سینماسینما، عزیزالله حاجی مشهدی
میکاییل شهرستانی نویسنده، بازیگر، مدرّس و کارگردان نام آشنای تئاتر در جایگاه طرّاح و کارگردانِ نمایش، یکی از نمایشنامه های معروف هنریک یوهان ایبسن (Henrik Johan Ibsen) شاعر و نمایشنامه نویس نامدار نروژی با عنوانِ «خانهی عروسک» (A Dolls House) را در فرهنگسرای نیاوران بر روی صحنه بُرده است. تماشای هرنمایش تازه از میکاییل شهرستانی به این معناست که بازهم فرصت مناسبی پیش آمده است تا چند هنرجوی دوستداربازیگری و نقش آفرینی درنمایش تئاتر ، توانمندی های خود را در نخستین تجربه های بازیگری ،در اجرایی زنده و جدا از شیوه های نمایش تلویزیونی (television play / Téléthéâtre) در برابر دیدگانِ تماشاگران نمایش، به داوری بگذارند. شهرستانی با آگاهی از این نکته ی مهم که چه بسا در بازی برخی از این بازیگران نوآمده، کمداشت ها و نارسایی هایی هم دیده شود، دل به دریا می زند و صد البته پس از هفته ها و روزها تمرین،از آن ها می خواهد تا همه ی توش و توان خود را در صحنه ی نمایش به تماشا بگذارند. این ویژگی شایان توجه در کارهای چند ساله ی اخیر میکاییل شهرستانی ، به شیوه ی ارزنده یی بدل شده است که نتیجه ی مستقیم آن تقویت حسّ اعتماد به نفس در هنرجویان آکادمی بازیگری ژیوار و در مرحله ی بعدی ، نوعی صرفه جویی در هزینه ی تولید یک اثر نمایشی نیز به حساب می آید. به ویژه که می دانیم امروزه میان هزینه های تولید یک نمایش و درآمدهای به دست آمده از راه فروش بلیت، هیچ تناسب معقولی وجود ندارد و چنین تولیداتی تنها با اتکا به شور و شوق فردی و بدون پشتیبانی های متولیان هنری کشور شکل می گیرد.
اولین نکته در مورد اجرای نمایش «خانهی عروسک»، محل به صحنه آمدن آن (سالن خزر فرهنگسرای نیاوران) است که به نظر من بیش تر برای رونمایی کتاب یا میزگردی با مخاطبان کم شمار مناسب است و به هیچ روی برای اجرای یک نمایش شناخته شده مناسب نیست. فضای کوچک و محدود صحنه ، بی تردید دست و بال طراح صحنه را برای چیدمان طبیعی و متعارف سالن پذیرایی خانه ی توروالد هلمر یک حقوقدان شناخته شده که به تازگی هم با گرفتنِ ترفیع، شغل حساس و مهمِ ریاست بانک سرمایه را به او سپرده اند، بسته است و به همین دلیل، در طراحی صحنه، نا گزیر می شوند که با گذاشتن یک مبل کوچک وشومینه در دو سوی صحنه و یک پیانو در عمق صحنه و یکی دو تابلوی کوچک بر روی دیوار، به ساده ترین شکل ممکن، فضاسازی کنند. اگرچه وفاداری به اصل کمینه گرایی minimalism)) و طراحی ساده ی چنین صحنه هایی برای من به روشنی قابل درک است ، اما تردیدی نباید داشت که همین اجرا در فضاهای دیگری مثل تالار سنگلج یا تئاتر شهر، حتما نیازمند طراحی صحنه و چیدمان مفصل تری می بود. یادآوری چنین نکته یی به معنای اعتقاد داشتن به کم کوشی و اجرای سهل انگارانه ی یک نمایش معروف نیست، بلکه اشاره به شرایط دشوار و محدودیت های موجود در پیداکردن تالار های مناسب برای به صحنه آوردن یک نمایش است که بی تردید ماه ها و هفته ها برای داشتن اجرای خوب با گروه بازیگران تمرین شده است.
در این نمایشِ هنریک ایبسن ، پیش از هرچیز باید بر درونمایه (Theme) و مضمون نمایشنامه تمرکز کرد که آشکارا می کوشد تا به ضرورت خودشناسی آدم ها و خودباوری آن ها( آدم هایی مثل نورا Nora ، همسر هلمر Torvald Helmer) برای ایجاد تغییرمناسب در زندگی و شخصیت فردی خود از یک سو و سر وسامان دادن به روابط زناشویی خودشان، از سوی دیگر، تاکید می کند. مهرورزی های هلمر (امیر رضا وهّاب پور) به نورا (منصوره عبداللهی) و به کاربردن واژگانی که در طول نمایش، همه جا، تداعی کننده ی رفتار مشفقانه و در عین حال شوخ طبعانه ی یک پدر با دخترکی خردسال است، به خوبی نشان می دهد که نورا ازنگاه هلمرهرگز در جایگاه یک همسر و زنی با اراده و دارای استقلال فکری قرار ندارد و به همین دلیل است که او را با عنوان هایی مثل: چکاوک! پرنده ی کوچک من! سنجاب کوچولوی من و…. مورد خطاب قرار می دهد! از نگاه هلمر، نورا در خانه ی همسرخود نیز به جای همسربودن و مادر بودن، انگارهنوز هم دارد درحال و هوای دوران کودکی و نوجوانی اش، درهمان فضای مردسالارانه ی خانه ی پدری اش، نفش می کشد .
دیدن چنین رفتاری از هلمر که با ترفیع گرفتن و ترقی شغلی، خود را توانمندتر از همیشه می بیند، از او چهره یی معرفی می کند که انتظار دارد نورا همواره به عنوان یک تکیه گاه و یک پشتیبان به اونگاه کند وخود را پیوسته نیازمند همسرش بداند. به باور هنریک ایبسن، هلمر حق ندارد که به نورا – حتی با وجود ولخرجی ها و خریدهای بی حساب و کتابش – به چشم یک کودک یا نوجوان نگاه کند. ایبسن با اکراه از انتساب این نوع نگاه به جریان های طرفدار فمینیسم (Femenism) اعتقاد دارد که همه ی آدم ها، چه زن و چه مرد، به ویژه وقتی در کنار هم و زیر یک سقف، زندگی مشترکی دارند، باید شخصیت هایی مستقل و مُتّکی به خود داشته باشند و درعین حال برای رسیدن به هدف های مشترک شان، همدل و همگام باشند.
پیدا شدن سر و کله ی کُرگستاد korgstad (طاها نیکزاد) وکیل بدنامی که سال ها پیش، نورا برای درمان بیماری همسرش، بی خبر از هلمر، از او پولی قرض کرده است، با درخواست کمک از نورا که در نهایت رنگ تهدید به خود می گیرد، از او می خواهد که برای قانع کردن هلمر در اخراج نکردن او از کاری که در بانک سرمایه دارد، شرایط بسیار دشواری پیش می آید که به نگرانی شدید و پریشانحالی نورا منجر می شود. به ویژه که نورا می داند برای گرفتن قرض، مجبور شده است امضای پدرش را که در بستر بیماری بوده است، جعل کند و کُرکستاد وکیل نیز برای تهدید نورا بهانه ی خوبی پیدا می کند. وقتی موضوع قرض نورا ازکُرکستاد برای معالجه ی همسرش هلمر آشکار می شود، هلمر که تا آن روز گمان می کرد، نورا پول درمان او را از پدرش قرض گرفته است، بسیار برآشفته می شود و در ادامه ی رفتار و نوع نگاهی که از گذشته به نورا داشته است، اکنون گذشته از این که همواره به نورا به چشم کودکی نیازمند حمایت نگاه می کرده است، بر او انگِ فریبکاری و نادرستی نیزمی زند! با اخراج کرکستادِ فاسد و خلافکار از بانک، و نامه یی که در صندوق پستِ خانه ی هلمر انداخته می شود که پس از پی بردن هلمر به همه ی جزییات ماجرا، شبی در بازگشت هلمر و نورا از یک مجلس بالماسکه بسیارتماشایی، گویی ناگهان به خط پایان زندگی مشترک شان می رسند! اگرچه پادرمیانی خانم لینده ( Mrs. Linde) ) (ویدا زواره ییان) دوست و همشاگردی دوران کودکی نورا موجب خلاصی هلمر از یک گرفتاری جدّی و آبروریزی بزرگ می شود، با این همه، خودآگاهی نورا درست از همان نقطه یی آغاز میشود که به هلمر می گوید:
«البته تو همیشه با من مهربانی کردهای. ولی خانه ی ما همیشه حالت یک اتاق بازی را داشته است و من عروسکِ تو بودهام.»
از دیدگاه هنریک ایبسن، جدایی نورا از هلمر، نقطه ی عطف بزرگی برای تغییر و دگرگونی شخصیت اوست و پیوند دوباره ی آنان در آینده، تنها و تنها شاید به شرط ایجادِ تغییرات جدّی و عمیق در رفتار و شخصیت هر دو نفرآن ها امکان پذیر شود.
تماشای نمایشِ «خانهی عروسک»، با وجود اندک کمداشت هایش که بیش تر به فضاسازی نمایش، محدودیت صحنه ی اجرا و حذف آگاهانه ی کودکان خانواده ی هلمر و نورا (باب، اِمی و ایوار: (Bob,Emmy ,Ivar و به ویژه نقش بسیار خنثای دکتر رنک (Dr. Rank) برمی گردد، هنوز هم به خوبی نشان می دهد دلشیفتگی کارگردانی همچون میکاییل شهرستانی و تجربه های ارزنده اش، پشتوانه ی همیشگی او برای ادامه ی این راه دشوار است.