سینماسینما، عزیزالله حاجی مشهدی
نخستین نمایش تازه ترین فیلم “مریم بحرالعلومی” در “گروه سینمایی هنر و تجربه”، برای من، بهانهی مناسبی برای این نگاه اجمالی شد. همچنان که پیش از این ها نیز در کنار نقد فیلم هایی که به آثار فیلمسازان جوان و کارگردان تازه نَفَس، اشاره داشته ام، متاسفانه “سینمای مستقل” و “سینماگران تجربه گرا” و کارگردان های جوانی که بسیاری از آن ها نیز دانش آموختهی رشته های سینمایی یا هنرهای نمایشی هستند، در فضای سینمای حرفهای، در عمل پشتیبان و حمایت کنندهی مشخصی ندارند. درست است که گروه سینمایی هنر و تجربه، با محدودیت های فراوانی، امکانِ نمایش برخی از این فیلم ها را فراهم می سازد، اما هنوز به راستی، ساز و کار مناسبی برای حمایت های مادّی و معنوی از فیلمسازان جوان طراحی نشده است. وجود برخی سازمان ها و دوایر رسمی دولتی نیز برای بستر سازی رشد و اعتلای سینمای مستقل و متفاوت با جریان اصلی تولید (سینمای حرفهای و سینمای تجاری) نتوانسته است به برداشتن گام بلندی منجر شود. در شرایطی که گروه سینمایی هنر و تجربه تا امروز هیچ نقشی در جریان تولید فیلم های تجربی نداشته است، بدیهی است که پشتیبانی و حمایت هایش از سینماگرانِ جوان و کارگردان های نوآمده نیز در صورت برنامه ریزی درست و بهبود بخشی روندِ کنونی انتخاب آثار و نوبت دهی زمانِ نمایش این گونه فیلم ها، تنها در همین حد و اندازه، یعنی فراهم ساختن تسهیلاتی برای نمایش محدود این فیلم ها خلاصه خواهد شد. در حالی که شاید با برنامه ریزی های مناسب تری بتوان گام های موثرتری بر داشت. برای مثال، راه اندازی و انتشار دوبارهی نشریهی ارزندهای همچون ماهنامه هنر و تجربه- صد البته با مدیریت و نظارت افرادی باتجربه و کاردان- و فراهم ساختن بستر مناسبی برای نقد و بررسی و آسیب شناسیِ کمداشت ها و دلایل ضعف و نارسایی های کار فیلمسازان جوان، شاید بتوان بالاترین حمایت های معنوی از این نیروهای دلشیفتهی هنر فیلمسازی را به تماشا گذاشت.
سومین فیلم “مریم بحر العلومی” پس از ساخت فیلم های: “پاسیو”( ۱۳۹۶) و “شهربانو” ( ۱۳۹۹) همانند دو فیلم قبلی این فیلمساز، با محوریت موضوعی زندگی زن در جامعهی امروز ما شکل گرفته است. به لحاظ گونه شناسی، با درامی اجتماعی – با محوریت خانواده- سر و کار داریم که همهی شخصیت های اصلی و فرعی فیلم با توجه به قرار گرفتن در فضای مُلتهب کرونا زده و همچنین وقوعِ زلزلهای که اگرچه خسارت و زیانی در پی نداشته است، در فضای سرد و شبانه، بر دلشوره ها و نگرانی های یکایک ساکنان یک مجتع بزرگ مسکونی(به مثابهی یک شهر یا یک سرزمین) می افزاید و برای کم ترین توقع آنان یعنی “زنده ماندن” در کنار همهی دشواری ها و قدر زمانِ حال را دانستن، یکایکِ آنها را به چالشی جدی وا می دارد و همهی آن ها امیدوارند که بتوانند در سایه ی همدلی ها و همزیستی مسالمت آمیز با دیگران، به زندگی اجتماعی شیرین تری دست یابند!
