سینماسینما، امیرعلی نصیری
دارم در ساعات گذشته تلاش میکنم تا قدیمیترین خاطرهای که از استاد دارم را به یاد بیاورم. میرسم به سال ۱۳۸۰ و انتخابات ریاست جمهوری. بهروز افخمی فیلم تبلیغاتی سیدمحمد خاتمی را ساخته بود و از تصنیف «سپیده» (ایران ای سرای امید) استفاده کرده بود؛ تصنیفی که منِ جوان و دانشجوی آن روزها را تهییج میکرد تا برای بار دوم به خاتمی رأی دهم.
پنج سال بعد در وزارت کشور کنسرت داشتند و اولین بار بود که بلیتها به سرعت فروش رفته بود. یکی از همکارانم که موفق شده بود بلیت را تهیه کند از هموطنی میگفت که از استرالیا به تهران آمده بود تا صدای استاد را بشنود، ولی بلیتی پیدا نکرده بود. به همکارم یک تلفن همراه داد و گفت لطفا این را در طول کنسرت روشن نگهدار تا صدای استاد و مژگان را بشنوم و ناکام به استرالیا برنگردم.
خودم افتخار حضور در کنسرت ایشان را نداشتم، ولی یک بار موفق شدم در محوطه زمین تنیس باشگاه انقلاب به تماشای هنرنمایی فرزند خلفش همایون بروم. (پدر چه خوش درباره او گفتند: «در عجبم همایون این همه نفس را از کجا میآورد؟»)
اما استاد یادگارهایی هم برای سینمادوستان به جای گذاشتهاند: آوازهای فیلم زمستان است (رفیع پیتز، ۱۳۸۴) بر روی موسیقی ساخته حسین علیزاده، آوازهای فیلم دلشدگان (علی حاتمی، ۱۳۷۰) که به جای امین تارخ میخواندند و سرانجام در جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی، ۱۳۸۹) که سیدی شجریان یکی از یادگارهایی است که سیمین از در آن شرایط اجتماعی از خانه نادر با خود میبرد.
من چه یادگارهایی از ایشان دارم و گاهی با خود زمزمه میکنم؟ اول از همه «مرغ سحر» که بارها بازخوانی شد، «ربنا» که یادآور ماههای رمضان در کودکی است، «زبان آتش» که با نام تنفگت را زمین بگذار نیز شناخته میشود و سرانجام «یاد ایام».
استاد محمدرضا شجریان ماندگار شد؛ با یادگارهایی که بر جای گذاشت و دو فرزند شایسته و هنرمند (همایون و مژگان) که تربیت کرد. او نرفته است؛ همانطور که قمر و بنان هستند، آنگونه که فردوسی بزرگ ماندگار است و در کنارش خواهد آرمید. این یادداشت را با متنی به پایان میرسانم که نیمهشب هفدهم مهرماه، در خواب و بیداری، زیر صدای رعدوبرق و باران در ذهنم شکل گرفت: «دیشب / آسمان نیز / در غم فراق خسروی آواز / تا صبح گریست.»