سینماسینما، مرسده مقیمی
بابک حمیدیان برای «چ» و «رستاخیز» سیمرغ را به خانه برد. پیش از گرفتن جایزه اما همیشه یک پای جایزه بود. مهم نبود که جایزه به او میرسد یا خیر؛ همواره او جزء تحسینشدگان بود. کم پیش میآمد در فصل جوایز سینمای ایران نامی از او به گوش نرسد. اگر هم شانس با او یار نبود و جایزهای نمیبرد و یا حتی از چشم داوران دور میماند در مطبوعات سینمایی از بازیاش گفته میشد. برای همین همیشه پر کار بود و در تعداد بسیاری از فیلمها حضور داشت. هیچگاه هم نقش را متر نمیکرد و کوتاهی نقش سبب نمیشد آن را از دست بدهد.
به همین دلیل شاید نقش مکملهایی که از او به یاد میآوریم بیشتر از رُل اصلیهایی باشد که بازی کرده است. او البته در سینما با نقش نخست شناخته شد. هرچند کسی آنطور که باید و شاید تلاشهای او را برای «قدمگاه» ندید و نه در جشنواره فجر و نه در جشن خانه سینما حتی برای آن نامزد هم نشد اما رحمان آنقدر درست، دلنشین و باورپذیر بود که بابک حمیدیان را به یاد بسپاریم. او تا مدتها بعد در فیلمهایی خاص ایفای نقش میکرد. فیلمهایی که کمتر کسی به آن توجه جدی میکرد. «ریسمان باز» یا « خدا نزدیک است» نمونهای از این تلاشهاست. او اما وقتی برای عموم مردم شناخته شد که در «بیپولی» حمید نعمتالله و باز هم در ایفای نقشی چالش برانگیز مقابل دوربین رفت. حضور کوتاهش در «اسب حیوان نجیبی است» و ایفای نقش چشمگیرش در «بغض» گرچه از نگاه جشنوارهها دور ماند اما بیشتر از هر زمانی نگاه کارشناسان سینمایی را به خود معطوف کرد. «یک خانواده محترم» و «قصهها» به محاق توقیف رفت ولی در عوض «هیس! دخترها فریاد نمیزنند» برای او مثل بمب صدا کرد. بدمن نفرتانگیز و جنجالی که برای حمیدیان محبوبیت ویژهای آورد.
همکاری با حاتمیکیا که مواضع جدیدی اتخاذ کرده بود و مدتها بود گفتگوهای جنجالی و دیدگاههای سیاسیاش بیشتر از کارنامه پربار و درخشان هنریاش توجهها را به خود جلب کرده بود؛ گرچه برای حمیدیان سیمرغ را به ارمغان آورد اما چندان برای او خوش یمن نبود. جامعه سیاستزده ایران و حرفهای تند حاتمیکیا انگار بیشترین اثر را بر حمیدیان گذاشت! و شاید همکاری مجددش با حاتمیکیا در فیلمی سیاسی آن را قوت بخشید. او که پیش از «بادیگارد» در «سیانور» بهروز شعیبی نیز در فیلمی سیاسی ایفای نقش کرده بود؛ یک باره از هنرمندی قابل اعتنا در نظر بسیاری به یک چهره سیاسی با ایدئولوژی خاص بدل شد. به فیلمهای قبلی «هیهات» و «روباه» را که فارغ از اینکه فیلمهایی به شدت سیاستزده بودند، ابدا از منظر سینمایی نمیشد از آنها دفاعی کرد را هم اضافه کنید. در حجم توجهها به حضور حمیدیان در این نوع فیلمها متاسفانه «من دیهگو مارادونا هستم»، «مرگ ماهی» و «استراحت مطلق» به چشم نیامد.
«کاناپه» کیانوش عیاری توقیف شد و بازی دیدنیاش در کمدی فانتزی متفاوت «خرگیوش» دیده نشد و حتی حضور کوتاه اما اثرگذارش در «شماره ۱۷ سهیلا» نادیده گرفته شد. انتخابهای بعدی یعنی «به وقت شام» و «مصادره» این خطکشی سیاسی و اینکه او تبدیل شده است به بازیگر جریانی خاص را تقویت کرد و دیگر کسی به کیفیت بازیاش در دو فیلم یاد شده که اگر توفیقی داشتند بخش اعظماش را مدیون جلوهگری او در مقام بازیگر بودند؛ توجهی نکرد. «جشن دلتنگی»، «سال دوم دانشکده من» و «معکوس» هم هیچکدام چیزی نبودند که بتوانند او را از این محاصره عجیبی که گرفتارش شده نجات دهد. فیلم دوستداشتنی «سرو زیر آب» نیز با اکران ناموفق، ناکامیهای حمیدیان را کامل کرد و دست بسیاری را باز گذاشت تا همچنان او و هنر غیر قابل انکارش را نادیده بگیرند.
حمیدیان هم بعد از چند بار گلایه و ابراز دلخوری به کلی با اهالی رسانه قهر کرد و دیگر در هیچ مراسمی پیدایش نشد! حتی به همراه همسرش مینا ساداتی. آخرین باری که او را در یک مراسم سینمایی دیدم برمیگردد به جشن خانه سینما، چند سال قبل؛ وقتی که با لحنی موقر و آرام جایزهای را اهدا میکرد و مجری برنامه به او گفت که کمی شادتر مثلا جشن است و اگر درست به خاطرم مانده باشد با صدایی اندوهگین که شاید از همین رو میلرزید؛ گفت: «چرا باید خوشحال باشم؟ این سینما سالهاست که منو کنار گذاشته» (از آن جشن بسیار گذشته و طبعا نقل به مضمون کردم) آن دفعه آخرین باری بود که او را دیدم. پس از آن به بهانههای مخالف در هیچ نشست و مراسمی شرکت نکرد تا مبدل شود به غایب بزرگ. آخرین بار نشست خبری «مسخرهباز» بود که گفته شد به علت سرماخوردگی در آن حاضر نیست اما هم ما و هم خودش میدانستیم که این دروغی بیش نیست. مگر آنکه او سالها درست به هنگام تمام برنامههایی که برای فیلمهایش در فصول مختلف سال چیده شده «سرماخورده» باشد!
حمیدیان برای جشنواره پیش رو هم ظاهرا بناست فیلمی سیاسی داشته باشد. فیلمی که شاید مسیر این سالهای او را تدوام ببخشد و به حاشیه رانده شدنش را بیش از پیش کند اما آنچه اکنون از او مقابل ماست شاپورِ «مسخرهباز» است و قدرتنمایی یک بازیگر تمام عیار در کنار کسانی که هر کدام برای خودشان وزنهای هستند. او ضلع مثلثی را تشکیل میدهد که یک ضلعاش علی نصیریان و ضلع دیگرش صابر ابر است. بیایید برای دقیقهای سینما را «سینما» ببینیم و این حاشیههای فرامتنی و ایدئولوژیک را کنار بگذاریم و با خودمان تکرار کنیم که بابک حمیدیان هر نگرش سیاسیای دارد مشخصا به خودش مربوط است و حالا بگوییم که چه میبینیم؟ بازیگری که در بسیاری از سکانسها حتی بر استاد مسلم بازیگری علی نصیریان پیشی میگیرد (گرچه با فروتنیای که در او سراغ دارم میدانم این را نخواهد پذیرفت) او چنان صحنه را از آن خود میکند که دشوار به نظر میرسد بتوانی جز او به کسی چشم بدوزی.
