سینماسینما، نوید جعفری
از نخستین دقایق شکافتن هسته اتم تا هر ثانیهای که امروز از عمر ما میگذرد جهان ما به اتم و انرژی اتمی گره خورده است و شاید کمتر کسی است در جهان که تصویر قارچی شکل بمب اتم را ندیده باشد.
حالا کریستوفر نولان در ادامه ماجراجوییهای علمی و سینمایی که سالهاست به آن توجه دارد، زندگی رابرت اوپنهایمر پدر بمب اتم را دستمایه آخرین اثرش قرار داده است.
در مورد جلوههای سینمایی و فنی اوپنهایمر قطعا مطالب بسیاری شنیده و خواندهاید و قصد ندارم در این یادداشت به آن بخش فیلم بپردازم، تلاشم بر این است که از حماسه زندگی نامهای اوپنهایمر به نکاتی دیگری دست پیدا کنیم.
گونه فیلمهای بیوگرافی و زندگینامهای همواره در تاریخ سینما مورد توجه بوده است، دستیابی به بخشهای پنهان زندگی افراد مشهوری که برخی محبوب بودند و بسیاری منفور اما این سرک کشیدن به بخشهای کمتر گفته و شنیده شده زندگی است که مخاطب را به دنبال اثر میکشاند و قطعا وقتی این مسیر زندگی با هوشمندی مولف هنرمندانه تصویر شود قطعا میتواند تاثیری صد چندان داشته باشد. شاخصهای که میتواند باعث شود مخاطب حول محور آن شخصیت و اتفاقات و آدمهای دیگر داستان تحقیق کند و بخواند.
شاید کمتر به این مورد پرداخته شده باشد اما در جهان پر شتاب کنونی که فرصت مطالعه آدمها کمتر شده قطعا سینما میتواند نقش مهمی در شناخت بهتر رویدادهای مهم و واقعی جهان داشته باشد.
اوپنهایمر نمونه موفقی از این ارتباط سینما و جهان است، واقعه مهم انفجار بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی ، تاثیرات مخرب آن بر آینده سیاسی جهان و نظرات مختلفی که پس از آن وجود دارد همه در اوپنهایمر نولان به نوعی خود را نشان میدهند.
نولان هوشمندانه قصهاش را در روایت موازی دادگاه غیرعلنی اوپنهایمر و جلسه رای اعتماد استراوز که بیشباهت به دادگاه نیست پیش میبرد.
فلاش بکها رنگی است و جلسه رای اعتماد سیاه و سفید و مخاطب در میانه شنیدن حرفها و توطئهها ماهیت اصلی اتفاق و آدمها و روزگارشان را درک میکند.
نولان در فیلمنامه هم تلاش کرده علاوه بر پیشبرد داستان و خارج نشدن از مسیر داستان، همان مدل دیالوگ نویسی ماندگارش را داشته باشد.
گفتگوها و جملات در عین سادگی ماندگار و موثر هستند، بهره بردن از سادهترین جملات روزمره اما بجا در لحظات خاص مسیر اتفاقات باعث شده تا بخشهای مختلفی در یاد مخاطب بماند.
گفتگوی انیشتین و اوپنهایمر که در پایان از آن رمزگشایی میشود، گفتگوی او و همسرش و… از جمله همین هوشمندی در استفاده از کلام در فیلمنامه است.
همچنان پس از گذشت اینهمه سال مشخص نیست اوپنهایمر را با کدام بخش از شخصیتش باید قضاوت کرد، پدر بمب اتمی که برای نخستین بار بمبی ساخت که بشر از تبعات آن بی خبر بود یا مردی که پس از آن تلاش کرد از ساخت بمب هیدروژنی و یا از گسترش جنگهای اتمی جلوگیری کند؟
نولان در جایگاه خالق اثر تلاش کرده که پاسخ روشنی به مخاطب ندهد بلکه با نفوذ به زندگی شخصی شخصیت، روحیات و رفتارش و برخوردش با اطرافیان تصویری زمینی از یک دانشمند در زمانه خودش ارائه کند که برای هدفی علمی تلاش میکند و فراموش میکند در حال خلق کشندهترین سلاح بشریت است.
نکته دیگر در فیلم نولان اینجاست که او آنچه در هیروشیما و ناکازاکی اتفاق میافتد را در فیلم نشان نمیدهد چرا که اوپنهایمر نیز در لحظه اتفاق شاهد آن نیست، در واقع دریچه نگاه ما همان نگاه اوپنهایمر است در حالی که نولان به سادگی میتوانست با تدوین موازی آن سوی اتفاق را به مخاطب عرضه کند اما عامدانه میخواهد مخاطب همانند شخصیت اصلی از مشاهده اتفاق دور بماند.
در این میان گروه بازیگران فیلم در عین بازی در نقشهایی با پیشینه تاریخی که دشواری و ریزبینی خاص خود را میطلبد و خلق شخصیتی ملموس کاملا موفق عمل میکنند و بیتردید توان کیلین مورفی است که اوپنهایمر را جانی تازه میبخشد.
کافی است بازی او در سریال پیکی بلایندرز در نقش تامی شلبی و اینجا در نقش پدر بمب اتم را مقایسه کنیم تا ببینیم چگونه به درون نقش راه پیدا کرده تا جایی که مخاطب با او همراه و برایش متاثر میشود.
نولان بار دیگر مخاطب را در سردرگمی انتخاب قرار میدهد، همانگونه که در سه گانه بتمن، روند فکری ما در قبال فیلمهای ابرقهرمانی و حتی بتمنهای پیشین را تغییر میدهد، یا همانند تنت و تلقین ما را متوجه بخشهای تاریک ذهنمان میکند و شاید شبیه بین ستارهای از دریچه علم نظریهای را مطرح میکند که میتواند تا سالها بیننده را درگیر خود کند.
نولان به سادگی تمام آن سوی علم و سیاست را به چالش میکشد، اینکه علم میتواند مخرب باشد و حتی به راحتی مورد سواستفاده تمام قرار بگیرد تا جایی که دانشمند و عالمش هم پس از رسیدن به هدف به راحتی دور انداخته شود.
اوپنهایمر نولان، بیشتر از آنکه زندگی نامه پدر بمب اتم باشد بهانهای است برای رسیدن به پشت پرده سیاست و علم و آنچه که تا امروز و تا آینده ادامه خواهد داشت.
بهترین پایان برای این یادداشت شاید جملات خود رابرت جی اوپنهایمر باشد ، او در مصاحبهای در سال ۱۹۶۵ در شبکهی NBC، دربارهی افکارش هنگام دیدن ابر قارچ در آزمایش بمب اتم گفت:
میدانستیم دنیا مانند قبل نخواهد شد. تعداد کمی از مردم خندیدند، تعداد کمی گریه کردند و اکثریت سکوت کردند. در آن زمان خطی از کتاب بهاگاواد گیتا را به یاد آوردم. ویشنو تلاش کرد شاهزاده را متقاعد کند تا به وظایف خود عمل کند و برای تحت تأثیر قرار دادن او، شکل چنددستی را بهخود میگیرد و میگوید حالا من خود مرگ شدم، نابودگر جهانها.