بازی با سایه‌ها/ نگاهی به فیلم «روزهای عالی»

سینماسینما، علی اشرفی

گاهی با دیدن یک اثر هنری، نوعی احساس همذات‌پنداری برای مخاطب ایجاد می‌شود. این احساس، نزدیکی یک اثر را به جامعه و تاریخ معاصر نشان می‌دهد که بی‌شک نوعی دقت فرمی و محتوایی را طلب می‌کند. فیلم روزهای عالی (Perfect Days) به کارگردانی ویم وندرس (Wim Wenders) از این دست آثار هنری است. داستان مردی اهل توکیو که شغلی پست (از منظر عامه مردم) دارد. او یک توالت‌شور است اما نکته جالب اینجاست که با شغل خود هیچ مشکلی ندارد. او نماینده کثیری از مردم است که در گرداب سرسام‌آور زندگی مدرن گیر کرده اما خود را نباخته و به زندگی لبخند رضایت‌بخش می‌زند. هیرایاما (نقش اصلی فیلم) که سن زیادی دارد؛ نماد یک فرد فرهیخته و روشن فکر در جامعه مدرنیته است که نگاهی متفاوت به نوع زندگی خود و اتفاقاتی که در آن می‌افتد دارد. در طول فیلم چهار خرده داستان روایت می‌شود که هیچ کدام از آن‌ها ما را از موضوع اصلی فیلم جدا نمی‌کند. موضوع اصلی فیلم روایت یک زندگی روزمره ساده و پر از اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی است. وندرس از لحاظ محتوایی سعی در بازآفرینی نگاهی دارد که باید به زندگی مدرن داشت. زندگی که پر از اتفاقات زودگذر و بیهوده است.
خرده داستان‌های پرورش‌نیافته شوک عمیق و فلسفی به مخاطب می‌دهد که ما را با یک زندگی کاملا عادی مواجه می‌کند. دوربین و کارگردان به فکر قصه‌پردازی نیست و فقط گذرگاهی ناچیز و معمولی را روایت می‌کند. این خرده داستان‌ها در این فیلم، هیچ نقشی ندارند و همگی در خدمت موضوع اصلی فیلم است. تنها نکته حائز اهمیت در این خرده داستان‌ها نوع برخورد شخصیت اصلی است. شخصیت اصلی با تمامی فراز و فرود‌های این خرده داستان‌ها ذره‌ای تغییر رویه نمی‌دهد. حتی در زمانی که احساسات او نشانه می رود او به خود زحمت برون‌ریزی احساسات را هم نمی‌دهد. این ویژگی عجیب و واقعی انسان مدرن است. احساسات سرکوب شده که در آوار ذهن، مدفون می‌شود.
تنها زمانی که شخصیت اصلی احساسات خود را بروز می‌دهد در سکانس‌های آخر است که به یک شادی زودگذر و فرومایه می‌انجامد. یک بازی کودکانه و شادمانه پس از یک درگیری احساسی هولناک. نماد یک احساس مدرن که با جرقه‌ای پدیدار و در لحظه‌ای ناپدید می‌شود.
دوربین هم در خدمت به این رسالت نماهای ثابت و بدون حرکت عجیبی را ظبط می‌کند. نماهایی از پایین به یک ساختمان مدرن و کلوزآپ های بزرگ نما از شخصیت، ما را هر چه بیشتر به موضوع اصلی فیلم نزدیک می‌کند.
این انسان مدرن که شخصیت اصلی اقتباسی درست از آن است، زندگی را به شکل عجیبی ساده می‌بیند و تنها محوری او، یکی از نکات مهم و اساسی فیلم است.
انسان مدرن در شلوغی و همهمه بسیار هم تنهاست، و این نکته برای شخصیت اصلی داستان نقش محوری دارد. ارتباط او با معدود انسان‌هایی است که فقط از یک فاصله بسیار زیاد آن‌ها را می شناسد و به خود اجازه نزدیک شدن به آن‌ها را نمی‌دهد. کارگردان به بهترین شکل ممکن این فاصله زیاد از انسان‌های دیگر را به تصویر می‌کشد. تمامی انسان‌ها نقش یک خیال زودگذر در ذهن این شخصیت دارند. شخصیت اصلی از انسان‌ها فاصله می‌گیرد تا در تنهایی خود باشد تنهایی که برای او مهم‌ترین موضوع است زیرا از او انسان بهتری می‌سازد.
با تمامی این ویژگی‌هایی که ذکر رفت هدف اصلی کارگردان ساختن یک انسان ایده‌آل از دل انسان فرومایه مدرن است. انسان ایده‌آلی که کتاب خوب بخواند، موسیقی خوب گوش دهد، تفریح سالمی داشته‌باشد، تفریحات مفرحی برای خود فراهم کند و … این رسالت کارگردان است. او سعی در بازآفرینی نوعی انسان کامل و ایده‌آل دارد که در این شلوغی‌ها، کم هستند. او در سکانس آخر که مرد با یک موسیقی هم می‌گرید و هم می‌خندد می‌خواهد به مخاطب بفهماند با تمامی این احساسات سرکوب شده و یا حتی بروز داده‌شده باید به زندگی نگاه زیبا داشت؛ حتی اگر در گردابی به اسم روزمرگی گرفتار باشیم.
مثالی که در دیالوگ‌های پایانی به آن اشاره می‌کند سوالی در مورد سایه‌ها است. سایه‌ها وقتی روی هم بیافتند تاریک‌تر می‌شوند؟ این پرسش اصلی فیلم و رسالت فیلم است.

مدرنیته یک سایه مهلک و سرسام آور در تاریخ حیات بشری است. هر اتفاق ناگوار دیگری نیز نوعی سایه است بر روی سایه اصلی. اما آیا از منظر دیدگاه انسانی (که به طبع شخصی است) این سایه اضافی سایه مهلک اول را تاریک‌تر می‌کند یا نه تغییری ایجاد نمی‌کند؟
رویه زندگی شخصیت اصلی فیلم این است که در زیر یوغ مدرنیته، در زیر این سایه مهلک سیاه‌ هم می‌توان زندگی شادمانه و متفکرانه‌ای داشت.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 194429 و در روز جمعه ۲۰ بهمن ۱۴۰۲ ساعت 18:31:52
2024 copyright.