تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۰۷ - ۱۵:۲۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 177380

سینماسینما، ونوس محسن‌زاده

“آدلاین ویرجینیا وولف” (۱۸۸۲ ۱۹۴۱ ) بانوی نویسنده و رمان نویس، ناشر، منتقد فمینیست انگلیسی بود که آثار برجسته‌ای چون “خانم دلوی” ، “به سوی فانوس دریایی” و همچنین “اتاقی از آن خود” را به رشته‌ی تحریر درآورده است، شاید بتوان گفت که کتاب” اتاقی از آن خود”  فمینیستی‌ترین کتاب این نویسنده به شمار می‌آید.        

در این بررسی کوتاه، نگاهی گذرا  به کتاب “خانم دلوی” خواهیم داشت.  رمانی که به اعتقاد بسیاری از منتقدان، یکی از بهترین و کامل‌ترین کارهای ویرجینیا وولف است.

ماجرا از صحنه‌ای آغاز می‌شود که” کلاریسا دلوی” (همسر ریچارد دلوی) در تدارک مقدمات یک مهمانی شبانه است. کتاب خانم دلوی داستان یک روز از زندگی کلاریسا ست. نویسنده در همین یک روز با سال‌های متمادی زندگی شخصیت‌های داستان همراه می‌شود و با شکست‌های زمانی که وولف آن را با استادی هرچه تمام‌تر خلق می‌کند، خواننده را وارد دنیای ذهنی کلاریسا می‌کند تا در جریان سیال ذهنی وولف غرق و غوطه‌ور شود.

از همان آغاز اثر، قلم پیراسته و دور از تکلف ویرجینیا، آرام آرام مانند جریان ملایم رودخانه‌ای، روان می‌شود و کلمات با انگاره‌ی پیچیده، اما ساده و بی آلایش از قلم نویسنده تراوش می‌کند.

او در انتخاب واژه‌های مناسب  کم نمی‌آورد. دایره‌ی گسترده‌ی واژه‌ها و عبارت‌هایی که همچون آبی زلال از جویبار ذهنش می‌گذرد. گویی از لحظه‌ای که قلم را به دست می‌گیرد، قدرت جادویی قلم خود را به تماشا می‌گذارد.

کلاریسا  در یک صبح زیبا، خیلی زود از خانه بیرون می‌زند. همه چیز زیباست. زیبایی‌هایی که انسان‌ها به سادگی از کنارشان می‌گذرند، اما کلاریسا  همه‌ی آنها را به روشنی می‌بیند، احساس می‌کند و  و بوی خوش هوای دل انگیز صبح را جانانه، مهمان ریه‌هایش می‌کند. حتی گریز به رنج‌ها نیز به مدد قلم وولف زیبا و البته سوال انگیز می‌شود تا بتواند ما را به شناخت دقیقی از آن رنجی که ویرجینیا معرفی می‌کند، برساند. طراحی دقیق ِ زمان نقطه‌ی عطف داستان که با آمد و شدهای ذهنی و خاطرات کلاریسا به تصویر کشیده می‌شود در نوع خود کم نظیر است.

 در این قصه با دو نوع زمان سر وکار داریم: یکی، زمان حقیقی؛ آنچه انسان لمس می‌کند و گذشت آن را حس می‌کند. یعنی همان یک روزی که برای کلاریسا نوشته شده است و دیگری، زمانی که  زاده‌ی ذهن  نویسنده است و می‌تواند بسیار فراتر از نوع اول پرواز کند و خواننده را در میان گذشته، حال و حتی آینده معلق  نگه دارد.

در کتاب خانم دلوی، زمان ِ نوع دوم جای پای محکمی دارد. کتاب سرشار از رفت وآمدهای ذهنی است و این روح نوازی به واسطه‌ی ضرباهنگ قلم ویرجینیا باتناسبی گوش نواز خلق می‌شود. گویا در طول یک روز، چندین زندگی را به مخاطب ارایه می‌دهد و البته مخاطب متوجه می‌شود با قلمی نرم و در عین حال سخت و پیچیده همراه خواهد بود. نکته‌ی دیگری نیز در داستان خودنمایی می‌کند که نباید از آن به آسانی گذشت. گاهی در چینش کلمات و جملات کتاب، بی‌قاعدگی و بی‌نظمی در معنا دیده می‌شود که می‌تواند نشانی از لحظه‌های درماندگی ذهنی کلاریسا باشد. انگار که او باید این سردرگمی را ثبات بخشد تا به یک دگرگونی درونی برسد. در کتاب جمله‌ای وجود دارد که می‌گوید: “جهان را دگرگون کن”. جهانِ درونی کلاریسا –  میان گذشته و حال در حرکت است، هنوز او را  با گذشت چند سال و در میانسالی،  در چنبره‌ی خاطرات دو عشق اسیر  کرده است!

قدم زدن کلاریسا در لندن، پاسخ  پرسش ِیکی از شخصیت‌ها ست :”عازم کجا هستی؟!”

کلاریسا جُست و جوگر است. لندن مکانی رویایی برای اوست که در آن به دنبال رویاهایش می‌گردد. 

