سینماسینما، پگاه هوشنگی
بی مادر میتواند نمونه و مثال خوبی باشد برای فیلم هایی که نقش و کارکرد تدوین را به نازل ترین درجه رسانده اند. یک آش شله قلمکار که شلختگی و بی نظمی در آن بیداد میکند.
فیلم با یک حادثه در حیاط منزل امیرعلی و مرجان شروع می شود، بچه ها در اطراف استخر مشغول بازی هستند که ناگهان اتفاقی میافتد و به سبب آن پدر بچه قهر میکند و میرود... همین؟! مگر نه این است که کارکرد تدوین همواره در سکانس های ابتدایی و با ایجاد موجی که مخاطب را ترغیب به ادامه ی تماشای فیلم میکند بسیار پر اهمیت است اما این مسئله در تدوین بی مادر فراموش شده است.
در بسیاری از زمان های فیلم توالی و ترتیب پلان ها آنقدر نچسب و بی ربط است که جایی برای ایجاد ضرباهنگ و اجرای بهتر سکانس ها نمیگذارد.
در سراسر فیلم سکانس ها ول و بلا تکلیف هستند. ایجاد پل ارتباطی بین سکانس ها از هر جنسی (گرافیکی، زمانی، تمپورال و…) وجود ندارد و یا آنقدر کم و محدود است که به چشم نمی آید و بی دلیل از سکانسی به سکانس دیگر میپرد. بسیاری از حوادثی که در طول فیلم شاهد آن هستیم در اصل داستان تاثیر نمی گذارند و معلوم نیست چرا در فیلم گنجانده شدهاند، تنها برداشتی که از این نوع تدوین می توان کرد آن است که سازندگان با کمبود زمان فرمت استاندارد فیلم مواجه بودند و چاره ای جز کند کردن تیغ تدوین نداشته اند.
به لحاظ روایت داستان هیچ باورپذیری در قصه وجود ندارد. در طول فیلم همهی شخصیت ها سردرگم هستند و این شلختگی گریبان تدوین را هم گرفته و تمام اینها در کنار هم باعث شده اند تا فیلم به اصطلاح جلو نرود و سر و شکل منطقی خود را از دست بدهد.