سینماسینما، محمدعلی علومی
مدتی نسبتا مدید از نمایش فیلم «جوکر» میگذرد و در این مدت نقدهای زیادی نوشته شده اما در عموم نقدها به این نکته توجه نشده است که «جوکر» فیلمی فرانوگرا (پست مدرن) و مقتبس از سرگذشت آرتورشاه، شاه افسانهای – تاریخی بریتانیاست. فیلم سر راست و مستقیم یا به کنایه و تلویح قصههای مرتبط با آرتورشاه را موضوع و مضمون «جوکر» قرار داده است.
ابتدا نگاهی گذرا به شباهتهای میان فیلم و سرگذشت آرتورشاه داریم با بیان این نکته که نام شخصیت اصلی «جوکر»، آرتور است و اما بر اساس افسانهها، آرتورشاه به طریقی نامشروع متولد شده بود و والدین آرتور در «جوکر» نیز مبهم و نامعلوم هستند.
آرتورشاه بر اساس افسانهها به دنبال تقسیم عادلانه ثروت و برپایی نظم و قانون و امنیت بود و دلاورانی مشهور به سلحشوران میزگرد داشت. «میزگرد به این جهت بود که همه در مقامی یکسان قرار بگیرند و صدر و ذیلی وجود نداشته باشد.» در فیلم «جوکر» نیز جماعت به ستوه آمده و شرکت کنندگان در تظاهرات همه نقابهایی یکسان دارند.
آرتورشاه شمشیری جادویی داشت و در فیلم نیز، جوکر یا آرتور مسلح به ششلول است. آرتورشاه و سلحشورانش به دنبال جام مقدس بودند که بنابر افسانهها، حامل و حاوی خون مسیح بود. سرانجام در آخرین نبرد، آرتورشاه زخمی میشود و دو تن از سلحشورانش به یاری وی میشتابند. در آخرین صحنههای فیلم، اتومبیل پلیس (مظهر نظم، قانون و امنیت) با آمبولانس (نشانی از خون و نجات انسانها) تصادف میکند. دو نقابپوش معادل دو سلحشور میزگرد، آرتور را از اتومبیل بیرون میآورند و او ایستاده بر بلندا، از خون خود شکلی نمایشی از خنده بر لبهای خویش نقش میبندد و در پس زمینه ما صندلی و چوبدستی نظیر عصا، یعنی مظهر سلطنت در اعصار باستان و قرون وسطی را به دست جماعت نقابپوش میبینیم.
آرتور، پرورده مرلین جادوگر و شعبدهباز نامدار قرون وسطی بود که تعلیمی شعبدهبازی در فیلم، نشانی گذرا از آن است. همچنین در افسانههای مربوط به آرتورشاه، او شخصیتی گوشهگیر داشت که این امر نیز در فیلم مشهود است.
باری، تاریخ آرتوری در فرهنگ شفاهی و چه هنگامی که به کتابت درآمد، متاثر از تاریخ مسیحی است و در هر دو، اعداد سه و هفت، کارکردی وسیع و نمادین دارند. در فیلم «جوکر» ما بارها شاهد جلوههایی سهگانه هستیم که به چند نمونه اشاره میشود.
ما سه بار آرتور را نزد مددکار یا روانشناس میبینیم. سه کودک در فیلم حضور دارند که جوکر یا آرتور با آنها به نحو دوستانه و خودخواسته مرتبط میشود. «کودک سیاهپوست در اتوبوس، فرزند سوفی و فرزند توماس وین» که این ارتباطها ربطی به شغل او به عنوان هنرپیشه کمدی در مثلا بیمارستان کودکان ندارد.
مجتمع مسکونی، محل سکونت جوکر، سه دروازه دارد. جوکر از پلههای عریض و طویل کنار خیابان سه بار میگذرد. دوبار صعودی خسته و دشوار در فضایی سرد و سربی رنگ و یک بار فرود آمدنی با جامههای رنگارنگ و دستافشان دارد. جوکر در دو مرحله، سه بار مرتکب قتل میشود. قتل سه جوان در مترو و سپس قتل مادرخوانده و مورفی و همکار سابقش را میبینیم. در فیلم، کوچه تنگ و باریک و پر زباله، سه بار مکان ماجراست.
(کتک خوردن جوکر، صحنهای که او به کیسههای زباله لگد میزند و سرانجام صحنهای که توماس وین و همسرش کشته میشوند.)
در سه صحنه، ساعت دیواری عدد یازده و یازده دقیقه را نشان میدهد که میتواند در ضمن دلالتهای دیگر، دال بر تنهایی و تفرد جوکر نیز باشد. مادر یا مادرخوانده جوکر، سی سال خدمتکار توماس وین بوده که باز تکرار عدد سه، ضرب شده در ده است.
همچنین در آخرین صحنهها دو پوستر از چارلی چاپلین میبینیم که با حضور جوکر، مجددا آن عدد تداعی میشود ولیکن هم چنانکه پیشتر گفته شد، فیلم به رغم قدرت در ساخت و پرداخت به شدت شعارزده و تقلیلگراست. آن طور که جوکر مظهر تهیدستان خشنی است که با شعار «ثروتمندان را بکشید» همچون خود او مرتکب قتل میشوند و میدانیم که جوکر، روانپریش است. آیا فیلم میکوشد این پیام را ابلاغ کند که تلاطم و تعارض و تظاهرات به ستوه آمدگان به سبب روانپریشی آنهاست؟!
همچنین است عدد هفت، جوکر باید هفت دارو مصرف کند، نشانی از هفت آیین و به ویژه هفت گناه بزرگ در مسیحیت است که بدترین آنها غرور است. جوکر پس از قتل آن سه جوان، مغرور از این است که به قول خودش، حالا دیگر همه او را میشناسند و بر این باور است که توماس وین، ثروتمند و قدرتمندی که قصد دارد شهردار شود پدر اوست، اما پس از ربودن پرونده مادرخواندهاش از پلههای طبقه «هفتم» تیمارستان به زیر میآید و پرونده او یا در واقع پرونده زندگی خودش را میخواند و زار میگرید.
گفته شد که «جوکر» فیلمی فرانوگرا و بر اساس این ویژگیهایی است که در فیلم نیز نمود می یابد:
فرانوگرایی در چالش با عقلانیت جدید و خود بنیاد، عقلگرایی جهان شمول و کلی گرا را نفی کرده و به تکثر عقول، خصوصی یا شخصی کردن معنا باورمند بوده و از همین زاویه در طغیان علیه عصر جدید، منکر فاعل عاقل و منطقی شناسا و معتقد به نسبیگرایی است. فرانوگرایی در چالش و انکار روایتهای کلان و کلی به خردهفرهنگها و به قصهها و اساطیر و به نفی نژادپرستی و به مطرودین از بدنه و تنه اصلی اجتماع توجه دارد. همچنین بیباوری به روایتهای کلان، زمینهای جهت ایهام و ابهام و اصولا عدم امکان شناخت بر اساس فاعل عقلانی و منطقی در سوژه شناسا را فراهم میآورد. چنان که در گفتوگوی جوکر با مورفی قسمتی از مباحث مذکور بیان میشود و در فیلم، آرتور و مادرخواندهاش هر دو روانپریش بوده و روایتهای خاص خود از جهان و اشخاص را دارند که البته درستی آن روایتها نیز محل تردید فراوان است.
مثلا در صحنهای، جوکر میگوید که گذشته خود را به یاد نمیآورد و هر بار با مرور زندگی خود، چیزی به خاطر میآورد و دوست دارد گذشتهای چند گزینهای داشته باشد که خودش آن را برگزیند. اما در این وضعیت چند گزینهای ممکن است که تمام داستان فیلم، بیان ذهنیات متوهم جوکر باشد.
از منظر رویکرد فرانوگرایی است که در سرتاسر فیلم، سیاهپوستان به عنوان اقلیتی نژادی حضوری پررنگ دارند یا در صحنهای، کمدینی نقش استاد دانشگاه «نیواینگلند» را بر عهده دارد و همسرش را دانشجوی خود در رشته «تمدن غرب» میداند که از ترس عدم استخدام، باورهایش را کتمان میکند. صحنهای دیگر در «بیمارستان کودکان» است و مخاطب، کودکی بیمار را میبیند که به شکل دلقکان درآمده و پرستار بالا سر او، زنی سیاهپوست است. آرتور، همکار خود گری را نمیکشد چرا که گذشته از بیآزاری، گری جدای از تنه و بدنه اجتماع و کوتوله است.
به رغم این همه توجه به اجزاء و به اجرا، «جوکر» فیلمی شعارزده است. توماس وین در گفتوگویی، قاتل نقابپوش «یا در واقع تمام نقابپوشان» را بزدلانی میداند که به جای کار و تلاش در جهت تغییر، به ثروتمندان حسادت میورزند و جوکر در مقام نماینده یا به عبارتی شاه نقابپوشان، اشخاصی مانند توماس وین را کسانی میداند که به دنیا گند زده و مردم را به عدهای انتقامجوی متنفر از همدیگر تبدیل کردهاند.
