سینماسینما، حسین ارومیهچیها
یک. الماس ۳۳ ساخته مهرجویی در سال ۱۳۴۶ میان اهالی سینما سر و صدای زیادی به پا کرد. فیلمی معمایی-جنایی که به عنوان اثر نخست فیلمسازِ فلسفه خوانده و تازه از فرنگ برگشته با بودجۀ نسبتاً زیادی ساخته شد و در گیشه شکست خورد. نقطه عطف فیلم قتل پروفسورِ مکتشف است که قادر بود با فرمولش از نفت الماس بسازد. مهرجویی بعد از ساخت این فیلم شیوۀ فیلمسازی خود را تغییر داد و فیلمهایی ساخت که چندتایشان از الماسهای گرانبهای سینمای ایراناند. الماس مهرجویی اگرچه در میان آثارش جلوه چندانی ندارد اما به عنوان فیلم اول اثر جسورانهای بود.
چند سال پیش در خبرها آمده بود که شرکتی سوئیسی پروژهای را کلید زده که در آن از کربنِ به جامانده از خاکستر متوفیان، برای بازماندگانشان الماسهای گرانبها تولید میکند!
دو. داریوش مهرجویی یکی از مهمترین فیلمسازهای تاریخ سینمای ایران است. در واقع آثارش را تا سنتوری و حتی آسمان محبوب و تا حدی نارنجیپوش، فیلمهایی قابل تامل، جسورانه و نوآورانه میدانم. کافی است به کاری که او با گروه بازیگران، میزانسنهای جزیینگر و کارگردانیِ اصولیاش در فیلمهایی چون لیلا، سارا، پری، اجارهنشینها و هامون کرده نگاه کنید تا دریابید سینمای ایران چه الماسی را از دست داده. شخصیتهای آثار او جدا از اینکه درونیات خودشان را همچون یک محرم اسرار با مخاطب درمیان میگذارند، او را آنچنان وارد خلوت خود میکنند که گویی مخاطب دارد بخشی نهان از زندگی خود را روی پرده میبیند. انگار دارد زیست از دست رفته خودش را نظاره میکند. کمتر سینمادوستی است که واگویههای حمید هامون را در بزنگاههای عاطفی فلسفیِ زندگیاش به یاد نداشته باشد. آنجا که گرفتار شک شده بود و با گم کردن پناهگاه امن و دوست و مرشد دیرینهاش نهایتا دل به دریا زد. فیلمساز فیلسوفِ زبان سینما را چونان یک زبان مادری از بر بود و استاد به تصویر کشیدن شخصیتهای پیچیده با ظاهری ساده و با روحیاتی خاص و البته آشنا برای غالب مخاطبان. هنرمندی که هم دستی در ادبیات داشت هم موسیقی. هم شعر میفهمید هم نقاشی. چونان الماسی گرانبها که سالها زمان برده تا تراش بخورد.
سه. به عقیده من همانطور که اجارهنشینها بهترین کمدی سینمای ایران است هامون، پری (فارغ از شیوه اقتباس بحث برانگیزش) و تا حدی درخت گلابی هم از فلسفیترین درامهای سینمای ایراناند. تبحر او در خلق فضاهای متنوع و ایجاد رابطۀ ناگسستنی میان ادبیات، سینما و فلسفه بیهمتا بود. اگرچه شاید بتوان فیلمهای متأخرش را به حساب نوعی دهن کجی به وضعیت سینمای ایران و سانسورهای پی در پی آثارِ پیشینش گذاشت اما هیچ گاه نمیتوان منکر تسلط فوقالعاده او بر این مدیوم شد. هم او که حالا در سومین روز خبر قتل هولناکش همچنان در شوکی غریب فرو رفتهام. انگار که وسط یکی از صحنههای سورئال و فلسفی فیلم هامون گیر کرده باشم و نه راه پس داشته باشم نه راه پیش. وسط جدلی بینتیجه میان حمید و یکی از رؤسای بیمنطقش که فقط سعی دارند با زبان اسکناس و بیزینس دغدغههای او را بیاهمیت جلوه دهند. راستش آنقدر این اتفاق دهشتناک و تکان دهنده است که هر بار برمیگردم خبر را از نو میخوانم و خبرهای تکمیلی پلیس از پرونده نیز بر وخامت اوضاع میافزاید.
چهار. با خودم فکر میکنم قاتل موقع ارتکاب جنایت، موقع ضربه زدن به سر فیلمساز و بعد فرود آوردن کارد بر جسم او و همسرش چه در ذهن داشته؟ آیا دیوانهای چیزی بوده یا تحت مصرف مخدر یا روانگردان. چقدر فیلم دیده یا اصلاً چند بار در زندگیاش اسم مهرجویی را شنیده بود؟ آیا پای انگیزه مالی در میان بوده یا انتقام شخصی؟ حتی نمیشود وضعیت را به نمونههای مشابه سینمای دنیا مانند قتل عجیب پازولینی و یا حتی شارون تیت، همسر سابق پولانسکی آن هم به آن شکل عجیب و غریب مرتبط دانست. در ابسوردترین و ناباورانهترین شکل ممکن در حال هضم واقعه هستم آن هم درست کمتر از یک هفته بعد از فوت آتیلا پسیانی به دلیل بیماری سرطان. گویی حین تماشای یکی از همان هجویههای پر از ادای دینِ تارانتینو هستم که ناگهان در تیتراژ نهایی میبینم «این فیلم بر اساس یک داستان واقعی بود!» و واقعیت مثل پتک میخورد توی سرم. دیگر خبری از تغییر یا حتی تحریف تاریخ نیست. همه آن سلاخیها و خونها عین واقعیت بوده. فیلمساز ۸۴ ساله و خالق برخی از بهترین فیلمهای عمرم به همراه همسرش به فجیعترین شکل ممکن به قتل رسیده و پلیس در حال بررسی پرونده است. حالا شما بگویید ما کجای تاریخ ایستادهایم که این چنین الماسهایمان به خاکستر بدل میشوند؟