«بامداد خمار»؛ روایتی دراماتیک از تاریخ معاصر ایران

سینماسینما، ندا قوسی؛

سریال «سده‌ی باشکوه»‌Muhteşem Yüzyıl (که در ایران با نام «حریم سلطان» شناخته می‌شود)، در سال ۲۰۱۱ در ترکیه تولید شد. این مجموعه‌ی تلویزیونی در دورانی که -هنوز- حکومت اردوغان در آن کشور محبوبیت داشت به روی آنتن رفت که از قرار یک بازگشت به عظمت و جلال دوران عثمانی را به مخاطبان نوید می‌داد؛ تلاشی برای نئوکلاسیسم در سرزمینی که به راستی همیشه پل شرق و غرب در جهان بوده است. این اثر رسانه‌ای بازتابی از دوره‌ای شد که عثمانی به عنوان یک امپراطوری اسلامی قدرتمند، جای مسیحیت دیرپای را در آن منطقه گرفته و قدرت و اقتدار سلاطین را به نمایش می‌گذاشت. «سده‌ی باشکوه» نه‌تنها به به تصویر کشیدن شکوه تاریخی عثمانی پرداخت، بلکه زمینه‌ای برای بحث و بررسی عمیق‌تر در مورد هویت و گذشته‌ی تاریخی کشوری که در چند سال اخیر به یکی از قوی‌ترین‌ها در صنعت سریال‌سازی جهان تبدیل شده است، را فراهم آورد.

اما حالا ما در ایران ۱۴۰۴ هجری شمسی؛

با توجه به مقدمه‌ای که از یک اثر غیر ایرانی و غیرفارسی گفتیم، اگر به دنبال یافتن نبض زمانه در آثار تصویری باشیم این پرسش در ذهن پررنگ می‌شود که چرا حالا، در اینجا مجموعه‌ای مانند «بامداد خمار»، رمان عاشقانه و عبرت آموزی که سال‌ها از نگارش آن می‌گذرد و تب مطالعه و بحثش در میان رمان‌خوان‌ها فروکش کرده، ساخته می‌شود؟ رمانی که تاریخ وقوع وقایعش به کمی پیش و کمی پس از ۱۳۰۰شمسی برمی‌گردد. (ارجاع به این بخش از کتاب: «… آن روزها چقدر زندگی ما شلوغ بود. در خانه مادرم پسر زاییده بود و در بیرون از خانه، ایران خودش را در آغوش رضاخان انداخته بود و من در آرزوی یک شاگرد نجار بودم… ») جوابِ سوال فوق را خیلی جاها می‌شود یافت؛ مثلا در شبکه‌های مجازی مثل اینستاگرام که نمایش شیوه‌ی زندگی آدم‌ها -حتی اگر پز نباشد و سبک زندگی‌شان باشد!- نمودی از آن است، نمودی که متمایل شدن به شمایل‌های دوران مورد بحث در آن به چشم می‌خورد. از محبوبیت خانه‌ها و کافه‌های حوض در میانِ حیاط که به طور معمول در بناهای قدیمی ساخته شده‌اند و دارای پنجره‌های ارسی با شیشه‌های رنگی تا مقبولیت و استفاده از ظروف چینی گل سرخی، سماورهای روسیِ طلایی، انگاره‌های خوش‌تراش نقره‌ای، شمعدان‌های لاله عباسی‌ روی طاقچه‌های امروزی، پشتی و فرش خرسک روی تختِ چوبی و… این سیاق و شیوه نه فقط و فقط به دلیل زیبایی و جذابیتش بلکه به خاطر نوعی صمیمیت و گرمی که در سر و شکل و ظاهر آن دوران تنیده شده است و نسل‌های نو، هرچند نخواهند به طور مستقیم و دقیقا زندگی‌شان را شبیه به آن کنند، اما از تجربه و تماشایش لذت می‌برند. این لذت و حظ اتفاقا هدفی است که اثری همگانی و عام -مثل یک سریال چند ده قسمتی در یک پلتفرم خانگی- بدان تمایل دارد.

احتمالا توضیحات فوق این سوال را هم در ذهن کم‌رنگ می‌کند که چرا در زمانه‌ای که مسایل مبتلابه روز بی‌شمارند کارگردانِ فیلم‌هایی چون «شبی که ماه کامل شد» و «ابلق» رفته به سراغ آن ناریخ و چنین فضاها و چنین قصه‌ای را به تصویر کشیده که تب خواندنش سال‌ها پیش خوابیده و جوان‌های امروزی برخلاف آن دورانی‌ها از این سنخ قصه‌ها عبرت که نمی‌گیرند هیچ به کلیتِ درد آن روزگاری‌ها می‌خندند و گذشته را درگذشته می‌دانند؟ (مثلا چرا از همین نویسنده‌ی ادبیات عامه‌پسند، فتانه حاج سیدجوادی، داستان کوتاه «لالا»، «سمفونی حماقت»، «در خلوت خواب» یا… را از مجموعه داستان «در خلوت خواب» را که معاصر هستند و اتفاقا پر از جزییات در قصه‌پردازی را نساخته؟! یا اصلا فراتر برویم، چرا از قصه‌های بانوان نویسنده‌ی دیگر مثل زویاپیرزاد، فریبا وفی یا… که قضه‌های امروزی‌تری دارند استفاده نکرده؟!) جوابمان را در توضیحات آشکار و عیان که در بالا بدان‌ها اشاره شد کم و بیش می‌توانیم ‌بیابیم.