“بانوی تمام عیار!” توصیفی درباره‌ی کلاریساست. کنجکاوی و میل به همسفر شدن با او، زمانی در وجود ما شکل می‌گیرد که احساس می‌کنیم شاید هر یک از ما نیز کلاریسایی دیگر باشیم.

کلاریسا زنی “رها” ست. تن به قفس و حصار نمی‌دهد و گواه آن شعری است که وی در کتاب گشوده در ویترین یک کتاب فروشی می‌خواند: “دیگر مَهراس از گرمای خورشید ….. یا از خشم توفانیِ زمستان”

فصل دوم و تولد عشق! از این به بعد نه با کلاریسا بلکه با خانم کلاریسا دلوی همراه می‌شویم. بار دیگر زمان برای خانم دلوی جان می‌گیرد، وقتی احساسش وارد میدان می‌شود و تبدیل به چنگال‌های سرد و تیز که بر تن‌اش زخمه می‌زند و دوباره پراکندگی، یک پراکندگی منسجم که تنها می‌تواند زاده‌ی قلم ویرجینیا وولف باشد. مخاطب درون دایره‌ای از اتفاق‌ها قرار می‌گیرد و با  تصاویری که گاه هیچ ارتباطی به هم ندارند، دورانی مکرر و بی انتها آغاز می‌شود.

گاه گیج و منگ می‌شود و رشته‌ی کار از دستش در می‌رود. زمان ایستا به هم می‌ریزد و هر لحظه بر روی قطری از دایره قرار می‌گیرد، می‌چرخد و دوباره به جای اول برمی‌گردد. این چرخش مدام، ذهن سیال نویسنده است که آن را به مخاطب تحمیل می‌کند و ویژگی برجسته‌ی داستان همین است. ذهن و تفکر مخاطب را از یک نقطه‌ی کور رهایش می‌کند، به قصه‌ای دیگر رهنمون می‌شود و به  آن بال و پر داده و به پرواز در می‌آورد و شگفتا که مخاطب را  شیفته‌ی خود می‌سازد!

 کلاریسا به تمامِ معنا، یک زن است و در حفظ این زنانگی می‌کوشد. وقتی لباسش پاره می‌شود، می‌خواهد آن را بدوزدو به یاد خیاطی است که آن را دوخته است، کلاریسا می‌خواهد زیبا باشد.

شاید به خاطرحضور دو مرد در زندگی‌اش(پیتر والش و ریچارد دلوی) خاطره‌هایی فراموش نشدنی از جوانی تا به امروز دارد و به همین روی، وقتی با پیتر روبه رو می‌شود (با چهره‌ای که چروک دارد) به یاد پیر شدن می‌افتد! پیتر والش اما، نماد جوانی اوست. با حضور پیتر، واگویه‌ها آغاز می‌شود و هرکدام در ذهن می‌اندیشند که چرا ازدواج نکردند؟! کلاریسا همیشه در خاطرات جوانی خود غرق است.

وولف تنها شخصیت کلاریسا را به تصویر نمی‌کشد،  بلکه از لحظه‌ای که پیتر خانه‌ی او را ترک می‌کند با او همراه می‌شویم تا با گذشته و خاطراتش، با وی همراه باشیم.

وولف ،گاهی کلاریسا را در اوج قدرت و شهامت  به ما نشان می‌دهد وگاه به عنوان زنی نحیف و شکننده! وولف شخصیت‌های داستانش را مطلق سیاه و سفید خلق نمی‌کند. او واقعیت درونی انسان‌ها  را مکاشفه می‌کند تا جایی که خواننده می‌تواند با آنها همذات پنداری کند. شخصیت‌ها گاه سیاه‌اند گاه سفید و البته بیشتر خاکستری‌اند تا امکان درک آنان آسان‌تر شود.

وولف به گونه‌ای می‌نویسد که در بخش‌هایی از کتاب از داستان اصلی جدا می‌شویم و دنیای نو و جدیدی به رویمان گشوده می‌شود و می‌اندیشیم چگونه این دو جهان را موازی هم پیش ببریم. 

در کتاب وولف تصاویری از تمامی اقشار جامعه را می‌بینیم  و زمان حقیقی در یک روز می‌گذرد اما در همان یک روز دریچه‌ی نو، وسیع و گسترده را به روی چشم و ذهن و اندیشه ی ما می‌گشاید، یک جهان با انسان‌هایش. دنیایی که گاهی حتی کلاریسا را نیز از یاد می‌بریم.

وولف حتی شکسپیر را نیز به میدان می‌آورد و بعضی از وجوه آدم‌های کتابش را براساس معیارهای اندیشه ی شکسپیر می‌سنجد و جهان را برپایه‌ی بینش او نگاه می‌کند و به نقد آن روی می‌آورد. 

وولف به درک روانشناسانه و فیلسوفانه از جهان و انسان‌هایش رسیده است و چه آگاهانه دانش خود را در یک رمان، به ما معرفی می‌کند. رمانی که شکست‌های زمانی‌اش اوج قدرت قلم جادویی یک بانوی نویسنده را به رخ ما می‌کشد. بی سبب نیست که خانم لیزا آرمنترات در مقاله‌ای  می‌نویسد: «خانم دلوی یک کار تجربی است با زمان، تجربه‌ی حال را با خاطرات (گذشته) پیوند می‌زند.»

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها