سینماسینما، ونوس محسن زاده
)Alba de Céspedes) “دفترچه ی ممنوع” یکی از کارهای قابل اعتنای “آلبا دسس په دس” روزنامه نگار و نویسنده ی ایتالیایی- کوبایی است که آثاری همچون: ” اتاقی به شکل ی ” از طرف او” ، درختِ تلخ ” ، ” تازه عروس” ، ” عذاب وجدان” و….را به رشته ی تحریر در آورده است. .”ویرجینیا وولف” (Virginia Woolf) به عنوان حق و حقوق یک زن، در کتاب “اتاقی از آن خود” می نویسد:” یک زن نویسنده باید اتاقی از آن خود- به همراه ثروت – داشته باشد تا بتواند بنویسد! “
دفترچه ی ممنوع، در برگیرنده ی یادداشت هایی است که باعث “خودشناسی” می شود.
خانم آلبا دسس په دس اعتقاد دارد ، زمانی که نوشتن را آغاز می کنی، دریچه های واقعیت به روی تو گشوده می شود و از چهره ی خود پرده بر می دارند و خود را به تو نشان می دهند. گویی، فرد زندگی و شرایط خویش را آگاهانه زیر ذره بین قرار می دهد. آنچه که باعث آسایش خیال و نشاط و آنچه که موجب زایش غم و اضطراب و تنش ها می شود، به روشنی قابل رویت می شود. زنی همچون “والریا” ، به عنوان موجودی حساس، از این تنش ها سهم بیش تری خواهد داشت!
دفترچه ی سیاه و براق یعنی از “خود” بیرون آمدن و از زاویه ی نگاهی بی طرفانه اما عمیق به زندگی نگریستن با مقیاسی که بتوان درونمایه ی حیات والریا را اندازه گیری کرد و بدین ترتیب والریا برای نخستین بار در جایگاه “سوم شخص” قرار می گیرد. خود را خارج از دایره ی عنوان های” مادر” و “همسر” قرار می دهد و اشتیاق او به خودشناسی آغاز می شود. ثمره ی این جُست و جوها اما بسیار تلخ و گزنده است. نخستین نکته، این است که والریا با وجود داشتنِ خانواده ، به شدت تنهاست!
خانوادهای که به ظاهر خوشحال و شاد است و همه چیز سرجای خودش قرار دارد اما سهم والریا از این جمع ، تنها انجام کارهای خانه و خرده فرمایش های همسر و فرزندان اوست. درجایی می نویسد:” من حتی استراحت هم نمی کنم، بچه هایم و همسرم می گویند خسته شدی، کمی استراحت کن. ولی تا می آیم روی مبل بنشینم و خستگی در کنم، هر کدام چیزی از من می خواهند، بله من برای خودم وقت خالی ندارم.”
جدا از محیط خانواده ، والریا در جمع دوستانش نیز تنهاست. آن ها از جواهرات حرف می زنند، اما او نقطه ی مقابل آن هاست، باید پابه پای میشل کار کند تا خرج خانه را تامین کنند. گاهی به این مسئله می بالد و گاه رنجور و ناامید می شود و خود را زنی نومید و بی هدف حس می کند. احساسات والریا به شدت در نوسان است. گویی دور خود پیلهای تنیده است تا لبخند را به لب هایش بدوزد.
آلبا دسس په دس را گرچه می توان نویسندهای با نگرشی فمینیستی دانست اما در مکتب او فمینیسم با اومانیسم به نوعی در هم ادغام شده است، چرا که او آدمی افراطی نیست. برای او هویت هر دو جنس مخلوق در یک کفه ی ترازو قرار دارد. اثری از دروغ در کارهایش نیست. از حقوق زن می نویسد اما عادلانه! در نگاهش، هرگز مرد را بر زن و زن را بر مرد ترجیح نمی دهد. حقوق مردان را در دفاعی کاذب پایمال نمی کند اما در جایگاهی محکم و راسخ از حضور زن در جامعه جانبداری می کند. نگاه په دس به زندگی ژرف و عمیق است. او آشکارا حضور آگاهانه هر دو جنسیت را در راستای بهبود شرایط جوامع الزامی می داند، حضوری اندیشه وار در کنار تمام تفاوت ها. این بینش دسس در خلق یک اثر فمینیستی است. به همین دلیل است که تنهایی والریا نگاهی خودخواهانه در دایره فمینیسم نیست، او به راستی تنهاست.
والریا تا ساعت ۷ عصر سرکار است و همین که به خانه می رسد باید کارهای خانه را انجام دهد و سپس خسته و کوفته خود را برای یک روز تکراری دیگر آماده کند: یک روزمرّگی و تکراری بیهوده و بی فرجام. برای گذران زندگی باید به سختی کار کند و گرنه حقوق میشل کفاف زندگی را نمی دهد پس همچنان والریا اوقات خصوصی و شخصی ندارد و در این میان گویا هیچ یک از اعضای خانواده نیز قدرشناس او نیستند.
