سینماسینما، فریبا اشوئی
دسته دختران فیلم خوبی است تنها به دلیل بازآفرینی صحنه های خوب و تاثیر گذاری از جنگ. درست مثل تنگه ابوقریب بهرام توکلی یا دوئل احمد رضا درویش. با این تفاوت که آن دو فیلم قصه دارند و قهرمان هایش زن نیستند. دسته دختران اما قصه ندارد و قهرمان هایش هم زن هستند. ایده حضور زنان در این فیلم را می توان اقتباسی آزاد از رمان دا به روایت سیده زهرا حسینی دانست. این اقتباس هم صرفا به اندازه همین حضور و توصیف حال و هوا، اتمسفر شهر، آدم ها و مشغولیت هایشان در طول مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر تا سقوط کامل است.
روایت از تصمیم چند زن متعهد که علیرغم همه موانع، قصد دارند گوشه ای از این مصیبت هوار شده بر سر شهرشان را پُر کنند و به نیروهای مقاومت کمک برسانند، آغاز می شود (تماس با محمد جهان آرا همراهی او و تعیین هدف مطابق آنچه در رمان دا می خوانیم).
اما متاسفانه بستری که با این هدف پی ریزی می شود، از همان آغاز داستان صرفا بر باز آفرینی و تصویر سازی سکانس های نفس گیر، خشن و تلخی از جنگ متمرکز می شود. قرار بوده هرکدام از این دختران قصه ای داشته باشند و هدفی که در هدف اصلی این همراهی ادغام شود. اما آن قدر صحنه سازی وجلوه های ویژه بر سر کار سوار است که اصل قصه و خرده روایت هایش، زیر این حجم بالای حضور جنگ، گم می شوند. آن قدر که مخاطب مجالی برای تامل و همدلی با قهرمان های قصه را نمی یابد. چشم هایش به دنبال نشانه ها می دوند و گوش هایش در جستجوی شرح حالی از آدم ها و موقعیت فعلیشان تیز می شود. اما متاسفانه چیز دندان گیری به دست نمی آورد. هیچ کدام از شخصیت ها تا پایان کار درست و حسابی شکل نمی گیرند. تا به یکی از آن ها نزدیک می شویم و می خواهیم روایتش را بشنویم با یک آوار برق آسا و یک هجوم دیگر از خمپاره و توپ و ویرانی و مرگ روبرو می شویم و تا سر بلند می کنیم که چه بود و چه شد دوباره و دوباره این هجوم تکرار می شود. آن قدر حضور جنگ بر تار و پود فیلم غالب شده که گاهی مخاطب فراموش می کند، به دنبال چه بوده و مخاطب چه گونه ای از فیلم قرار گرفته است. دسته دختران پُر است از لحظات دراماتیک و نفس گیر. اما دقیقا همه چیز فیلم در همین لحظات خلاصه می شوند و بس. قصه ای تا پایان فیلم شکل نمی گیرد.