده ای در سطح ادبیات جهانی است که از پس این ادعای نویسنده اش به خوبی بر آمده است. مجموعه «بازنده» اقتباسی برگرفته از این رمان است که به قلم و کارگردانی امین حسین پور در سبک تریلر به تصویر در آمده است. درامی پلیسی- جنایی – معمایی و جذاب که ساخت آن در نوع خود، در میان روایت های این گونه ی پر طرفدار وطنی که این روزها در قاب پلتفرم ها، بازار داغی هم یافته اند، حرکتی رو به جلو تلقی می شود.
اکنون که قسمت پایانی این مجموعه به پایان رسیده می توان با فراغ بال بیشتری بدون این که از اسپویل کردن آن ترسی به دل راه دهیم به کنکاش در لایه های زیرین داستان بپردازیم. «بازنده» در نگاه اول همان داستان «زن همسایه» لاپنا است که بادقت و وسواس توام با نگاه روانشناسانه و جامعه شناسانه دقیق و ظریف ایرانیزه و ساخته و پرداخته شده است. روایت از گم شدن فرزند یک زوج به ظاهر فرهیخته و متمول امروزی کلید می خورد و در عرض با معرفی شخصیت ها و داستانک های آن ها به شکل خرده پیرنگ، در هر قسمت گسترش می یابد. ارغوان امینی مادر جانان، دختر بچه گم شده با بازی ظریف و زیر پوستی سارا بهرامی، در حقیقت نماینده مادرانی است که به دلیل تروماهای سختی که در کودکی و یا بخشی از گذشته خویش پشت سر گذاشته اند، توانایی کافی برای پذیرش مسئولیت شخص دیگری را به عنوان والد ندارند. الگوی کاملی از یک کیس مطالعاتی در حوزه روانشناسی خانواده که به دلیل این که خودشان هنوز به قدر کافی به بلوغ شخصیتی دست نیافته اند، می توانند اثرات تربیتی جبران ناپذیری بر فرزندانشان بگذارند. ارغوان خود نیز قربانی شخصیت نارسیست گونه مادرش ونوس افتخاری است که با توطئه، پدرش را کشته و صاحب ثروت و موقعیت کاری او شده است. سرگردانی و گُم گشتگی (به تعبیر داستان گسستگی شخصیت) او نیز ناشی از همین ترومای هملت گونه ای است که برایش اتفاق افتاده است.
شخصیت کاوه بدرلو پدر جانان با بازی روان و دلنشین صابر ابر نیز معرف طبقات ضعیفی از جامعه است که با دردِ فقر برای رسیدن به آرزوهای دست نیافتنی چند نسل پیش از خود، قمار کردن برای دستیابی به پول را خوب بلد شده اند. دقیقا مثل فرهاد دیبا (بهمن) که با پرونده سنگین دزدی و کلاهبرداری نصف عمرش را در زندان گذرانده و برای عبور از درهای همیشه بسته ی زندگی به تعبیر خودش، باید که با همه حیثیت و وجدانش قمار کند تا بالاخره برنده باشد. و یا باز درست مثل آوا حجازی که وقتی ازدواج کرده به گفته خودش خوشبختی را گُم می کند. او که شوهر کلاهبردارش در زندان و برادرش آواره غربت است و به رانندگی تاکسی مشغول است، پشتیبانی برای خود ندارد تا به او تکیه کند. پس برای بازیابی این خوشبختی گم شده که از نظر او همان پول است راضی به قمار بر سر جان یک کودک نوپا می شود و در مسیر برای رسیدن به کام جویی های دنیوی اش تن به سلاخی همخونش (برادر) هم می دهد. (اشاره ظریف به جنایت ها و سلاخی های افسار گسیخته ای که در کلان شهرهای کشور رُخ داد و جامعه را دچار ترس و اضطراب کرده است)
