سینماسینما، ابراهیم عمران
قبل از اینکه فیلم «عنکبوت» ساخته ابراهیم ایرجزاد با سرمایهگذاری محمد صادق رنجکشان را ببینم؛ فیلمی دیده بودم با نام «قدیسان بونداک» که همزمانی این دو فیلم سببساز این یادداشت شد. انتهای دهه هفتاد فردی به نام سعید حنایی بر اساس اجتهاد خود ساخته، زنان خیابانی مشهد را خفه میکرد و به قتل میرساند. تا جامعهی پیرامونش از فساد گسترده پالوده شود. در فیلم «قدیسان بونداک» نیز سه فرد بنا بر آموزههای کلیسا و البته آنچه خود برداشت میکردهاند، جان عدهای خلافکار را میگرفتند تا اطرافشان امنتر شود. قاتل مشهدی فیلم، مدتهای زیادی صفحه حوادث روزنامههای دو دهه پیش را پوشش میداد. و روزنامهخوانهای حرفهای آن سالها به حتم صفحه حوادث دو روزنامه ایران و همشهری را به خاطر میآوردند. آنچه اما از منظر سینمایی بین این دو فیلم مشترک است، داستان واقعی است که رخ داده و اولویت فیلمساز لامحاله در ایجاد کشش سینمایی است و نه رخداد انجام شده. در فیلم «عنکبوت» کمتر پلانی است که ایجاد حس بصری و یا حتی حس تماتیک داستان کند. شانزده زن کشته شدند؛ مخاطب کوچکترین همذات پنداری نه با قاتل دارد و نه با مقتولین. گویی آمدهاند سکانسی را بازی کنند و در پی کار خویش روند. در دو سه سکانس انتهایی فیلم «عنکبوت»، پلانی هست که قاتل (محسن تنابنده) با پای در بند مشغول آن است که مورچهای را له کند با دمپایی؛ و شاید هدف فیلمساز و نویسنده آن بود که به مخاطب نشان دهد قاتل سریالی حتی توان کشتن و بالمآل آزار به مورچه را ندارد. و حالیه که به چنین وضعی (اجتهاد در عمل) رسیده است؛ لاجرم تحت شرایط خاصی بوده که دست به کرداری نادرست انسانی زده است. بازی تنابنده نیز آنچنان کم رمق است که اگر نبود سکانس سوار شدن در تاکسی و کنار دو زن نشستن و معذب بودن و گفتن به راننده که آهنگ را قطع کند؛ مخاطب هیج شناختی از شخصیت درونی او به دست نمیآورد. و تلنگری که آزار کلامی راننده سواری شخصی به همسرش وارد کرد نیز نمیتواند دستاویزی برای چنین کاری قلمداد شود. وقتی در چنین داستانهایی (واقعیتهایی) مخاطب و یا دست کم بیشتر مخاطبین از ابتدا و انتهای آن آگاه هستند، این هنر فیلمساز است که بتواند با عناصر سینمایی، بیننده را نگه دارد. و با خرده پیرنگهایی درست اصل داستان را پرورش دهد. رخدادی به این بزرگی و در تاریخ ماندگار، شود فیلمی به نام «عنکبوت» با بازیهای ضعیفش؛ با کارگردانی نابجایش و متاسفانه موسیقی غیر تاثیرگذارش؛ جز افسوس برای سینما، نامی نمیتوان بر آن نهاد. موسیقی که در این گونه آثار جایگاه درخوری دارد و با ساز و ملودی خاص میتواند مخاطب را درگیر عمق فاجعه کند در این فیلم بود و نبودش، فرقی ندارد! کردار تک بعدی و طالبانگونه سعید حنایی در دو دهه پیش، میتوانست آموزههای درستی بر جای گذارد. چه از منظر فقهی و چه از نظر دادرسی حقوقی. در فیلم «قدیسان بونداک» به عینه شاهد هستیم کارآگاه پیگیر قتلهای مشابه، در نهان با آن سه نفر است(حال درست یا نادرست) و حتی به طور غیر مستقیم تشویقشان میکند. و در برخی موارد هم تسهیل امور. البته کاری به فضای آزاد فیلمسازی آمریکا نداریم. و نمیتوان قیاسی مشترک انجام داد. و این نگاه صرفا برای من مخاطب و نویسنده این سطور، پیش آمده است. به حتم دیدگاه فکری قاتل زنان مشهدی، بر آمده از خاستگاه اندیشهای است که در آن رشد کرده است. پلانهایی که مادر قاتل نگاه بستهای به فضای موجود دارد. و حتی در پوشش دختر خردسال فیلم، محدودیتهایی ایجاد میکند. و به دنبال آن برخی سکانسها که نقش اول فیلم در پی جداسازی اتاق خواب پسر با دختر خردسال است، میتواند تا حدودی جریال سیال ذهن او را بارور کند. ولی هیچ بار معنایی با افعال قاتل در آینده پیدا نمیکند. هر چند جامعهشناسان به اندازه کافی در آن سالها به این قتلها پرداختهاند و صفحههای بیشماری از روزنامههای کشور، بدین امر اختصاص یافت؛ ولی مدیوم سینما توان آن داشت و دارد که با نگاهی اول سینمایی و بعد موشکافانه و اجتماعیتر داستان را دنبال کند که متاسفانه آنچه در فیلم «عنکبوت» یافت نمیشود؛ نه سینما بما هو سینماست و نه نگاهی پیشگیرانه و منصفانه! به حتم سرمایهگذار فیلم و کارگردان نمیتوانند در پرونده کاریشان به این فیلم ببالند؛ چه که سینما ابتدا هنر است و بعد صنعت. اولی که در فیلم نبود؛ دومی را هم که هنوز برخی در پول میبینند و بس…!