اما در میان آنچه گفته شد باز می‌توان هوشمندیِ این فیلمساز ایرانی را دریافت، او که همواره با نگاه و ایدئولوژی منحصربه‌فرد خودش سراغ موضوعات داغ و مهم رفته اینجا هم سردستی عمل نکرده و قصه را صرفا به قصه‌پردازِ اولیه نسپرده و یک اقتباس کاملا وفادار و عین‌به‌عین بیرون نداده؛ گواه این مطلب، ارجاع به بخش‌هایی آشکار و بدون ایهام در همین چهار پنج قسمتی که پخش شده است: مثلا به ۱۴-۱۵ ساله بودن محبوبه (ترلان پروانه‌ی ۲۷ساله!)، ۱۱ ساله بودن خجسته (فرزانه فرنامِ ۲۷ساله!)، حتی نزهت ۱۷-۱۸ ساله که در قصه مادرِ دختری ۴ ساله است (گلاره عباسیِ ۴۲ ساله!) -فعلا- اشاره‌ای نکرده و اتفاقا با انتخاب بازیگران با سن و سال بیشتر ذهنیتِ نمایش ازدواج در سن کم -و صراحتا بگوییم کودک همسری- را کاملا از بین برده است. یا مثلا انتخاب‌های هوشمندانه بعضی بازیگران در کنار آن دیگری‌ها: ترلان پروانه با آن لحن کاملا امروزی که گشتنش در بازارهای اوایل قرن ۱۴ هجری شمسی بیشتر شبیه قدم زدن دختری جوان در پاساژ و مراکز خرید بالای شهر تهران امروز است در کنار خجسته‌ای که با آن لحن و صدا و اطوار گویی از همان ۱۳۰۰ پرتاب شده به اکنون. (حالا این را هم در نظر بگیریم و مشتاقانه منتظر گلاب آدینه، بازیگری که از همان «افسانه‌ی سلطان و شبان» و… تاریخی و اسطوره‌ای بازی کردنش را دیده‌ایم، بمانیم، او که قرار است قرارش بدهیم کنار نوید پورفرج با آن سر و ظاهر -ورزشکار و باشگاه رفته- به عنوان مادرِ رحیم نجار.) این توضیحات برای این است که دریابم -انگار- این انتخاب‌ها فکرشده بوده و کارگردانی مثل نرگس آبیار که فیلم اولش «اشیاء از آنچه در آینه می‌بینید به شما نزدیکترند» بوده است و قصد و غرضش از انجام دادنِ کار فرهنگی-هنری نسبتا معلوم، چگونه به تقابل‌ها و تقارن‌های آدم‌ها در زمانه پرداخته است. به همین ترتیب می‌توان امیدوار بود که کارگردانی که نقش پیری محبوبه را داده به احترام سادات برومند که با صلابت بیان، رسا و شیوا خاطراتش را تعریف می‌کند نه متزلزل و نااستوار مثل شخصیتِ رمان، در نمایش بخش‌هایی از روایت کتاب نیز دستِ درست برده باشد و کم‌انصافی‌ها و ناعادلانه قضاوت کردن‌ها و ارزش‌داوری‌های یک‌جانبه را تغییر داده باشد تا قصه به دل همه بچسبد نه فقط یک قشر و طبقی خاص و -احتمالا- گردن‌باریک و زیر سلطه رفتن جنسیتی در مقابل جنس دیگر را متناسب تصویر کند که شبیه قاب کلیشه‌ای زن کتک‌خور و مرد قداره‌کش همیشگی نشود.

به هر روی «بامداد خمار»ِ نرگس آبیار -نه صرفاً «بامداد خمار» فتانه حاج سیدجوادی- که تلاش برای یادآوری دورانی خاص از زندگانی مردمان این خطه است، تا اینجای کار نشان داده است که می‌تواند هم‌زمان در کنار روایت گذشته‌ها با زمانۀ معاصر نیز پیش برود و جذابیت خود را حفظ کند. همین‌طور، این اثرِ -تا اینجا- نسبتاً منصف و سنجیده به وضوح تلاش کرده این مفهوم را به چالش بکشد که چرا «آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا می‌کرد» و این جرقه را در ذهن ایجاد کند که برخلاف باوری که عمدا ایجادشده -که معلوم نیست از بیرون وارد شده یا در درون پاگرفته- که آنچه ما در فرهنگ خود داریم، هم شنیدنی و هم دیدنی است و هم جذاب و دلنشین، هم یادآور گذشته‌ای است که می‌تواند -اغلب- چراغ راه آینده باشد و هم تصویرگر امروز و فردای مقابل روی‌مان؛ به عبارت دیگر -همان‌طور که در ابتدای این یادداشت اشاره شد- اگر مجموعه‌ای چند صد قسمتی مانند «حریم سلطان» در کشور همسایه می‌تواند نمایشی از شکوه گذشته‌ی آن کشور باشد، «بامداد خمار» یا نمونه‌های مشابه می‌توانند روایتی دراماتیک از تاریخ معاصر ایران و چالش‌های اجتماعی‌ گذشته باشند. این نمونه‌ها می‌توانند -هر چند از زاویه‌ی دید سازنده‌شان- به ما یادآوری کنند که چه پیچیدگی‌ها و تحولات تاریخی در عرصه‌ها و ابعاد اجتماعی، فرهنگی و سیاسی وجود داشته و چگونه این تحولات ما را به هویت‌ معاصرمان رسانده است که -البته فقط شاید- در پیشبرد مسیر پر فراز و نشیب آینده راهنمایمان باشند.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 213382 و در روز یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴ ساعت 12:21:25
2025 copyright.