سینماسینما، نغمه خدابخش
سالهاست با نزدیک شدن به روزهای شروع جشنواره فیلم، جشنواره ای در دلمان بپا میشد وصف نشدنی. جشنواره فیلم برای ما تنها دیدن فیلم نبود بلکه گردهمایی با همکاران و دوستانی بود که سالی یکبار اتفاق می افتاد و هیجان خاص خود را داشت امسال اما در بلاتکلیفی بودیم تا اینکه یک روز قبل از شروع جشنواره تکلیفمان روشن شد!
امروز پس از یک سال دوری از مکانی که سالهاست به آن عادت کرده و دوستش میدارم به بهانه شروع جشنواره پا گذاشتم. جای همه شما خالی… شوق دیدار سالن تاریک و پرده نقره ای گویی دیدار عاشق و معشوقی بود بعد از دوران تلخ فراغ. میخواستم همه دلتنگی این دوران را یک جا از تن به در کنم و بار دیگر لذت تماشای فیلم را در جایی که یکی از بهترین و آرامبخش ترین مکانهای دنیاست با همه وجود حس کنم اما جای همه شما خالی بود. صدا و تصویر، تاریکی و نور، سکوت و هیاهو دنیایی بود فارغ از دنیای واقعی و تلخ این روزهایمان.
گویی برای اولین بار تصاویر به آن بزرگی را میدیدم و صدایی به آن بلندی از گوشه گوشه سالن به گوش میشنیدم. هیجان وصف نشدنی از بازگشت به مامنی دنج. جای همه شما خالی بود. خلوت بودن سالن دلگیر بود اینکه از هر طرف با بغل دستی چهار صندلی فاصله داشته باشی دلگیر بود اینکه نتوانی هیجان یا اعتراض خود به صحنه یا سکانسی را به کسی بگویی دلگیر بود اینکه کاملا سکوت باشد و سکوت دلگیر بود و تلخ.
بیست سال به جشنواره رفتن و گم شدن در ازدحام جمعیت و در صف ایستادن و جا گرفتن و کف زدن به معنای تشویق و سوت زدنهای اعتراض آمیز و همراه شدن با کاراکتر قصه و خندیدن با خنده هایش و اشک ریختن پا به پایش و حتی چرت زدن موقع نمایش فیلمهای حوصله سر بر! جای همه شما خالی بود.
آسان نبود مرور خاطرات چند ساله و غرق شدن در تعلیقی ناآشنا.
گویی لذت تماشای زیباترین و بی نقص ترین فیلم را تجربه کنی و از سویی بدترین صحنه ها را روی پرده نقره ای دوست داشتنی شاهد باشی.
جای همه شما خالی بود. یک عالمه صندلی خالی بود و دلم برای نشستن روی پلکان کف سالن تنگ شد!
جای همه شما همکاران، رفقا و همراهان جشنواره ای خالی بود.