مطلب از این قرار است که فیلم با شعارزدگی و شتابزدگی نگاهی گذرا به معضلات بیشمار دارد و میکوشد که موضوعات گسترده و ژرفی همچون فاصلههای طبقاتی و تبعیضهای برخاسته از آن، فلسفه سیاسی، اجتماعی، روانکاوی شخصی و جمعی را در فیلمی بیان کند که فاقد ظرفیت طرح این همه مباحث وسیع و پیچیده است و ناچار، فیلم با رمانتیسم اجتماعی همه چیز را به تنازع بقا «مانند جنگ موشها و گربهها» تقلیل داده است ازین روی است که در مرکز شبکه های خبری نشانی از هستی شناسی سرخ پوستی قرار دارد که نشان و نمادی از رویکرد قبیله ای و ما قبل مدنیت و از منظری حتی نشان توحش محسوب می شود. باری در سرتاسر فیلم با انبوهی از ارجاعات مواجه هستیم که کار ارتباط با فیلم را دشوار ساخته و بر ابهام داستان افزوده است. بدیهی است که ابهام با ایهام متفاوت است چنانکه ابهام به بن بست می رساند اما ایهام به شرط ساخت و پرداخت صحیح و به جا راه های متعدد ادراک را می گشاید. همچنین در فیلم با سطحی منسوخ از روانکاوی فرویدی رو به رو هستیم، نظیر عشق به مادر و نفرت از پدر یا در پدر جویای حامی بودن، نمونه ای از این دست تقلیل گرایی ها است. مباحثی که حالا دیگر حتی نو فرویدیستها نیز آن رویکرد مشهور به «عقده ادیپ» را پشت سر گذاشتهاند. فیلم رگههایی از رمانتیسم اجتماعی اما فاقد عمق دارد. در اولین صحنهها، ما فروشگاه ابزار موسیقی را میبینیم که دارد تغییر شغل میدهد و دورتر، نوازندهای سیاهپوست پیانو مینوازد. در صحنهای دیگر، جوکر فیلمی قدیمی از آواز خواندن سیاهپوستان را مشاهده میکند و نیز اسلحه به دست، دست افشانی داشته و با خود گفتگویی دارد که آیا کار دیگری بلد است؟ و همان وقت است که تیر، ناخواسته شلیک میشود.
در اولین صحنه فیلم، قبل از تصویر، صدای گزارشگر رادیو را داریم که حاکی از شلوغی و آشفتگی و آشوب است و به گمانم جانمایه این فیلم را در این گفته رادیویی میشنویم که: «من از سیاست سر درنمیآورم اما این موضوع مرا میترساند.»
در لایهای دیگر، جوکر از مازوخیسم به سادیسم میرسد. در اولین صحنه و نخستین باری که جوکر میگرید، او میکوشد که به زور و حتی با خودآزاری شکل خنده بر چهره خود بنشاند و همین کار را با پسر توماس وین انجام میدهد که میپندارد برادرش است.
فیلم همچنین به شعار نخنمایی متوسل میشود که حالا دیگر مورد پسند روانشناسی بازاری شده است. این که همه چیز را در درون، در روان انسان میجوید.
در صحنهای که مادرخوانده جوکر به سبب صدمه مغزی در بیمارستان بستری است، جوکر قصد ورود به بیمارستان را دارد اما در باز نمیشود. یکی از کارآگاهان میگوید که این در از (داخل به بیرون) باز میشود.
بیتردید خودشناسی یکی از مهمترین دستاوردهای ارجمند فلسفه و عرفان است که از یونان باستان تا الان پیوسته مطرح بوده است ولیکن در همان دوران کهن کنفوسیوس گامی فراتر از فیلسوفان یونان رفته و معتقد بود که خودشناسی در ارتباط با دیگری معنا مییابد!
یکی از اصلیترین نقاط ضعف فیلم این است که در تقابل و چالش با جوکر، هیچ شخصیت موثر دیگری را نداریم. همه چیز یک دست و مطلقاً تیره و تار است. به همین سبب ساخت و پرداخت قوی فیلم نیز در حاشیه تیرگی یک دست محو میشود.
مثلا از جمله صحنههای درخشان فیلم وقتی است که جوکر پس از قتل سه جوان، در دستشویی کثیف میرقصد اما تنها یک چراغ از دو چراغ بالای آینه روشن است چرا که تا آن زمان« فقط جوکر و نقابش میدانستند که او وجود دارد» اما آن گاه که به نمایش تلویزیونی مورفی میرود، جوکر با جامههای رنگی، پای کوبان از پلهها فرود میآید چون که با انجام قتلها و سپس اعترافش در پخش زنده تلویزیون، میلیونها نفر میدانند که او وجود دارد!
سرانجام، بر کتیبه سنگ قبر آرتورشاه نوشته شده است: «در این جا آرتور آرمیده است. شاهی که بود و خواهد آمد.»
و جوکر که آرتور نام دارد، در فیلم میآید. همچون سلطانی با لبخند خونین و این پرسش بیپاسخ فیلم که آیا سلطانی دلقک شده یا دلقکی سلطان گشته است؟