در اثر آلبا آنچه به چشم می آید و نقطه ی قوت قلم او و چیره دستی وی در کار نویسندگی است، حذف توصیفات اضافی است. از مقدمه ی طولانی و سرسام آور دوری می کند، مستقیم و سرراست به سراغ اصل مطلب می رود. در داستان های او، شخصیت است که اهمیت دارد. ما وقایع را از زبان شخصیت ها می فهمیم نه از طریق توصیفات و توضیحات ارایه شده توسط نویسنده. هرآنچه را باید بدانیم شخصیت ها به روشنی در اختیارمان قرار می دهند.
روزمرّگی موضوع دیگری است که آلبا مطرح می کند: زنی که زندگی یکنواختی دارد، همیشه لذت و شادی را از خود می گیرد و آن را منوط به رضایت و خوشنودی اعضای خانواده می کند.
در خانواده ی او زندگی یک سویه است، مثل خیابانی یک طرفه! حتی جمله ی :” بهت کمک می کنم .” از جانب همسرش، تنها برای خالی نبودن عریضه است. اما بر عکس، این والریا است که به میشل یاری می رساند. آنچه در زندگی والریا به چشم می خورد تظاهر است، مدام دروغ می گوید، در کشاکش زندگی مجبور به این کار بوده تا دیگران را راضی نگهدارد. او سال هاست از من واقعی خود دورشده است یا بهتر است بگوییم آن را از دست داده است و به فرد دیگری تبدیل شده به زنی دیگر با هویتی دیگر!
او در تنهایی با خود دردِدل می کند، همراز خودش می شود، کسی نیست به حرف هایش گوش بسپارد.
دفترچه و همه ی آنچه در آن در قالب کلمات، شکل گرفته اند، واقعیتی هستند که می تواند خود را در سطر سطر آن بیابد، کلماتی که سالیان سال نتوانست آن ها را بر زبان جاری کند. دفترچه برای او تنها چند ورق بی جان نیست، در تک تک صفحات آن خود را قضاوت می کند و بدین ترتیب رای صادر می شود. نتیجه ی این دادگاه رضایت بخش نیست. او در می یابد تمام این سال ها به خاطر دیگران زندگی کرده است و این کشفی غمناک و جگرسوز است: به خاطر دیگران نفس کشیدن!
سال های متمادی او خود را دوست نداشته است و چه اسفناک در این میان سپاسگزاری معنا و مفهومی نداشته و همیشه همه چیز در چارچوب وظیفه جا گرفته است.
او که به نادانی نیز محکوم می شود، کینه را به دل می گیرد حتی نسبت به دخترش به واسطه ی تفاوتی که دختر با مادرش دارد. یک نوع دشمنی پنهان در قالب مادر و دختری. این امر انتقامی ست برای نداشتن های خویش. “میرلا” نقطه ی مقابل مادر است. جور دیگری می اندیشد. برخلاف مادرش حاضر نیست به هر قیمتی زیر یوغ بردگی برود، استقلال یک زن برای او حرف اول زندگی است. میرلا می خواهد برای به دست آوردن خواسته هایش حسابی تلاش کند و با هر اتفاقی که ممکن است مانع رسیدن وی به آرزوهایش باشد، بجنگد.
والریا در هیاهوی تمام رخدادهای ناگوار خود را گناهکار می داند. اگر شرایط رو به وخامت می رود حتما این اوست که وظایفش را تمام و کمال انجام نداده است. زندگی مشترک معنای دیگری به خود می گیرد: گذشتن از خود به خاطر منافع دیگران.
اما سرانجام او قیام می کند. انقلاب درونی یک زن از هویت زنانگی اش آغاز می شود از جایی که “کلارا” دوست والریا در چشمان میشل بانویی کامل به نظر می رسد و میشل مدام از او تمجید می کند و حسادت والریا جان می گیرد و بدین ترتیب احساسات سرکوب شده او در انفجاری مهیب فوران می کند و عینیت پیدا می کند در این سال ها خود را نادیده گرفته است و دیگر بس است. نقطه. سپربلا بودن! همیشه آماج تاخت و تاز مشکلات بودن!
حضور “گوئیدو” اتفاق ناب زندگی والریا است. حضوری که جای پای محکم و پررنگی دارد. والریا انگار دوباره جوان و شاداب می شود. گونه هایش گل می اندازد، چشمانش شیطنت می کند. در درونش زلزلهای رخ می دهد، رخوت زنانه ی والریا از میان می رود و در لایه های ژرف وجود خسته و نحیف او گوئیدو با پیک عشق به سراغش می آید. قلب والریا غنج می رود اما این خود سرآغاز گناه دیگری است که کفاره دارد. خیانت به عشقی بیست و چند ساله که البته آتش سوزانش در گذشتهای نه چندان دور به خاکستر نشسته است.
او سال ها انعکاس خوشبختی را تنها در آینه نظاره کرده و به خیال خود آن را در واقعیت به آغوش کشیده است. سه نسل که هرکدام تاثیر خود را برجای گذاشته اند و در این میان نسل والریا بیش از همه در تردید به سر برده است، میان باورهای گذشته و باورهای نسل جدید معلق است!
سرانجام، انتخاب تلخ و بازگشت به روزهای گذشته، همان طور که سپری می شد. والریا نمی تواند از گذشته دل بکند. چارهای نیست. او در زندانی از گذشتهای که به دست خود ساخته است همچنان در حبس باقی می ماند و این همه ، گویی فرجام نسل والریا است.