سینماسینما، ابراهیم عمران
«من کمی پیر شدم و دست خودم نیست». این جمله ایرج طهماسب در برنامه جدیدش بود. مجری دوست داشتنی نسل ما. هر چند کلاه قرمزیاش به ظاهر برای کودکان بود ولی مخاطبش دست کم هفت تا ده سال بزرگتر و یا کل جامعه سنی بود. این بار اما طهماسب جان ما (به قول یکی از عروسکهای جدیدش) با همان فرمانی رفته است که سه دهه قبل آغاز کرده بود. کلیت کلاه قرمزی و پسرخاله در ابتدا و حتی سالهای پایانی با اضافه کردن عروسکهای محبوب دیگر، بر آن استوار بود که پند و اندرزی مستقیم یا غیرمستقیم به مخاطب آن سالها دهد. سالهایی که همه چیزش توفیر داشت با این سالها. مخاطبی که روح و جسمش فرق میکرد با آنچه حالیه گرفتار روح و روان و جسمش است. آن سالها این پندها و نصیحتها به دل مینشست. به گوش ناآشناتر بود. حال در زندگی کودک و مخاطب بزرگتر اثر میکرد یا نه داستانش جداست. سالهای تکگویی بود. رسانهای نبود جز شبکههای معدود و محدود تلویزیون. لاجرم خلاقیتی اینگونه در آن سالها، مخاطبان فراگیری پیدا میکرد. و اگر همان روش بخواهد در این سالهای موبایل و ماهواره ادامه یابد کمی فهم و هضمش سخت و باورناپذیر است. هر چند با دیدن قسمتهای اول «مهمونی» نمیتوان حکم صادر کرد. به قول قدما این قسمتها میتواند پیش غلیانی باشد و بس. ولی اگر آنچه تیزرگونه، ایرج خان طهماسب در قسمت اول نشانمان داد و دو عروسک دیجی و شاباش در سکانس ابتدایی؛ و خوشگل بابا و قیمه خانم و پشه و بادوم و شخصیتهای آشپز و نانوا (نوروز و سیروس و سهیلا) جان دهنده این مهمونی باشند؛ کمی در جذب مخاطب امروزی میتواند، ناموفق باشد. و اگر هم مخاطبی باشد، بیشتر ماهایی هستیم که با آن خاطرات بزرگ شدهایم. نوآوریهایی ازقسم نمایش و موسیقی هم برای جذب بیشتر ببینده گریز پای امروزی است که همه خانواده را در پکیجی کنار هم جمع کند. نمیدانم شاید کمی لبه انتقاد از قسمتهای ابتدایی چنین برنامههایی تند باشد؛ ولی نوع نشستن و ایستادن و حتی لبخند آقای مجری که همانا همیشه برای مخاطب «آی مجری» است، این نوید را نمیدهد که کشتیبان را سیاست تازهای آمده باشد. به حتم جناب طهماسب در نبود یار همیشگیاش حمید جبلی کار مشکلی در پیش دارد. او درست میگوید پیر شده است. لامحاله ما نیز. ولی آن گوشهای نسل سه و دو دهه قبل شنواتر بودهاند. چارهای هم نداشتند. اینجا اما با نسلی طرف هستیم که گوشهایشان، چشم است و چشمهایشان گوش. بزرگترها هم که نقش والدین را دارند؛ در تضادی عظیم گرفتارشدهاند. ای کاش بجای برخی شخصیتشهای تازه، دعوتی از آن نسل میشد با فرزندان فعلی. و آزمایشی صورت میپذیرفت که پیر شدنها و سنی از همه ما رفتن، چه جایگاهی در برنامهسازیها دارد. اینکه تلویزیون پول ندهد و این پول از جایی دیگر مهیا شود نمیتواند دلیلی برای ساخت و در حقیقت فراموشی برنامه خوب و مهم گذشته باشد. باز هم مینویسم، منتظر قسمتهای بعدیاش میمانیم. شاید ورق برگشت و به قول فامیل دور که با این در اگر در بند درمانند، درمانند…!