سینماسینما، گلاره محمدی
بسیاری گفته اند و شنیده ایم که در هنگام خلق اثر هنری به گونه ای عمل کنید که گویی آخرین یادگار خود در این جهان را به جا می گذارید و پس از گذشت زمان مخاطبان شما را با آن اثر به یاد خواهند آورد. این گفته از آن جهت اهمیت پیدا میکند که خالق آن اثر تمام توان خود را به کار گیرد تا محصولی استاندارد و قابل قبول را عرضه کند و آگاه باشد که شاید فرصتی برای تولیدی دیگر دست ندهد.
براساس گفته های تینا پاکروان در مصاحبه با سروش صحت در برنامه «اکنون» او سه گانه ای را در ذهن داشته (دارد) با نامهای «روزی روزگاری ایران؛ خاتون»، «روزی روزگاری ایران؛ تاسیان» و «روزی روزگاری ایران؛ ماهدخت».
در همین گفتگو که پیش از پخش سریال «تاسیان» و شاید به عنوان بخشی از کمپین تبلیغاتی این سریال پخش شد، درباره واژه تاسیان به تفصیل صحبت شد و با شروع تبلیغات جدی تر و مشخص شدن بازیگران و … مخاطب کنجکاوتر از قبل انتظار اثری متفاوت را می کشید.
تاسیان یه حسه مثل غمی که در غروب از دست دادن عزیزی تجربه میکنیم، مثلاً غروب جمعه تاسیانه؟ و بعدتر میبینیم که تکرار میشود؛ تاسیان می شود بی تو … همین؟ آیا فقط ذکر مصیبت و نمایش رنج و درد به تاسیانی شدن کمک میکند؟
منطق، نقشی در چینش وقایع و روایت داستان ندارد؟
شیرین نجات هنرمند است، نقاشی می کند و وقتی رنگ آبی مورد نظرش در چاپخانه درست چاپ نمی شود، درخواست تجدید چاپ می کند تا به رنگ محبوبش برسد. همین موضوع که در ابتدای داستان میبینیم انتظارمان را از این نقش بالا می برد. طبیعتاً چنین شخصیتی در سایر امور زندگی هم می تواند اندک بهره ای از هوش و جزئی نگری برده باشد. اما … نه! رسماً با بازیگری طرف هستیم که فقط و فقط منویات نویسنده و کارگردان را «اجرا» میکند و رسماً چیزی به نقشی که برایش نوشته شده، اضافه نمیکند. او مامور است و معذور، در تعریف نقش او نوشته شده: شیرین نجات، فرزند جمشید نجات مالک کارخانه الیاف، از طبقه ای مرفه، دانشجوی دانشگاه تهران، علاقمند به انجام کارهای فرهنگی برای کودکان محروم و … اما ناتوان در گرفتن یک تصمیم درست یا حتی قابل پذیرش. اگر حتی بپذیریم که عاشق شدن موضوعی احساسی است و منطق مشخصی ندارد با موضوعات دیگری مثل بلاتکلیفی در قبول یا رد خواستگاری قدیمی به نام شهرام، مقابله با پدری که عاشقانه او را دوست دارد و نهایتاً فرار از خانه و ازدواج با امیر در روستا چگونه توجیه می شود؟ چطور شیرین می توانست کارخانه را در نبود پدرش اداره کند ولی نمی فهمید که امیر سم خالص است؟
چه می شود که شیرین نقاش از آن آبی رویایی به خطوط پررنگ سیاه و آتش تصویر پایانی می رسد؟
شیرین بیش از آنکه عاشق باشد یا بخواهد خلاف جهتی که برایش در نظر گرفته شده حرکت کند، کودکی نازپرورده و لوس است که هیچ درکی از جامعه بیرون خانه اش ندارد و حتی پدرش با کنایه او را مغز فندقی خطاب می کند. چنین فردی چگونه می تواند بار دراماتیک داستان را بر دوش بکشد؟
امیر چاپچی چاپخانه ای است که خانواده ای سنتی دارد و اختلاف عقایدش (شرب خمر) با پدری بازاری باعث شده در اتاقی از محل کارش زندگی کند و با یک نظر دیدن شیرین عاشق و دلبسته اش می شود و تا ورود به ساواک پیش می رود و مانند یک نابودگر هر قدمی که در راستای نزدیک شدن به شیرین برمی دارد، چند گام به تباهی خود، خانواده اش، شیرین و اطرافیانش نزدیک تر می شود. امیر هم مانند خاتون که هر جا پا میگذاشت ویرانی آغاز می شد عمل می کند! به یاد بیاورید که شخصیتهای کلیدی هر دو سریال به جای انجام کنشی سازنده همواره باعث تخریب بودند و در همان حال لحظه ای از توجیه اینکه قصد نداشتند افتضاحی به بار بیاورند غافل نبودند ولی … امیر در «تاسیان» حتی مسئولیت اشتباهاتش را هم نمی پذیرد؛ خانواده اش را نابود کرده، زندگی و کار خانواده نجات را متلاشی کرده، با قرار دادن اعلامیه و تفتیش کارخانه باعث خودکشی منوچهر شده و خانواده سامان را تباه کرده، حتی رفیقش که موجب ورود او به ساواک شد هم از گزند آسیب های بی شمار امیر در امان نمانده ولی باید مخاطب بپذیر که امیر عاشق است!! و همه اینها فدای عشقی بیمارگونه که با هیچ متر و معیاری هضم نمی شود.
