سینماسینما، عقیل قیومی:جشنوارهٔ کودک و نوجوان اصفهان داشت به روزهای آخر خود نزدیک میشد که دیویدی فیلم «نفس» (نرگس آبیار) هم توزیع شد. فیلم محبوبت را با خود به خانه میبری و داری فکر میکنی که چه بد که بازیگر نقش کودک فیلم با آنهمه توانمندی، خوشسر و زبانی، جذابیت و ملاحت از هیچ جشنوارهٔ کودکی در سرزمین خودش جایزه نگرفت. «نفس» اثریست محترم که همهٔ دنیا و فضایش حول محور یادهای یک کودک میچرخد. کودکی از نسل نگارنده که همچنان منتظر است تا نقاشیاش از برنامهٔ کودک در آن تلویزیون کوچک سیاهوسفید روی طاقچه پشت داده به آن حیاط آجرین و باغچهٔ کوچک در برزنی کویری پخش شود. «نفس» بیچونوچرا جایش در یک جشنوارهٔ کودک و نوجوان وطنی خالی بود. بعد یادت میآید که اصلاً جشنوارهٔ کودکی در کار نبوده در دو سال اخیر تا کارگردانِ فیلم ذهنش برود سمت ارسال اثرش به چنین جشنوارهای.
جشنوارهٔ کودک و نوجوان به اصفهان برمیگردد ولی اینبار در حوالی یک تابستانِ داغ و تازهنفس. اهلی پاییز شده بودیم و جشنوارهٔ کودک و نوجوان اصفهان برای ما با هوایِ مضطربِ خواستنیِ پاییز معنی میداد در برگریزانِ چهارباغ عباسی.
اما دبیر جشنواره دلیل این تغییر فصل برگزاری را این میداند که: «دلمان میخواست مدرسهها تعطیل باشند تا بچهها با فراغت و فرصت بیشتر و بیدغدغهٔ درسومشق فیلمها را در کنار والدینشان ببینند» چه فکر خوبی! اما به قیمت انبوهی بلیط رایگان جشنواره دست خلایق و در پیاش وَرَم کردن جشنواره. گویی متولیان امور نگران بودند که نکند استقبال درخوری صورت نگیرد و چنان برای کشاندن مردم به سینماها اقدامات ریز و درشت صورت گرفته بود که خود مشاغل جدیدی را برای اولین بار به شغلهای جشنوارهای افزوده بود. چه کار خوبی! به هر حال آن جوانانی که بیرون سینما ترانههای کودکانه پخش میکردند با طنینهای بلند ترانههای نخنمای بسیار شنیده شده که بیشتر به آلودگی صوتی پهلو میزد هم باید از حواشی جشنواره ارتزاق کنند. چندین گروه نمایشگر هم در راستهٔ چهارباغ عباسی مشغول انجام عملیاتهای متنوع بودند تا مردم را به سینما رفتن ترغیب کنند. کمکم کار به جایی میرسد که فیلمی را که از قبل برای تماشا انتخاب کردهای، نمیتوانی ببینی چون در چند روز مانده به پایان جشنواره این جمله را از اتاقک فروش بلیط زیاد میشنوی: « حتی یک صندلی خالی هم نداریم. همه پُر شده» برای دیدن فیلمی که انتخاب کردهای خودت را میرسانی به پردیس سینمایی چهارباغ که اعلام میشود جایی برای نشستن نیست و صندلی خالی وجود ندارد. خودت را به سالن نمایش در طبقهٔ بالای پردیس میرسانی تا ببینی واقعاً اینگونه است که میبینی در هر ردیف چند صندلی خالیست و خب به راحتی مینشینی به تماشای فیلم. اینجاست که متوجه ورم کردن جشنواره میشوی و اینکه پس چهکسانی قرار بوده صندلیها را پُر کنند که نیامدنشان را به گیشهٔ محترم خبر ندادهاند!
اینجوریهاست که وقتی جشنواره به این شدت مردمی میشود، مراسم اختتامیهاش هم باید مردمی شود و برای اولین بار مراسم اختتامیه در سالن بزرگ یک ورزشگاه برگزار میشود تا همه جا شوند! دم در ورودی میگویند اگر قصد نشستن دارید تا کارت دعوت به اختتامیه بدهیم بهتان!
اینجوریهاست که اختتامیه هم ورم میکند. جایزه دادنها که کلی وقتگیرند. برنامههای جنبی هم این وسط قوز بالا قوز میشوند. مثلاً وسط جایزه دادنها در آن هوای خفهٔ سالن باید کلی منتظر بنشینی تا گروه موسیقی کودک آماده شوند. البته لحظات مفرحی هم شکل میگیرد. مثلاً آنجا که نامزدهای گرفتن جایزه در یک بخش اعلام میشوند ولی هیئت داوران کسی را شایستهٔ پروانهٔ زرین نمیداند. کیومرث پوراحمد که یکی از اهداکنندگان جایزه است خودش را به میکروفن میرساند و حیرانیاش را با حالتی پوراحمدوار اعلام میکند که «مضحک است کاندیدا داشته باشیم ولی برنده نداشته باشیم. اینجا ایران است!» وزیر محترم ارشاد هم که متوجه خستگی سالن شده، ترجیح میدهد بیهیچسخنی فقط جایزهای را اهدا کند و برود به سایر کارهاش برسد. همچنان جایزه دادنها ادامه دارد که ترجیح میدهی بیش از این هوای دَمکردهٔ این ازدحام را تنفس نکنی و بزنی به خیابان و بروی و بروی و خودت را بسپاری به وسعت دلپذیر میدان نقش جهان. جشنواره تمام شده و داری فکر میکنی کاش این برنامهٔ فشردهٔ یک هفتهای در فضایی طبیعیتر برگزار شود. کاش نگرانی از عدم استقبال مردم از جشنواره، جای خود را به نگرانی برای اکران فیلمهای خوب کودکان و نوجوانان در طول سال بدهد. کاش مدام وقفه نیفتد در برگزاری جشنواره کودک و نوجوان. کاش زمان و مکان برگزاریاش مدام تغییر نکند. کاش…