سینماسینما، جابر قاسمعلی
«من اینجا چکار میکنم!؟ من باید جلوی دوربین بمیرم!»
محمد علی تبریزیان بود؛ همایون، بازیگر سینمای فارسی! با صدایی بغضآلود و به لرزه در آمده و چشمانی سرخ!
میانهی دههی هفتاد رفتم که ببینماش، به بهانه نوشتن گزارشی در باره سینمای خیابانی دههی پنجاه و فیلم تپلی!
کنار میدان نوبنیاد، رستورانی داشت با تابلوی – به گمانام – پیتزا قاراشی!
زمستانی بود و هوا سرد. همایون اما گرم استقبال کرد با آغوشی گشاده و سوپی خوشطعم و داغ.
از اینجا و آنجا گفتیم. یک جایی از گفتگو تلخ نگاهام کرد که: «چرا کسی حواساش نیست؛ اگر قبل از تپلی در بیش از هشتاد فیلم حضور داشتم، بعد از تپلی حدود ده دوازده تا فیلم کار کردم؛ فرق فیلمفارسی با فیلم فارسی داشت برایم روشن میشد.»
بعد انگار بخواهد رازی را با من در میان بگذارد، سرش را آورد جلو که مشتریان رستوران نشنوند: «به دادستانی انقلاب لیستی دادهاند از بازیگران سینمای قبل از انقلاب؛ قرار است به آنها مجوز بازی در فیلم بدهند.»
بعد با شوق و ذوق کودکانهای ادامه داد:«اسم من هم در آن لیست هست!»
قاشق را توی کاسهی سوپاش گذاشت و یک مرتبه دو تا دستاش را از آن طرف میز دراز کرد و دستهای مرا گرفت:« من اینجا چکار میکنم، آقای قاسمعلی! من باید جلوی دوربین بمیرم!»
مرد گنده، اشک به چشم آورد.
مرد گنده سینما چهل سال است که توی همان رستوران پیتزا قاراشیاش مینشیند، از پنجره به آمد و شد مردم در میدان نوبنیاد خیره میشود و نوبت خویش را انتظار میکشد؛ بی هیچ خندهیٔی!
مرد گنده سینما توی رستوراناش پیر شد؛ اما نشد که در فیلمی بازی کند! میترسم مثل فردین، ناصر ملک مطیعی، بهمن مفید و … به او هم اجازه ندهند جلوی دوربین، مرگ را بازی کند و آخرش همانجا؛ توی همان پیتزا قاراشیاش ، یکی از این روزها که دارد از پنجره، به آدمهای توی خیابان نگاه میکند، سر بگذارد روی میز و دیگر غصهی هیچ چیز را نخورد.