بابک حمیدیان پس از شانزده سال حضور بر پرده نقرهای همچنان درخشان و درجه یک است. او آنقدر بر پرده سینما دیدنی است و آنچنان ما را وادار میکند به تماشایش که بعید میدانم در حدود دو ساعتی که پای «مسخرهباز» نشستهاید بتوانید به مسائل فرامتنیای که همیشه در مورد او بیان میشود فکر کنید. اکتهای کاملا به جا، پاسکاریهای درست و دیدنی با یک به یک بازیگرانی که مقابلاش حضور دارند، انرژی به اندازهاش به هنگام لحظههایی که بحثهای سیاسی میکند و گام بالای صدایش و لحظه خاموش شدن ناگهانیاش در اثر ترس از کیانی و ترسی که در چشمهایش چنان جان گرفتهاند که مخاطب آن را به خوبی باور و با آن همزاتپنداری میکند. لحظه درخشان سکانس «پاپیون» و استیصال باورپذیرش از اینکه نمیتواند کسی را لو ندهد. تلورانس بازیاش در لحظات مختلف سرخوشی، عصبانیت، ناراحتی و یا بیخیالی، واقعا دیدنی است. چه کسی میتواند «مسخرهباز» را ببیند و مدعی شود افسون بازی حمیدیان در او اثر نکرده است؟!
اصلا چه اصراری به انکار بازیگری با تواناییهای او وجود دارد؟! چون حاتمیکیا حرفهای خوبی نمیزند و گاهی با عدهای سر جنگ دارد و او برای حاتمیکیا سه بار مقابل دوربین رفته؟! یا چون چند فیلم سیاسی بازی کرده که برخی از ما دوستاش نداشتیم؟! تا به حال به این فکر کردهاید که بازیگری با این حجم از توانایی و هوش را احتمالا خوش نمیآمده در فیلمی با سطح کیفی «روباه» بازی کند؟ هیچ به این فکر کردهاید که این نگاه سیاستزده ما که بین همه چیز خط و مرز میکشد و آدمها را به خودی و غیر خودی تقسیم میکند ستاره درخشانی مثل او را در این سالها سوق داده به سمتی که تعداد انتخابهای غلطاش بالا برود؟! هیچ به این فکر کردهاید که روی او که میتواند مثل شاپور درخشان باشد برچسب زدهاید و گذاشتیدش یک گوشه و نمیگذارید دستاش برسد به هر نقشی؟ هیچ به این فکر کردهاید که مگر چند نفر مثل همایون غنیزاده پیدا میشوند که کاری به افکار عجیب و غریب شما نداشته باشند و آدمها را بر حسب تواناییشان دستهبندی کنند؟
بابک حمیدیان غایب همیشگی مراسم سینمایی است اما ما او را غایب کردیم. پیشتر او برای همه فیلمهایش میآمد. حتی وقتی دلش را میشکستیم، قهر نمیکرد. میآمد و با ما حرف میزد. مثلا وقتی چندین بار در نمایش «پنجاه قدم آخر» او را هو کردید و به او خندیدید آمد در نشست مطبوعاتی و پرسید چرا خندیدید؟ اگر نقصی دیدهاید، بگویید. او سعی کرد با ما حرف بزند اما ما را هو کردن و قهقهه زدن و برچسب چسباندن و با انگشت نشان دادن بیشتر خوش میآمد و این شد که او برای همیشه رفت. دیگر نه ازمان پرسید چرا میخندید؟ نه گله کرد که کنارش گذاشتیم و نه هیچ چیز دیگر! او فهمید که با ما نمیشود حرف زد و برای همیشه رفت. مسیری که ما برایش ساختیم سبب شد فیلمهایی به کارنامه هنریاش اضافه شوند که شأن او نبود؛ ولی با تمام تلاشهای بیوقفهمان او آنقدر در بازیگری نبوغ دارد که هنوز هم میتواند به ما «شاپور» هدیه کند؛ کاش وقتی در تک تک لحظههای بازیاش از نو به او و تواناییهایش ایمان میآوریم، دلمان برایش تنگ شود و بگویم آقای حمیدیان شما بازیگر خیلی خوبی هستی که مثل همه آدمها حتما انتخابهای غلطی هم داشتهای اما ما خوشحالیم که سینمایمان تو را دارد.