سینماسینما، علی پاکزاد
دو فیلم جسورانه در میان آثار سال ۹۸ وجود داشت که جز با جسارت کارگردانانش شکل نمی گرفت یکی “شبی که ماه کامل شد” و دیگری “مسخره باز”.
جسارت در کارگردانی آنهم در موضوعات پر تنش و پر از حرف و حدیث، موهبتی است که نرگس آبیار دارد. فیلم آبیار که داستانی واقعی را به تصویر می کشد، نگاهی نظامی و امنیتی دارد که تمام سعی خود را کرده تا سفارشی و تبلیغی نشود و رویکردی اجتماعی را بر سراسر آن بگستراند. حکایت زنی که در مخمصه و ملغمه ای از جنگ و ترور درگیر می شود و نظاره گر خشونت می شود. آبیار وسوسه این را پیدا نمی کند که بر ضدقهرمانهایش بتازد. او سعی می کند شخصیت پردازی هایش براساس واقعیت و تصوری که او از داستانی تروریستی دارد پیش برود و همین امر گاه نجات دهنده فیلم است. هر چند شاید نتوانسته باشد سیر تحول تبدیل یک آدم عاشق پیشه را به یک جانی فرمانبردار خشن به خوبی ترسیم کند. تحول شخصیتی موضوعی است که پای کارگردان را لنگان می کند هر چند فیلم با حرکات دوربین روی دست تنه به مستند می زند اما کافی نیست.
فیلم، با ریتم آهسته و جذاب یک عاشقانه آرام آغاز می شود و بیننده نمی داند که چه فاجعه ای را به تماشا خواهد نشست. فرار از اجتماع ساختمانها و ماشین ها به مرز خاکی سوت و کور و غربت یکی از فرایندهای پیچیده ای است که در گستره جغرافیایی از تهران تا پاکستان به خوبی نمایانده شده و لهجه ها و موسیقی های بومی به درستی آن را همراهی می کنند. تصاویر مهیب به خوبی بر پرده عریض سینما می نشیند و استفاده به موقع و احتمالا برنامه ریزی شده از لوکیشنهای خارجی بسیار جاندار و پر ابهت است. دقت نرگس آبیار در جزییات داستان گاه ستودنی و گاه اندک و دم دستی است. چیدمان بازیگران و بازی گیری یکی از نقاط قوت کارگردان این فیلم است. میتوان گفت همه بازیگران در نقش خود تا جایی که توانسته اند به او کمک کرده اند.
از دیگر سو همایون غنی زاده با جسارت خارق العاده ای از عرصه تئاتر به عرصه سینما آمد و فیلمی ساخت که در زمان و مکان و تاریخ نامشخصی اتفاق میافتد و پر از ارجاعات سینمایی است. پر از شکستن زمان، پر از موتیفهای بصری و کلامی آنهم در یک مکان ثابت. سرشار از ادای دین به «پاپیون» و «لئون» تا «سوئینیتاد» و «عطر: داستان یک قاتل»، «کازابلانکا» و «هزاردستان» و… . یقینا فیلم به استاندارد فیلمهای فانتزی که کمتر در ایران تجربه شده بسیار نزدیک است هر چند که ذائقه تماشاگر و نقاد برنتابد و به ویژه به دلیل خصیصه تئاتری بودن صحنه هایش مورد انتقاد قرار بگیرد. طبیعی است که جسارت ورود به اینگونه فانتزی ها بی آزمون و خطا نیست اما یک دستاورد است.
طراحی صحنه بی نظیر است. تدوین پر برش قابل ستایش است و موسیقی اعجاز می کند و با تمام اینها ما هنوز در یک محیط بسته سلمانی هستیم با سه آدم و سه رویا و داستانی که بریده بریده همچون پازل باید بهم بچسبد تا فیلم به انجام برسد. اما فارغ از همه اینها مسخره باز روزنه ای است برای اینکه مخاطب عادی سینما قدری رویاپردازی اش را تقویت کند. مسخره باز شاید سرراست نباشد اما کارگردانش جسارت به خرج داده تا با تخیل خود و استفاده از تمام عناصر دم دستش زمین را به آسمان ببافد. فیلم این حس را در بیننده القا می کند که بالاخره چی شد؟ داستان چه بود؟ رویاها چه شدند؟ بعد از پایان فیلم است که می فهمی همه اینها هدفمند بوده اند و تو می توانی داستان خودت را بپرورانی!