سینماسینما، آرش عنایتی
چند سالی قبلتر از فیلمِ زیبایِ «سیدالمجهول» اثر علاءالدین الجم، فیلمی آلمانی ساخته شده بود (به کاگردانی Bora Dagtekin) که داستاناش از این قرار بود: سارقی در مدرسهای مشغول به کار میشود تا پولهای سرقتی که پیشتر در آنجا مخفی کرده را به دست آورد. علاءالدین اما با توجه به آن انگیخته، سرکهی جهل دینی را به انگبین هنر آمیخته تا سکنجبینی بار آورد که گوارای وجود هر تماشاگری در هر نقطه از دنیاست. این بار سارقی پولها را در قبری که در بیابانی کنده، مدفون میکند. پس از رهایی از زندان به همان محل بازمیگردد اما میبیند که آن قبر تبدیل به مقبره و زیارتگاهی شده به نام «سید المجهول».
نبوغ علاءالدین، در انتخاب ژانر (کمدی) و لحن کلی اثر (شبیه فیلمهای برادران کوئن) است. دوربیناش، آسمانِ آبی را با سنگ و خاکِ کویر به هم میآمیزاند تا تصاویری زیبا و چشمنواز از منطقهای را به تصویر کشد که جز خرافه چیزی از آن نمیزاید و نمیروید. اینجا دیگر با شخصیتهای بد و شرور طرف نیستیم. شُرور، در شر و وری است که ذهن هر زاهد و زائری را به خود مشغول داشته است. رویدادهای فیلم، میان زوجِ شخصیتهای داستاناش (پزشک و دستیارش، دزد و همدستاش، پدر و پسر، نگهبان و سگاش … همگی بینام –تنها کاراکتری که با نام خواهیم شناخت، ناماش تبدیل به خرافهای نو میشود-) سیر میکند تا از خنده سیرابمان کند. شخصیتهایی که تا انتها نامشان را نمیدانیم در ناکجاآبادی- که حداقل برای ما ایرانیها ناآشنا نیست- در ارتباط با هم و با حرفههایشان نشانههایی از جامعهای بزرگتر و خرافیتر را به پرده سینما ترسیم میکنند. برهوتی که صدای انفجار راهسازی، رعد پنداشته میشود و به رغم گزارش هواشناسی نماز باران میخوانند، قبرِ سید مجهول که میدانیم مجعول است را بر سیدعلم (پزشک) ترجیح میدهند و شفاعت این را بر شفا به دست آن یکی ارجح میدانند.
علاءالدین، هنرمندانه ازخلقِ باورهای غلط تا عواقب اجتماعی و عاقبت ایمان به این باورها را به تصویر میکشد و نشان میدهد که چگونه خرافه بر خرافه میبافیم و این بافتهها چطور یافتههای عقلیمان را بر باد میدهند و ما انسانهای شرقی به چه ترتیبی در دام همین تارهای جهل که تار و پود زندگیمان را بر باد داده، گرفتار آمدهایم.