سینماسینما، حبیب باوی ساجد
کیومرث پوراحمد در کنار فیلمسازی، بخشی از حافظهی شفاهی و درخشان سینمای این ملک بود. او فیلمسازی بود که از راه درست، سینما را آموخته و با آدم ویژه ای تجربه در سینمای حرفه ای را آغاز کرده بود یعنی به عنوان دستیار کارگردان در کنار روانشاد نادر ابراهیمی در مجموعه تلویزیونی آتش بدون دود که بخشهایی را هم خودش کارگردانی کرده بود. دستیار کارگردان ویژه و منحصر به فردی بود. در کتاب خاطره نگاریاش از چگونگی ساخته شدن فیلم «خانهی دوست کجاست» ساختهی روانشاد عباس کیارستمی خواننده در کنار آشنایی با شیوهی فیلمسازی کیارستمی (که گویا کیارستمی از افشای راز فیلمسازیاش دلخور شده بود) پی به کاربلدی و خستگی ناپذیری پوراحمد میبرد. بعد هم کارگردانی فیلم های کوتاه، تا رسیدنش به فیلم های بلند، راه را درست و با پشتکار و آگاهی پیمود. پوراحمد اگر فیلمساز نمی شد، یقینأ نویسنده می شد. نوشتههای گاه و بی گاه او نشان از علاقهمندیاش به نویسندگی داشت. نزدیک به سی سال پیش در مجله ی فقید گزارش فیلم از عشقاش به فیلم «قیصر» نوشته بود. در بخشهایی از آن نوشته بود، در دوران سربازی در کرمانشاه بارها و بارها با ماشین آشپزخانه و قاطی دل و رودهی مرغ از پادگان فرار میکرد تا خودش را به سینمای شهر برساند و بارها و بارها قیصر را دیده بود. او نمونه ای از اصطلاح «بچهی سینما» بود. حلقهی وصل میان چند نسل از سینماگران که خودش هم شاخص ترین یک نسل بود. همهی داشته های دستیاری اش (به خصوص دستیاری کیارستمی) وقتی به کارش آمد که مجموعهی “قصه های مجید” را کارگردانی کرد. کاری سهل و ممتنع که فقط پوراحمد می شد آن را عملی کند. رندانه با انتخاب جغرافیای اصفهان و از همه مهم تر، با انتخاب مادرش برای نقش “بی بی”، روایت “هوشنگ مرادی کرمانی” را مال خودش کرده بود. قصه های مجید عملأ چند فیلم مجزا هستند. کاری که پوراحمد با یک قسمت آن هم چنین کرد و شد فیلم سینمایی مجزا. بی شک از میان فیلمسازان شاخص بعد از انقلاب، می توان پوراحمد را در چنین زمره ای قرار داد. او تقریبأ چندین ژانر فیلمسازی را آزمود، اما در سینمای کودک شاخص شد. در میان چندین فیلم و چندین مجموعه تلویزیونی که کارگردانی کرد، یک فیلم با شکوه دارد: “شب یلدا”. من نمی دانم این فیلم چقدر می تواند حدیث نفس باشد، ولی می دانم هنرمند وقتی در اثرش چنین بغض می کند، پیداست در واقعیت، بغض خفه اش می کند. اگر ضرورت نداشت، پوراحمد شب یلدا را چنین عاشقانه نمی ساخت که مخاطب نمی تواند دوستش نداشته باشد. گو این که همچنین شب یلدا کارگرانی استادانه دارد. ساختن جهان تنهایی بشر با یک آپارتمان چندمتری و میزانسن های درخشان. نه، شب یلدا نمی تواند این چنین باشد، بی آن که آن فیلمساز قد بلند، در خلاقیت و آفرینش های هنری هم قدش بلند باشد که بود. پوراحمد در واپسین سال های عمرش خسته بود و ناامید. در بدرود گفتن همکاران درگذشته اش صراحتأ از سال های سیاه سایه گستر می گفت. واپسین فیلم هایش مثل قبلیها نبودند و این را خودش هم می دانست؛ عمیقأ می دانست. بالاخره او منتقد سینماست، نویسنده است، در خیلی از فستیوال ها داور بود، پس قبل از همه این اوست که می دانست افول کرده. شاید همین بود که او را دچار همان عارضه ای کرد که «آکیراکوروساوا» در شکست فیلم های آخرش دچار آن شده بود. با این همه برای هنرمند هیچ گاه نمی توان پایانی را قلمداد کرد. ای بسا در پیرانه سری تن به آفرینش باشکوه هنری بدهد. اما چیزی که مهم است، چیزی که ضروری است، چیزی که باید تو را هل بدهد، جنینیست که در مغزت دست و پا می زند، تا وقتی که جان بگیرد در ادبیات یا سینما یا موسیقی، یا نقاشی. پوراحمد گاه چنین خلاقیت هایی داشت که به ضرورت حال و هوایش جان به تصویر می داد. در این میان او چند فیلم و مجموعه و نوشتار عالی دارد که می مانند. چرا که از خودش گفت و از تنهایی، این وجه اشتراک بشری.