سینماسینما، علی پاکزاد
از میان بازی های زنانه سینما دو بازی متفاوت یافتم. دو بازی دیگر گونه که هر کدام وجهی از زندگی تبعیض آلوده زنانه هستند بی هیچ راه نجاتی. «روسی» و «درخونگاه » زادگاه این دو نقش زنانه اند.
معشوقی که عاشق را دوست ندارد. زنی که از روی انتقام از دیگری به زندگی مشترک وارد می شود.تنها می ماند. جدا می شود. هتک حرمت در تنهایی. احساساتش گر می گیرد. خشونت می طلبد و دیگر هیچ. آداب متارکه را می داند آنهم در پس زمینه های سرد و نمور و زنگ زده. تنفر قسمتی از ذات و وجودش شده است. گریز پاست و دائما در خلسه فرار. طناز طباطبایی طرحواره ای است از یک طغیان. وقتی با خودت و دیگران روبرو می شوی و دریافتهای ذهنی ات را کنار هم می گذاری چاره کار فرار نیست که طغیان است. طلبیدن اراده ای است که در اختیار تو باشد. شیونی است طولانی. انگار پیکره طناز به وطن می ماند. انگار طالب رهایی است و نیست. نه او محکوم است. رهایی جز با خشونت میسر نیست.
انگار او شخصیت زنانه ای است در «نوستالژیا» یا «ایثار». بازی طباطبایی بازی یک روح است. بازی یک ساحره. بازی یک فکر در لابهلای آهنهای زنگ زده یک طبیعت لامکان. جسمی خراشیده که در خود بالا می آورد و از نجات خبری نیست. هربار می خواهد شمع روشنی را از اینور دریاچه به آن سو ببرد. خاموش می شود. روسی اگر روسی باشد طباطبایی بهترین انتخاب است.
در فیلم دیگر ژاله صامتی یک مادر دور از انتظار است. یک مادر دروغگو. او از بیست و هفت سالگی نقش مادر را در سینمای ایران بازی کرده و هر مادر متفاوت تر از مادری دیگر. در فیلم درخونگاه با اختلاف دوسال از سن امین حیایی، نقش مادر او را بازی می کند. مادری که قربانی خانواده است. مادری که نمی تواند یا همه را بخواهد یا هیچ. برای او در لحظه بودن بهتر است از آینده را ساختن. برای او حذف بخشی از خانواده برای داشتن بخشی دیگر عاقلانه است و این فلسفه مادرانه و نه خبیثانه و داستانسراییهایی برای توجیه اخلاقی یک رفتار تنها از قامت صامتی بر می آمد که کمتر دیده شده. حکمرانی در وطن خانه. شنا بر خلاف جریان زندگی، همان زندگی است. مادری که می تواند با تباهی هم بسازد و چرخ زندگی را بچرخاند. هشت سال جنگ. هشت سال غربت و هشت سال فلاکت. این مادر عجیب دور از ذهن نیست.