سینماسینما، نوید جعفری
زمانی که فردوس کاویانی مهربان درگذشت، به رسمی که دارم تصمیم گرفتم همان شب فیلمی با بازی او را ببینیم و قرعه به نام اجارهنشینها افتاد.
آن شب تصور نمیکردم به فاصله کوتاهی مهرجویی بزرگ از میان ما برود، آنهم نه به واسطه کهولت سن یا همانند آتیلا پسیانی از سر بیماری؛
اینکه به قتل برسد و اینچنین بهتآور از جهان ما جدا شود در تصور هیچ کس نبود.
از زمان شنیدن خبر تا زمان نوشتن این یادداشت همچنان پذیرش این فاجعه برایم دشوار است.
سرنوشت چهره تلخش را به نسل متفاوت و پیشرو سینما سالهاست نشان داده بود.
کیارستمی ناباورانه در بیمارستان رفت؛ بیضایی ناچار به مهاجرت شد؛ تقوایی خانهنشین شد و اجازه کار پیدا نکرد؛ علی حاتمی زودتر از همه از این جهان رخت بربست و تنها کیمیایی و مهرجویی بودند که همچنان با هر فیلم جدیدی مشتاقان قدیمی را به میعادگاه سینما میآوردند.
نگاهی به مسیر آثار مهرجویی نشان از هوشمندی و توانایی او دارد که در بسیاری از فیلمسازان پس از او چنین مشاهده نمیشود.
مهرجویی اگر در نخستین تجربهاش الماس ۳۳ را ساخت که قرار بود فیلمی جیمز باندی در سینما باشد، به خوبی دریافت سینمای ایران در کوران آثار فیلمفارسی نیازمند رجوع به ادبیات همان سرزمین است.
آشنایی و دوستی او با زنده یاد غلامحسین ساعدی علاوه بر اینکه منجر به ساخت آثار شاخصی همانند گاو شد، حسن بزرگتری هم داشت و آن پدید آوردن نوع دیگری از فرم سینمایی متکی بر ادبیات و فلسفه و همچنین توجه به بخشهای فراموش شده جامعه بود.
ضمن اینکه با استفاده از بازیگران فعال در تئاتر کشور، نوع دیگری از بازیگری را بنا نهاد که به واسطه او در سینما رواج یافت و این مسیر ادامه پیدا کرد.
در ادامه مهرجویی با هر فیلمش پیوندی تازه میان ادبیات و سینما پدید آورد؛ پستچی، آقای هالو و دایره مینا که در زمان ساخت یکی از متفاوتترین آثار سینمای ایران از لحاظ فرم بود و فرصتی برای سنجیدن عیار بازیگری فروزان ستاره فیلمهای فارسی در کنار بازیگران دیگر که متاسفانه در تحولات ابتدای انقلاب چندان دیده نشد.
پیوند او با ادبیات تا جایی است که دقیقا نیمی از آثارش که اکثرا هم جزو آثار به یادماندنی اوست همگی بر اساس اقتباس ساخته و پرداخته شده است.
مهرجویی اما جسارت پرداختن به فضاهای متفاوت را داشت، نمونه بارزش اجارهنشینها است که همچنان پس از اینهمه سال یکی از مهمترین فیلمهای سینمای کمدی ایران است که پس از بارها دیدن همچنان تازگی دارد و در دلش نمادها و نشانههای بسیاری را جا گذاشته است.
اجارهنشینها اگر چه پر مخاطبترین کمدی آن سالها بود اما به دلایل مختلف بیمهری بسیاری دید و عمدا نادیده گرفته شد. مهرجویی پس از شیرک که در گیشه موفق نبود، مهمترین اثر سینمای روشنفکری ایران هامون را ساخت و کیست که واگویههای خسرو شکیبایی را از یاد برده باشد؟
هامون و دیالوگهایش در فقدان تلخ کارگردان بیشتر از قبل تلخ و تاثیرگذار است.
مهرجویی سینمای ایران را با هامون به دو بخش عمده تقسیم کرد.
مهرجویی پس از هامون گویی تمام آنچه باید را در وجود حمید هامون به مخاطب عرضه کرده است، به سراغ نیمه دیگر جامعه زنان رفت، پس از آن زنان را به قهرمان اصلی داستانهایش بدل کرد، بانو، لیلا، سارا، پری و…
هر کدام نام زنی را بر خود دارد که متفاوت میاندیشد و قصد دارد دست به کاری بزرگتر از باور عمومی پیرامونش بزند و در همه آن سالهایی که سینما سنت دست جمعی نسلی بود که سینما برایش چیزی فراتر از سرگرمی بود، مهرجویی یکی از اصلیترین دلایل حضور نسلهای مختلف در سینما بود.
پس از دو دوره مهم در فیلمسازی، مهرجویی با درخت گلابی گویی جهان تازهای را به مخاطب عرضه میکند. اگر هامون را شخصیترین واگویه مهرجویی بدانیم بیشک درخت گلابی با نگاهی به گذشته، فصل سوم آثار مهرجویی را آغاز میکند.
فصل سوم مهرجویی آثار متفاوتی را در خود جا داده است، بیهراس از قضاوت هر ایدهای را پروراند.
اگر سنتوری اجازه اکران پیدا نکرد و بصورت قاچاق در اختیار عموم قرار گرفت اما جزو آثار مورد توجه و ماندگار شد. اما مهرجویی با همه خون دلهایی که خورد خانهنشین نشد و مهمان مامان را روانه سینما کرد.
مسیری که با نارنجی پوش تا لامینور ادامه پیدا کرد و با تراژدی مولف پایان یافت.
در مورد کارنامه سینمایی مهرجویی بسیار نوشتهاند، از فیلمهایش بسیار گفتهاند که همچنان هم خواندنی و دیدنی است.
قتل داریوش مهرجویی و همسرش بیشتر شبیه یک کابوس تراژیک است، آنچنان بهتآور که گویی شاهد سکانسی از یک فیلم دلهره آور باشی و بعد به خودت میگویی حالا چه میشود؟
شاید بهترین پایان برای این یادداشت همان مونولوگ هامون باشد که میگوید:
خواب میبینم که در کنار دریا هستم و با عدهای آشنا و غریبه به سویی میروم. انسان از آن چیزی که بسیار دوست میدارد خود را جدا میسازد. در اوج خواستن نمیخواهد… دراوج تمنا نمیخواهد.
دوست میدارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد. امیدوار است اما امیدوار است امیدوار نباشد.
همواره بیاد میآورد اما میخواهد که فراموش کند.