سینماسینما، مینا اکبری
سینمای گلخانهای، چیزی که از آن به عنوان آسیب در روند رشد سینما شناخته میشد حالا آرزوی بازیگری است که زمانی برای ما نماد و نشانه زن هنرمند و روشنفکر بود. او پس از گذشت چند دهه سخت، وقتی که زنان برای احقاق حق خود در عرصه کاری، تلاشی سترگ را آغاز کردهاند، آرزومند همان روزهایی است که مدیران سینما باید و نبایدش را تعیین میکردند. حالا او خود را مانند طفلی میداند که در میانه راه رها شده.
چرا معتمدآریا امروز را چنین میبیند؟ چرا چشم بر روی سینماگرانی که جنگیدهاند تا باید و نباید اثرشان را هنر تعیین کند و نه حکومت، میبندد؟ آنچه منتقدان از آن به عنوان بلا و مصیبت و تیغ بر صورت سینمای ایران یاد میکنند، آیا تصویر آرمانی او از دوران گذشته است؟ باورکردنی نیست که او حتی نمیخواهد به روی خودش بیاورد کارگردانانی که از آثارشان به عنوان فیلمی با هویت یاد میکند سالهاست مجبور به مهاجرت یا انزوا شدهاند؟ بر معتمدآریا چه گذشته و میگذرد که حالا دلش برای آن وضعیت تنگ میشود؟ چه شده که او حسرت قاعدهمند بودن سانسور را میخورد؟
حسرت و آرزویی که معتمدآریا دچارش شده، آیا همان نیست که جامعهشناسان از آن به عنوان اسارت عاطفی یاد میکنند. یا روانشناسان به آن میگویند سندرم استکهلم؟ یا سیاستمداران تعبیر مصلحت از آن میکنند و روشنفکران تیر خلاص را میزنند و میگویند تمام شدن؟
انگار دیگر باید باور کنیم که بازیگران با انتخاب نقشهایی که در ملودرامها پذیرفتهاند خواسته و ناخواسته، خودآگاه و ناخوآگاه شرایط خودشان را به شکل واضحی برای مخاطبان توضیح دادهاند.
سینی چایی و چادر گلدار افسانه بایگان، صورت جدی و پر از اخم سوسن تسلیمی، مصلحتاندیشی و قربانی شدن فاطمه معتمدآریا، سیگار کشیدن و فریادهای دردآور فریماه فرجامی، هندوانه فروختن گلچهره سجادیه، لباس عروس نیکی کریمی و حضور اجتماعی او با چادرکشدار، رضایت عارفانه لیلا حاتمی، نه گفتن هدیه تهرانی، کفشهای کتانی پگاه آهنگرانی، مقاومت جانکاه ترانه پانزدهساله، رفتن در اوج میم مثل مادر و گردننهادن و انقیاد سحر قریشی همه نمادهای دوران ما در بطن فیلمهای سینمای ایران هستند. دوران پرفرازونشیبی که بر ما گذشته و زنان بازیگر سینمای ایران در میانه آن نشستهاند.
شاید همان پرسش اساسی «فروغ» را باید از سیمین سینمای بعد از انقلاب ایران و کسانی که مثل او آرزومند دوران اختناقند پرسید:
چگونه میشود به کسی که میرود این سان
صبور،
سنگین،
سرگردان،
فرمان ایست داد؟
معتمدآریا حالا تصویر کسی است نه از این زمانه، که حتی با زمانه خود همراه نیست. کسی که به تلاش زنان برای رفع آزار و خشونت در محیط سینما با دیده انکار نگاه میکند و گویی دلش میخواهد به همان کنج تاریک و امن خود در پشت درهای بسته بازگردد. زمان لاجرم به پیش میرود و اگر امروز خود را به او نرسانیم گناه از دست کوته ماست.
منبع: فیلم امروز