سینماسینما، محدثه واعظیپور
پس از پایان دهه ۹۰ و ناامیدی از رشد دوباره سینمای متفاوت، فیلمهای اجتماعی و روایتهای جسورانه از زندگی در ایرانِ امروز، آهسته آهسته، فیلمهایی روی پرده رفتند که خبر از تولد نسلی تازه از فیلمسازان و پا گرفتنِ جریانی نو میدادند. فیلمسازانی که تحت حمایت نهادها و ارگانها نبودند، باب میل مدیران فیلم نمیسازند و میکوشند مسیر خود را در سینمای ناامیدکننده امروز بیابند. «برف آخر» (امیرحسین عسگری) یکی از آنهاست و پیش از آن «جنگل پرتقال»، «علت مرگ نامعلوم»، «بی سر و صدا» و «پیر پسر» که مهمترین و خبرسازترین فیلم این جریانِ تازه است. همه این تلاشها، در مقابل سینمایی که فقط به سرگرمی آنهم به پیش پا افتادهترین شکلش فکر میکند، میایستد تا وضعیت انسان امروز، چالشها و درگیریهایش را به نمایش بگذارد و از بند خوانشها و روایتهای کهنه و از مد افتاده و اتوکشیده جدا شود.
«برف آخر» به کمک یک قصه تازه، و موقعیت ویژه، در محیطی بکر و کمتر دیده شده، به مسئلهای میپردازد که سالهای اخیر یکی از مهمترین موضوعهای اجتماعی بوده. «برف آخر» درباره وضعیت زنان در جامعه مردسالار است. بدون آنکه شعار بدهد و درگیر نمایش نشانههای چند سال اخیر شود. در فضای سرد و خشن فیلم، در غیبت زنان، در روستای دور افتاده، خورشید، گم شده و تلاش مردان برای یافتن او به یک بازی شبیه است. شخصیت یوسف (امین حیایی) و علاقهاش به حیوانات و مهری که به آنان دارد (او که از معاشرت با دیگران گریزان است، با لذت و با دست به گوساله دارو میدهد) نمونه همدلیبرانگیز از مردِ زخم خورده و رها شده است. مردی آرمانگرا که توسط همسرش درک نشده، رابطه او با خلیل (مجید صالحی) و رعنا (لادن مستوفی) تصویر کاملی از این مردِ تنهای تلخ ارائه میدهد. مردی که گویی تصمیم گرفته در تبعید خودخواسته زندگی کند. ارتباط او با جهان اطرافش، با ورود رعنا تغییر میکند. رعنا هم شخصیتی تازه است، زنی مستقل و قوی، که از لوندیهای مرسوم برای جلب مردان استفاده نمیکند. رابطه او و یوسف (امین حیایی)، آهسته آهسته شکل میگیرد و در حالی که تماشاگر منتظر یک رخداد خوش، در دل تلخی فراوان فیلم است، نابود میشود. قدرت و استقلال رعنا، او را به شخصیتی دوست داشتنی تبدیل کرده، در فصل دو نفره یوسف و رعنا، در شبی که همه چیز برای شروع یک رابطه عاشقانه مهیا به نظر میرسد، رعنا به این موضوع اشاره میکند که طوری رابطه را ترک میکند که کسی نتواند او را پیدا کند. به همین دلیل پایان سرنوشت این رابطه، با وجود تلاش یوسف برای بازگرداندن رعنا، واضح است.
آنچه «برف آخر» را به فیلمی دیدنی تبدیل کرده، توجه به روایت یک قصه پرتعلیق در کنار تمرکز روی مضمون و معناست. گرگها ظاهرا دشمن انسان هستند، اما دشمن واقعی خورشید، پدر اوست که با دیدگاهی عقب مانده و ضد زن، او را قربانی میکند. فیلم روی رابطه خلیل و خورشید، تاکید بیش از حد ندارد، اما شخصیت پردازی آنقدر درست است که تماشاگر متوجه حساسیت و وسواس خلیل و حکمرانی مردسالارانهاش در خانه میشود. پسری که خورشید را دوست دارد، یکی دیگر از مردان ضعیف فیلم است که پا پس کشیده تا خورشید طعمه مرگ شود.
امیرحسین عسگری در این فیلم، کارگردانی جسور و تواناست. فاصله گرفتن از شهر، کار در لوکیشن برفی، استفاده از امین حیایی در نقشی تازه و اعتماد به لادن مستوفی (که بازیگر خوبِ کمتر قدر دیده است) به فیلم او گرما داده است. پایان فیلم، جایی که یوسف به سمت روشناییِ شهر میرود، روایتی تاریخی، معنا و خوانشی جدید دارد. گرگها یوسف را نمیدرند و راهنمایش میشوند تا به زندگی برگردد، اگرچه فرصت تجربه عشق را از دست داده است.