سینماسینما، محمد ناصریراد
فیلم کوتاه «خداحافظ آشغال» از آن دست آثاریست که در ظاهر، قصهای ساده و فانتزی روایت میکند، اما در لایههای زیرین خود، جهانی از معنا، روان و فلسفه را آشکار میسازد. روایتی از مواجههی یک پیرزن تنها با چیزی به ظاهر بیجان و در حقیقت، با خویشتنِ فراموششدهاش. این اثر، بازتابی از انسان معاصر است؛ انسانی که در نظام مصرفزده امروز، تنها اشیاء نیست بلکه خود و دیگران را نیز به چرخه زبالهسازی سپرده است. بهمن و بهرام ارک، با درکی عمیق از ماهیت تصویر و سکوت، جهانی میسازند که در آن زباله از سیفون ظرفشویی بیرون میخزد، اما در حقیقت از ژرفای ناخودآگاه پیرزن برمیخیزد.
پیرزن، زمانی معلم بوده؛ یعنی حامل معنا، دانایی و ارتباط انسانی. اکنون در پیری، در خانهای خالی، سرد، فراموش شده و خاموش، در میان ظرفها و زبالهها، خود به دور ریزی زنده تبدیل شده است. آشغال، تجَسدِ همان بخش طردشده روان اوست، بخشی که جامعه و خانوادهاش نخواستهاند، اما او در خلوت به آن جان میدهد. ابتدا میترسد، سپس کنجکاو میشود و بعد انس میگیرد. روند آشنایی او با آشغال، روند بازگشتِ ناخودآگاهِ سرکوبشده است. زباله در این فیلم، سایه یونگیِ پیرزن است؛ بازگشتی از اعماق، تودهای تیره و مرطوب که حامل خاطرات، اشیای گمشده و بخشهای فراموششده زندگی اوست. هرچه آشغال بزرگتر میشود، زن بیشتر در درون خویش فرو میرود.
فیلم، رابطهای دیالکتیکی میان طرد و آغوش، مرگ و تداوم و انسان و شیء میسازد. آشغال، در عین بیارزشی، با ارزشترین موجود زندگی پیرزن است. در جهانی که همه چیز مصرف میشود و دور انداخته میشود، او معنای تازه را در همین بیارزشی مییابد. اَرکها با هوشمندیِ تمام، بدون آنکه به دام رئالیسم اجتماعی بیفتند، از واقعیت عبور کرده و به یک استعاره اگزیستانسیالیستی دست مییابند. در جهانِ پیرزن، تنها زباله است که هنوز روح دارد. زباله او، انعکاس خودِ اوست؛ موجودی که جامعه به حاشیهاش رانده، اما هنوز میتپد، نفس میکشد و عشق میورزد.
نقطهدیدهای آشغال در زمانی شکل میگیرند که موجود از تودهای بیچهره به هیئتی انسانی نزدیک میشود و به نخستین تجربه ادراک دست مییابد. در این مرحله، فیلم از زاویه دید آشغال جهان را بازمیسازد؛ زاویهای لرزان، از پشتِ شیارهای سیفونِ ظرفشویی و تنفسدار که حس تولد آگاهی در جسمی دورریختنی را القا میکند. این POVها در منطق فرمی اثر، نقطه عبور از ماده به معنا هستند؛ لحظهای که شیء، صاحب نگاه میشود و سینما از سطح روایت به سطح آگاهی ارتقا مییابد. دوربین از چشمهایی مینگرد که از فاضلاب برخاستهاند، چشمهایی که هنوز از رطوبت تولد خیساند و جهان را با غریزه و حیرت میبینند. در این ساختار، نگاه آشغال همزمان استعارهای از بیداری و تداوم حافظه پیرزن است؛ نگاهی که در مرز میان انسان و شیء نوسان دارد و به جای بازنمایی واقعیت، بازنمایی ادراک را پیش میکشد. از منظر زیباییشناسی، این نقطهدیدها ساختار تصویری فیلم را از رئالیسم به تجربهای متافیزیکی سوق میدهند؛ جایی که این استفاده فرمیک نشانهای از کوشش موجود برای دیدن و بودن است. در حقیقت،POV آشغال لحظه تولدِ سوژه از دلِ ابژه است؛ بیانی تصویری از این پرسش بنیادین که آگاهی از کجا آغاز میشود و چگونه حتی در دورریختنیترین ماده، امکان ادراک زنده میشود.
