سینماسینما، آرش عنایتی
نگارندهی این وجیزه سعی دارد به خاکستر نگاه کند و به آتش بیاندیشد و از آن ننویسد هرچند، چون شمایی که میخوانی، از این آتش سوخته!
کار ارسلان امیری در نخستین تجربهی سینماییاش قابل تامل است آن هم در زمانه و از میان زبانههای برآمده از کوره ای که خروجیهای قابل تحملاش به انگشتان یک دست هم نمیرسند. زالاوا هر چه دارد از آن است که به ظاهر ندارد. امیری نه با لودگی در گردابِ کمدی فرو غلتیده و نه با آلودگی های صوتی و تصویری، به منجلابِ فیلمهای ژانر وحشت سینمای ایران فرو رفته است. میان این و آن راه میجوید و راه میپوید- گیرم با یکی دوبار لغزش- زیرکیاش، در اندازه نگاه داشتن میان این و آن یکی است. برای نمونه، دقت کنید که باند صوتی فیلم به عوض آراستن با صدای رعد و هر صدای غلوآمیز دیگر- که به وفور در اخلافاش شنیده میشوند- تا چه اندازه پیراسته شده. نه به ضربِ موسیقی و نه به زورِ هیچ افکتی سعی در حقنه کردن هیچ احساسی و حرفِ حقِ فیلم نیست. اما و هزار اما آنچه هست، موید هوشمندی امیری است در گزینش و گزیده گوییاش. برای نمونه، در تقطیع نماهای افتادن ظرف شیشهای از دستِ مسعود و شکسته شدناش، نشانی از وجود هیچ جلوهی صوتی و تصویریِ خاصی نیست. به عبارت بهتر، نمای بستهای از این اتفاق نمیبینیم و تاکیدی هم بر صدا- از طریق دستکاری در حجم و بلندی صدا – نمی شود. این وجه رئال، آن هم در فیلمی تا به این حد نمادین، اگر چه به ظاهر نامناسب و مخالف با فرم اثر، اما به شدت متناسب و موافق با محتواست. اگر «آمردان» بالذات و مردم بالعرض، و مسعود به جبِر -مصلحت اندیشی از برای مردم- اسیر خرافهاند، ارسلان امیری، به شهامت و به شهادت همین تقطیع نماها و اصوات، هنرمندانه در مقابلاش ایستاده است.