عشق میان این دو اصلاً به باور نمی نشیند. حتی رقیب عشقی هم به درستی انتخاب نشده؛ شهرام که قرار است نمادی از عشق منطقی و مطلوب خانواده باشد همدلی برانگیز نیست اصلاً کنشی در بیننده ایجاد نمیکند. بجز پدر تیمسارش که حلال تمام مشکلات ریز و درشت رفیقش جمشید نجات است سایر اعضای خانواده اش؛ مادر مغرور و متکبر و خواهر فرانسوی اش چه کارکرد دراماتیکی در داستان دارند؟ اصلاً کدام درام؟ مگر با این شخصیت های تخت و بی منطق شکل میگیرد؟ و در غیاب منطق مگر پذیرشی از طرف مخاطب ایجاد می شود؟
۲۳ قسمت با تمام حواشی اش از بسته شدن اینستاگرام کارگردان تا توقیف و رفع توقیف و … برای چه ساخته شد؟ به تصویر کشیدن دوره ای از تاریخ ایران؟ قدرت نمایی ابزار دیجیتال در فیلمسازی برای بازنمایی اماکن و وقایع تاریخی و حتی شخصیتهای فرهنگی هنری در آن برهه زمانی؛ از بهرام بیضایی در شب های شعر گوته تا عباس کیارستمی در کانون پرورش فکری تا شبیه سازی مسعود کیمیایی و احمدرضا احمدی در دانشگاه تهران و صحبت هایشان در مدح رفاقت چه وجه دراماتیکی داشت؟
برای آنها که تاریخ نخواندند مجموعه هایی مانند «تاسیان» می تواند یک سند تاریخی باشد از همین روست که نسل جدید با دیدن روایتهای تقطیع شده و یک جانبه گذشته را ستایش می کند بدون آنکه نقدی به آن وارد بداند. اما می توان گفت که «تاسیان» پس از موج هیجانی که پیرامونش ایجاد شده و کوچکترین ارتباطی با کیفیت هنری اش ندارد فراموش میشود. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان با شروع «تاسیان»، نور امیدی در دلم روشن شد که این بار با روایتی نزدیک به آنچه به باور من و امثال من نزدیکتر است، مواجهیم. اما زهی خیال باطل!
«تاسیان» می توانست درامی جذاب در بستر تاریخ باشد که تاثیر وقایع تاریخی بر زندگی شخصیتهای داستانش را به نمایش گذاشته و در نهایت اثری ماندگار از تاریخ معاصر در ذهن مخاطبانش برجا بگذارد ولی متاسفانه با قسمت هایی از برنامه «تونل زمان» برابری می کند که تلاش دارد به بیننده القا کند مردم ناسپاس قدر آنچه پهلوی برایشان به ارمغان آورد را ندانستند و از عرش به فرش رسیدند.
حاصل همین نگاه می شود تیتر یک روزنامه سازندگی؛ «چپ هرگز نفهمید» نتیجه همین رویکرد می شود متهم کردن انقلابیون از هر طیف و گروه و اندیشه ای به «پنجاه و هفتی ها» و نادیده گرفتن اینکه چه عواملی کار را به انقلاب کشاند. مگر می شود همه افراد یک گروه فکری را با یک چوب زد؟ مگر هرچه میکشیم از افراط و تفریط نیست؟ این مدل نگاه نقطه مقابل فیلمسازی چون محمدحسین مهدویان است. تک بعدی نگاه کردن و افراد و گروه های متفاوت را محبوب شمردن یا محکوم کردن، عملی صفر و صدی است که هر واقعه ای را از نگاهی چندوجهی و همه جانبه به آن محروم می سازد.