طراحی صحنه و میزانسن در این فیلم نقشی بنیادین دارد. آشپزخانهی پیرزن، از یک مکان فیزیکی پا فراتر نهاده و به بازنمایی ذهن او بدل میشود؛ تنگ، مرطوب، کمنور و مملو از تکرار. نور در طول فیلم تغییر میکند؛ از سرد و خاکستری آغاز میشود، در هنگام انس گرفتن زن با آشغال به رنگهای زرد و خاکی درمیآید و در پایان، در تاریکی و نور چراغ کامیون زباله به اوج رسیده و در پایان در روشنا، محو میشود. این تغییرات نوری، همان سفر درونی پیرزن از ترس تا آشتی و مرگ است. صدا نیز در این فیلم نقشی شاعرانه دارد. صدای قطرات آب، صدای تنفس پلاستیک و صدای نرم حرکت فاضلاب، همه نشانههایی از تداوم حیات در دل مرگاند. پلاستیکی که در پایان فیلم، پس از مرگ پیرزن، هنوز پر و خالی از هوا میشود، همان ریههای آشغال است؛ گویی روح پیرزن در آن جریان یافته و تنفسِ او در ماده مرده ادامه دارد.
از منظرِ فرمیک، این اثرِ درخشان در مرز میان رئالیسم و سوررئالیسم حرکت میکند. اَرکها از فضای روزمره و عادی، واقعیتی ذهنی میسازند که در آن اشیاء جان میگیرند و روان، در فضا جاری میشود. ترکیب قابهای بسته، ریتم کند و حس تعفن و رطوبت، همه برای ایجاد جهانی به کار میرود که در آن بیرون و درون از هم تفکیکناپذیرند.
در این جهان، فاضلاب همان ناخودآگاه است و پیرزن، با فرورفتن در آن، در حقیقت به اعماق ذهن خویش بازمیگردد. او به جایی میرود که دیگر از جامعه و زمان جداست؛ به سکوتی پیشاانسانی، به آغاز و پایان.
اما «خداحافظ آشغال» تنها روایتی روانکاوانه نیست؛ در سطحی اجتماعیتر، تمثیلی است از وضعیت نسلی فراموششده در جامعهی امروز ایران. پیرزن، چهرهی نسلِ مادران و معلمانی است که زمانی فرهنگ را پروردهاند و اکنون، در قلبِ شهر و خانههای کوچک، در انتظار فراموشیاند. زباله در این معنا، علاوه بر ضایعات مادی، نشانه فراموشی ارزشها و انسانهاست. فرزندان او همانند جامعه، او را همانند زبالهای بیمصرف کنار گذاشتهاند. اما فیلم با نگاهی انسانی و تلخ، این زباله را واجد معنا و زندگی نشان میدهد. آشغال، میراث انسانی ماست که در سکوت و گمنامی میزید.
ارکها در این فیلم، مرگ را بازگشت میدانند. مرگ پیرزن، بازگشت او به چرخه زیستِ فراموششده است. فاضلاب، اگرچه محل ناپاکی است، اما در دل خود زندگی را میپروراند و حاوی ارزش ها و خاطرات و وسائل گران قیمت و باارزش است؛ این فیلم در نهایت به نوعی عرفان مادی میرسد؛ جایی که ماده و روح، مرگ و زندگی، انسان و آشغال، در یک تنفس واحد یکی میشوند.