سینماسینما، نغمه خدابخش
فیلم «بهانه سکوت» فیلمی است ساده و بی آلایش و بی ادعا که هم به لحاظ ساختار (با فرمی مستندگونه) آنجا که دوربین در زاویه ی مشخصی شخصیتهای متفاوت را با طرز فکرها و طبقات اجتماعی متفاوت اما دغدغه ای مشترک به نمایش میگذارد و هم به لحاظ مضمون که یادآور دوران تلخ و پر رنج انتشار ویروسی است که روال عادی زندگی را به چالش کشید و تغییر داد، قابل توجه است اما تماشای این فیلم در این روزگار تجربه ای متفاوت و عجیب را رقم میزند.
به گفته ذبیحالله رحمانی، کارگردان و تهیه کننده فیلم «بهانه سکوت»، شیوع ویروس ناشناخته کرونا، مرگ نزدیکان و تجربه شخصی ترس از این بیماری همه گیر انگیزه ای برای ساخت این فیلم شده است. اگر امکان اکران و نمایش این فیلم در زمان خود و حتی شاید چند ماه پیشتر، حتی یکماه، فراهم میشد قطعا با نگاه و حس و حالی متفاوت تری میشد به تماشای آن نشست و آن دوران سخت و عجیب را در ذهن تکرار و آنچه مدنظر سازنده بود را جور دیگری درک کرد و به تحلیل همه جانبه ی آن پرداخت.
«بهانه سکوت» تنها یک اثر هنری و یا فرصتی برای گذراندن اوقات فراغت نیست بلکه بهانه ای میشود تا مخاطب دوران طاقت فرسا و سخت کرونا را با این روزها که به نوعی دیگر سخت و فرساینده است به مقایسه بنشیند، دورانی که جنگ دوازده روزه را پشت سر گذاشته و همچنان خطر وقوع دوباره آن احساس میشود. ناخودآگاه خوبیها و بدیهای هر دو را در کفه ترازوی ذهن قرار میدهد تا ببیند کدامیک به دیگری می ارزد!!
بیماری و جنگ، که کاراکتر اصلی هر دو «مرگ» است. در یکی تدریجی و در دیگری بدون معطلی و در یک لحظه اتفاق می افتد.
در دوران کرونا فرد مبتلا با داشتن علائم، حضور مرگ را احساس کرده و آماده پذیرش آن میشد و در زمان جنگ، به ناگاه در یک آن، آوار روی سر آدمی خراب شده و نتیجه اش شد مرگ و نیستی.
مقایسه این دو اتفاق هم در حین تماشای فیلم و هم بعد از پایان آن، سوالاتی را در ذهن مخاطب مطرح میکند که طبیعتا به پاسخ سرراست و قانع کننده ای نمیرسد اما ناخودآگاه در ذهن چالش ایجاد میکند.
حضور تدریجی مرگ بهتر است یا آوار شدن ناگهانی اش بر سر آدمی؟ داشتن علائم بیماری برای پذیرش یک واقعیت و ترس از ابتلا یا صدای انفجار و در یک لحظه نیستی همه ی هستی؟ ماسک و دستکش و ضدعفونی یا موشک و پدافند و خرابی؟ تنهایی و در خانه ماندن و درماندگی یا با هم بودن و آوارگی؟ ندیدن ها و در آغوش نگرفتنها یا کنار هم بودن ها و تکیه گاه داشتن ها؟ ویروسی که دیگر اثری از آن نیست بهتر بود یا جنگی که همچنان خطر حضور دوباره اش احساس میشود؟ کدامیک قابل تحمل تر است؟ سوالاتی است سخت و پیچیده با پاسخی سخت تر و پیچیده تر.
سکوت و تنهایی کاراکتر اصلی قصه، بهزاد، غم سنگین این روزها را محسوستر و ملموستر می کند، رویاپردازی کاراکتر زن، نگار، برای داشتن یک زندگی ایده آل و ساده و در عین حال پر از عشق، حسرتی بر دل میگذارد از تمام رویاهای که برای زندگی وجود داشت و ساده ترین و بدیهی ترینشان در لیست آرزوهای دست نیافتنی جا خوش کرده اند و حاصل تجربه ی این دوران، نگرانی و اضطراب از آینده ای نامعلوم را دو چندان میکند.
«بهانه سکوت» فیلم ساده و شریفی است که فارغ از نقصهایش بهانه ای است برای فکر کردن، بهانه ای است برای مقایسه ی دو دوره ی عجیب و سخت، بهانه ای است برای لمس پایان یا شاید آغازی دوباره، بهانه ای است تا اگر از زیباییها غافل شده ایم دقیقتر نگاه کنیم، تا اگر از عشق غافل شده ایم بیشتر دوست بداریم تا انسان تر باشیم و به این باور ایمان بیاوریم که زندگی را باید زندگی کرد حتی در لحظات کوتاه.
فارغ از بررسی و تحلیل حرفه ای اولین تجربه رحمانی در فیلمسازی از تأثیرگذاری آن بر روح و روان بیننده نمیتوان غافل شد. روایت در عین سادگی ملموس است و عمیق تا جایی که میتوان همراه با مسافر تاکسی که عزیزی را از دست داده بغض کرد و غم فروپاشی زندگی مرد را لمس و حتی رنجی که در صدای زن مبتلا وجود دارد را با گوش جان شنید. در یک کلام، «بهانه سکوت»، بیننده اش را وادار به تفکر میکند. تفکری از جنس مرگ و زندگی.