اینکه سازنده اثر هنگام خلق آن با برخی شخصیتها همدل تر باشد و با برخی نه، اجتناب ناپذیر است ولی اینکه تصویری کاریکاتوری از آنهایی را که دوست ندارد ارائه دهد منصفانه نیست. رجب زاده استاد دانشگاه است و شاگردانش (مریدان بی چون و چرایش) تابع اوامر درست و غلط او. دانشجویان خصوصاً بابک و نادر فارغ از اندیشه ای که به آن باور دارند اصلاً سمپاتیک نیستند گویی کارگردان تعمداً میخواهد مخاطب با آنها همدلی نداشته باشد. در صورتیکه در همان طیف و با همان طرز تفکر می توان شخصیتی را به تصویر کشید و قضاوت در مورد موثر یا مخرب بودنش را به بیننده واگذار کرد. همین اتفاق در ارتباط با کارگران هم افتاده و با گروهی قدرنشناس و بی منطق مواجهیم که درکی از شرایط ندارند و توسط هر کسی تحریک می شوند و باعث تباهی اند.
«خاتون»، ایران در زمان اشغال را به تصویر می کشید و «تاسیان» ایران در آستانه انقلاب را. هر چه موضوع داستان روایت شده نزدیک تر به زمان حال باشد طبیعتاً شاهد یا شاهدان بیشتری برای صحه گذاشتن بر اصالت روایت وجود دارند و همین موضوع کار سازنده اثر را سخت میکند.
در انقلاب ۵۷ چه گروه هایی حضور موثر داشتند؟ آیا از همه طیف ها نماینده ای در سریال دیده می شود؟ فقط توده ای های خائن باید به تصویر کشیده می شدند؟ نقش بازاری ها در همان چند نما خلاصه شد؟ روشنفکران چه میکردند؟ مجاهدین خلق (منافقین)؟ ملی مذهبی ها؟ ساواک چه سازمانی بود و مامورانش چه کردند؟
نامه سعید با این مضمون که ما باید با هم حرف میزدیم خنجر غریبی بود بر پیکر مخاطب و اثر؛ محتوایی به ظاهر درست و منطقی ولی از زبان یک عضو ساواک که برای بقا و ارتقای جایگاهش از انجام هیچ شری نمی گذرد. کسی که ادعای رفاقت دارد برای انتقام گرفتن از رفیقش شخصاً بازجویی برادر او را به عهده میگیرد و روی تن او سیگار خاموش می کند!!
یعنی نویسنده نمی داند چه حرفی باید از زبان چه شخصیتی بیان شود که کارکردی خلاف واقع نداشته باشد؟
«تاسیان» مصداق بارز شعارزدگی و ماندن در سطح است، نمونه عینی از فرصتی برای بازآفرینی یک دوران تاثیرگذار که هدر رفته است؛ از طراحی صحنه دقیق و پرجزئیات ایرج رامین فر تا طراحی لباس شاخص الهام معین، از بازی های تحسین برانگیز بابک حمیدیان، ریحانه رضی، صابر ابر، پانته آ پناهی ها، رضا بهبودی و نازنین بیاتی تا موسیقی پایانی با صدای علیرضا قربانی که با تمام دلنشین بودنش ربطی به «تاسیان» ندارد. وقتی همه چیز حول محور بی منطقی محض پیش می رود چینش نمای ابتدا و انتهای سریال که تصویری تلخ و نمادین است هم هدر میرود.
اصلاْ این همه شخصیت بلاتکلیف چه شدند؟ خانواده امیر؛ پدر و مادرش، امید و سپیده، خانواده حوری؛ رجب زاده و بلایی که مشخص نشد عمداً یا سهواً بر سر زندگی حوری آورده، ارتباط خانم آشتیانی و محسن که با هیچ چسبی به هم متصل نشد و …
اگر برگردیم به همان نقل قول اول که فکر کنید اثری که میسازید آخرین یادگار شماست، خانم پاکروان خواسته یا ناخواسته هرچه دل تنگش میخواسته در «تاسیان» گفته حال آنکه منطق روایی، تاریخی و یا دراماتیک را هم نادیده گرفته باشد، فرصتی در اختیار داشته تا هر آنچه به مذاقش خوش می آمده بگوید ولو شاهدان عینی آن دوران در رد و تاییدش گفتنی های بسیاری داشته باشند. سالاد فصلی تهیه کرده با چاشنی عشقی نامتعارف و نافرجام که دل سطحی ترین مخاطبانش را هم می زند و تنها حسرتی به جا میگذارد که بیننده پس از تماشای ۲۳ قسمت به این نتیجه می رسد؛ هیاهوی بسیار برای هیچ … یک هیچ بزرگ.