داستان فیلم به شیوهب سنّتِ نمایش ارسطویی در زمان و مکانی محدود (کم تر از یک شبانه روز و در یک فضای مشخّص) رُخ می دهد و همجواری پدیدهی همه گیری “کرونا” با وقوع “زمین لرزه” (به عنوان نمادهایی روشن از بی اعتباری زندگی، مرگ باوری و احتمال زیر و زبَر شدن زندگی همهی آدم ها، در زمانی به کوتاهی یک زمین لرزهی مرگبار)، در کنار دیگر دشواری های آزار دهندهی زندگی هر یک از شخصیت های فیلم، فضای مناسبی فراهم می آید تا نویسندگان فیلمنامه (مریم بحرالعلومی و لیلا نیکزاد) از طریق پرداخت هرچند گذرا و گاه شتابزده به مسایل و گرفتاری های برخی از آدمهای ساکن در آن مجتمع مسکونی، به خرده پیرنگ های متنوعی از جمله: بارداری “پروانه”(سوگل طهماسبی) ، تنهایی و مصایبی که بر سر” لیلا” (شقایق فراهانی) رفته است و غم غربتی که نگهبان شوخ طبع و ساده دل مجتمع مسکونی(سیاوش چراغیپور) دارد و بد بیاره ی تازه عروسی که زمین لرزه بساط عروسی شان را به هم ریخته است و…. نیز بپردازد تا خط اصلی داستان فیلم موضوع جداشدن” میثم و ” شادی”(سامان صفاری و افسانه کمالی) که فراز و فرودهای چندان زیادی ندارد، اندکی جاندارتر و گیراتر پیش برود. حضور کوتاه اما گرم وگیرای زنده یاد “علی انصاریان” در صحنه هایی که به همراه دیگر همسایه های خود پابه توپ می شود، بسیار به گرم تر شدن فضای فیلم کمک کرده است. به ویژه که به موازات سردی هوا و دلشوره ها و نگرانی های همهی ساکنان مجتمع مسکونی که از بیم جان خود به کوچه و خیابان ریخته اند، نبود چنین صحنهای به نمایش کُند و کشدار یک انتظار طولانی منجر می شد که صد البته استفاده از موسیقی متن مناسب و تا حدودی کم حجم فیلم(ساخته ی”یوگنی گرینکو” (Evgeny Grinko) آهنگساز اهل روسیه)در تقویت این فضاها نقش موثری داشته است.
نمایش آخرین ساعت های آمادگی این زوج جوان برای خدا حافظی همیشگی و جدا شدن و طلاق، اگرچه در نگاه اول، بخشی مستقل و جدا از خرده پیرنگ های پیش گفته به نظر می رسد، اما همهی داستانک های فرعی و پراکندهی مطرح شده در متن فیلمنامه، در نهایت به هم پیوند می خورد و سرانجام به چهل تکهی خوش آب و رنگ این فیلم داستان پرداز ، شکلی مناسب و چشم نواز می بخشد. هرچند، برای مخاطبانی که به مقدمه چینی و بازگشت به گذشتهی هر پدیدهی سادهای عادت دارند، شاید عدم اشارهی کافی به دلایل رسیدن به مرحله ی طلاق و جدایی میثم و شادی، هنوز چندان پذیرفتنی به نظر نرسد. با این همه، به دلیل برخی نشانه های ظریف دیداری و غیر کلامیِ کمینه گرا در آخرین صحنهی فیلم (مثلا نزدیک شدن دوربین به عکس دو نفره ی زوج جوان روی یخچال و…) کارگردان کوشیده است تا در این فیلم بیش از گذشته به بیان سینمایی نزدیک تر شود.
مریم بحرالعلومی در سومین فیلم سینمایی خود، علاوه بر کارگردانی اثر و سهمی که در نویسندگی فیلمنامه داشته است، وظیفهی تهیه کنندگی این فیلم را نیز برعهده گرفته است که از قضا شاید بتواند در فضای بدون متولّی سینمای مستقل و فیلمسازی تجربی، به عنوان یک تهیه کننده ی هم نسلِ سینماگران جوان ، با آنان مشاوره و همکاری و تبادل نظرهای سودمندی داشته باشد.