حکایت «بازنده»، حکایت آدم های بازنده ی زخمی است که در زیر پوست این شهر پرهیاهو، شب را به امید تحقق آرزوها صبح می کنند و برای دستیابی به حسرت های کهنه و عبور از احوال ناخوششان از روی یکدیگر رد می شوند و مرتکب جرم ها و خشونت های پیدا و پنهان دهشت باری می شوند. در حقیقت «بازنده» رویکرد مطالعاتی و جامعه شناسانه ظریفی را در عمق داستان پیگیری می کند. رویکردی که بسیار تلخ، هولناک و البته هشداردهنده است. این مهم که مفهوم خانواده، تعهد، و اخلاق در همه طبقات اجتماع از خوش نشین تا زاغه نشین دستخوش تغییرات ناخوشایند جبران ناپذیری شده است، هشدار کمی نیست. این که جامعه دچار بیماری است و خیلی عاجل نیازمند تدابیر درمانی است. این ناهماهنگی حتی در طبقه مُجریان قانون این شهر هم به نوع دیگری رخ نشان داده و مبتلابه دارد. نمونه اش خانواده حامد کیانی (سرهنگ بازپرس پرونده با بازی منحصر به فرد علیرضا کمالی) است که با مرگ یگانه فرزندش درآستانه فروپاشی است و این نابودی از پوچی اصل رابطه با همسر که به دلیل لوثی و بی اساسی مشکل، در پرداخت هم همان قدر سطحی و گذرا از آن عبور می شود کلید خورده است. جامعه ای که «بازنده» به تصویر درآورده همه جانبه و در همه ابعاد روحی، اجتماعی، اخلاقی، رفتاری و.…مبتلا به بیماری است.
مفاهیم عمیق انسانی چون عشق، گذشت، انسان دوستی، تعهد، خودباوری و… در هیچ کدام از آدم های متصل به قصه اصلی وجود ندارد و این اتفاق به شدت دردآور و قابل تامل است.
امین حسین پور کارگردان این مجموعه که پیشتر نیز با مینی سریال «درمانگر» تجربه موفقی را در حوزه روانشناختی پشت سر گذاشته، در این سریال بسیار پخته تر و مسلط تر ظاهر شده است. او که یک تنه مسئولیت سه محور مهم داستان اعم از نویسندگی، طراحی صحنه و کارگردانی را برعهده داشته است توانسته با مهارت و تسلط خوبی هر سه این عناصر را در خدمت شکل گیری درام به کار گیرد. طراحی صحنه متفاوت این مجموعه خود به تنهایی می تواند قابل بحث و بررسی اختصاصی باشد. طراحی که شامل میزانسن های کلاسیک، انتخاب رنگ های چرک و کم جان، نور های کم و لُختی صحنه است. انتخاب و اجرایی که توانسته در انتقال اتمسفر بیمار، بعضا غم آلود و در قسمت هایی دلهره آور حاکم بر فضای قصه به مخاطب، نقش عظیم و مهمی ایفا کند.
و اما نقش قاب بندی های درست آرش رمضانی (فیلمبردار) که تماما در خدمت قصه و شخصیت ها بوده است، نیز در این مجموعه انکار ناپذیر است. انتخاب زاویه ها، ایستایی دوربین در صحنه های متناسبِ لَختی و افسردگی و یا پویایی آن در حوادث و کشف معماها توامان در جای خود و متناسب با شرح صحنه به خوبی و ظرافت اجرا شده است.
«بازمانده» می تواند نمونه مطالعاتی مهم و ارزشمندی با موضوع روانشناسی جامعه در حوزه های مختلف پژوهشی مثل پژوهش های قضایی، خانواده، جرم شناسی و… باشد.
سکانس پایانیِ قسمت پایانی این مجموعه که نمایش استیصال و پریشانی احوال بازپرس (حامد کیانی) از رکبی که خورده است، همراه با کات هایی از آنچه که بر پرونده گذشته و قطعات گم شده پازل را کنار هم قرار می دهد و…. را می توان یکی از تاثیرگذارترین و به یاد ماندنی ترین سکانس های تاریخ سریال ایران دانست.