سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه؛
نمایش رابینهود، این نسخه نمایشی شدهی موزیکال انیمیشن معروف دههی هفتاد دیزنی، روی خاطرهی مخاطب رابینهود دیزنی حساب باز کرده. کارتونی که در دههی خاکستری و دلگیر دههی شصت و و دهههای بعد آن، بارها از تلویزیون ایران پخش شد. با اینکه این انیمیشین ولفگانگ واترمن، در همان زمان پخش به شدت مورد حملات تند و تیز کسانی قرار گرفت، که معتقد بودند دیزنی دارد اصولی که همهی موفقیت دیزنی روی آن بنا شده بود را در هم میشکند، اما در ایران بواسطهی شخصیتهای جذاب و پرطرفدارش، چون داروغهی ناتینگهام، یا آقای هیس(مار مشاور پادشاه)، پرنس جان، جان کوچولو و صد البته خود رابینهود، و دوبلهی شنیدنیاش، در اوج دوران طلایی دوبلهی ایران، و صداسازیهای بینظیر شخصیتها در نزد مخاطب ایرانی محبوب شد.
این را گفتیم که به یاد بیاوریم بازآفرینی یک خاطرهی کارتونی سالهای دور، در شکل نمایشی موزیکال، تا چه اندازه میتواند ریشهیابی سلیقهی مخاطب ایرانی را برایمان روشن کند. این که فقط با یک اقتباس موزیکال خوب یا بد، از اثری انیمیشنی روبرو نیستیم، و ردپای سلیقهی مخاطب ایرانی در آن هویدا است. این که تماشاگر اینجایی، بازسازی یک خاطرهی قدیمی را شاد و رنگی و موزیکال میخواهد، یا اینکه ترجیح میدهد این طور به یاد بیاورد، گویی این تنها گریزگاهی باشد که او را از هجوم واقعیت گزندهی سالهای دور ایمن نگه میدارد. این که عدالتخواهی هنوز بعد گذشت چهار دهه و نیم از انقلاب، هنوز دغدغهی جامعهی ایرانی است. این که هنوز نیاز به حضور خیالی ملکهای افسانهای و سفید پوش است، تا ساکنان خیالی جنگل شروود را از وضعیتی که در آن گرفتار شدهاند خارج کند.
نمایشهایی چون رابین هود، گریزگاههایی داستانیاند برای فرار از ابر سیاهی که بر ساکنان شروود سایه انداخته. شاید اِشکال نمایش این باشد، که زیادی به زرق و برق موزیکال و جلوههای بصری داستان بها داده، آن هم در کاری که بر وجه نمادین بودن حرکات ریتمیک و صحنهآرایی و همسرایانی که آقای هیس را همراهی میکنند این اندازه بها داده. با نمایشی روبروییم که روی کودک درون مخاطب بزرگسالش خیلی حساب کرده، در عین حال بدش نمیآید حرفهای شعارگونه هم کنار این بازنمایی خاطرهوار بزند.
این دورنمایی از نمایشی است، که در جاهایی موفق است، که با بازیهای نور و رنگ، سعی در نوعی صحنهآرایی نمایشی دارد، که اتفاقا در این قسمتها نمایش به انیمیشن دیزنی ربطی ندارد، وبیشتر حال و هوای روی صحنه و دیسکو یا سالن رقص را تداعی میکند. چیزی که به نفسه چیز بدی نیست. به چالش کشیدن واقعیت و خیال برای ساختن جلوهای نمایشی است. کاش کارگردان روی غلوهای عاشقانهی رابینهود و پرنس ماریان این اندازه تاکید نمیکرد. صحنهی ابراز علاقهی این دو، میتوانست چیزی شبیه داستان وستساید باشد، اما در اجرا به واسطهی غلو عمدی کارگردان، برای ساخت نوعی هجویهی عاشقانه، تبدیل به چیزی شده که با کلیت اجرا نمیخواند.
نگارنده، نمایش را نه بخاطر دکورهای پزرق وبرق، یا موزیکال بودنش، که برای بازیهای نوجوانان آن به خاطر سپردم. نوعی بیواسطهگی در اجرای نمایشگران تینایجر هست، که به نمایش رنگ و جلا میدهد. گویی به دیدن یک بازی کودکانه رفتهایم، تا نوعی ذوق زدگی نوجوانانه را در تجسم بخشیدن به شخصیتهای رابینهود ببینیم. انگار نوعی کودکانه گی در اجرای نمایش، ما را به خاطرات دورمان پیوند میزند. به این میماند که کودکان بازیگر برای لحظاتی اجرا را به دست گرفته، و بدان زندگی بخشیده باشند. چنین چیزی برای نمایشی موزیکال دستاورد کمی نیست، هر چند پیوستگی در حفظ این حال و فضا، با کلیت نمایش نخواند. هر چند کاش بعضی ترانههای قدیمی زیبای ایرانی( مثل تولدت مبارک)، با سازبندی بومیتر، و نه به شکل الکترونیکی عرضه میشد.
چیزی که در نمایش میبینیم اصرار به نوعی فرمگرایی (برای مثال حرکات دستها و بدنهای بازیگران و همسرایانی که شخصیتهایی چون آقای هیس را همراهی میکنند) در پیوند با خطابههای نمایشی است. این همه در تلفیق با صحنههای آواز، که رو به تماشگران اجرا میشود. نوعی همراهی موسیقی و اجرا که پیش از این، دو سال پیش، به شکل کاملتر و با ارکستر زندهی در حال اجرا (به رهبری منوچهر صهبایی) در نمایش مری پاپینز (در همین تالار) شاهد بودیم.