درباره نمایش «برف زمین را گرم می‌کند»/ وقتی کابوس در کوچه‌های شهر پرسه بزند

سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه


نمایش «برف زمین را گرم می‌کند»، که این روزها در کارگاه نمایش مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفته، درامی جنایی است، گونه‌ای پرده‌دری و اعتراض اجتماعی در مورد شهری که جنایت در آن ریشه دوانده و توارثی شده. گونه‌ای راز خانوادگی مخوف، که از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده. نوعی تداوم نسلی، که از سایه‌های شبانه‌ی شهری تغذیه می‌کند. صحبت از نفرتی توارثی است، که بر تاریخ اجتماعی ملتی سایه انداخته.
مریم منصوری، نویسنده و کارگردان نمایش، متخصص درام‌های درونی روان‌کاوانه است. شاید بهترین‌شان نمایشنامه‌ی کمی به من دروغ بگو، بر اساس نمایشنامه‌ی میس ژولی آگوست استریندبرگ است، که در جشنواره‌ی تئاتر فجر ۱۴۰۰ جزء نامزدهای انتخابی بهترین نمایشنامه‌ی بود. از این منظر، درام‌های درون‌گرایانه‌ی او کمی به نیشتر زدن‌های آگوست استریندبرگی شبیه است، نوعی روان‌کاوی شخصیتی، تا کاراکتر را بسوی نوعی واگویی درونی سوق دهد. گونه‌ای مونولوگ‌گویی تک‌نفره با تماشاگر، برای موشکافی ریزترین جنبه‌های تاریک روح و جان آدمی.
نمایش جدید مریم منصوری درام هولناکی است، که قتل را نوعی خصلتی خانوادگی، که از آن گریزی نیست نشان می‌دهد. از آن مخوف‌تر آنکه، شخصیت‌های نمایش، از این واگویی اعتراف‌گونه نه تنها فرار نمی‌کنند (برخلاف آنچه مثلاً در نمایش اشباح هنریک ایبسن می‌بینیم) بلکه از سخن‌ گفتن در مورد آن لذت هم می‌برند. چیزی که شخصیت‌های نمایش را این اندازه ترسناک می‌کند، پیوندی است که با سایه‌‌های شبانه برقرار کرده‌اند، آن اندازه که در این نمایش اپیزودیک درهم تنیده‌ی اخیر، به هیولاهایی بدل شده‌اند، که نه تنها ارزشی برای دیگر آدمیان، که حُرمتی نیز برای جایگاه انسانی خودشان قائل نیستند.


از این منظر شخصیت‌های نمایش در دایره‌ای بسته گرفتار آمده‌اند، و برای فرافکنی آنچه به وجودشان چنگ انداخته، چاره‌ای جز آزار دیگران ندارند. تیره‌ترین بخش این درام جنایی شهری، داستان ظهیر قاتل است. قاتلی سریالی جنسی، که به ربودن و آزار و کشتن پسربچه‌ها علاقه‌ای دیوانه‌وار داشت. شرح جزئیات قتل‌ها (بابازی خیره‌کننده‌ی محمد عسگری) با زبانی از شدت لذت بیرون افتاده، و آن لکنت زبانی، که از نقصی درونی خبر می‌دهد، و چشمان خیره‌ای که به خلأ خیره شده، از بی‌واسطه‌ترین بخش‌های اعتراف‌گونه‌ی نمایش است. ظهیر قاتل، چون ریشه‌ی درختی است، که شاخه‌های دیگر این درام جنایی به آن متصلند. این گونه‌ای پیوند خانوادگی است، که آدمهای نسل‌های گوناگون را از طریق جنون مشترکی چون جنایت به هم متصل می‌کند. برای همین این بخش نمایش، بیش از بقیه‌ی داستان در چشم جلوه می‌کند.
جالب آنکه داستان زنِ ظهیر قاتل (با بازی دقیق و حساب‌شده‌ی پری ناز لطف الهی) در نقش زنی سنتی با لهجه‌ی اصفهانی، کم از قصه‌های دیگر نمایش ترسناک‌تر نیست. در این بخش می فهمیم جنایت به بافت سنتی درون باورهای جامعه رخنه کرده، و تبدیل به عادتی ناخوشایند اما روزمره شده. چیزی بی‌تفاوت و نه چندان مهم از دید این قسمت از جامعه، که می‌توان از آن در نقل‌های زنانه‌ی سنتی بهره جست. انگار شخصیت زن با آن بازی تیپیک‌گونه، برای نمایش یک زن سنتی خانه‌دار بی‌پناه، که به ناچار با قاتلی سریالی هم‌خانه شده، از مواجهه با عادتِ بدی می‌گوید، که چاره‌ای جز کنار آمدن با آن ندارد.
این تراژدی این قسمت از دنیا است، که شَر را درون سایه‌‌های شبانه پنهان می‌کند، همچون هیولایی خفته. چیزی شبیه حیوانی خانگی در پستو مخفی مانده، که گه‌گاه سر باز کرده و دردسر درست می‌کند. از این منظر، جنایت دیگر چیزی شخصی یا معضلی بزهکارانه نیست. ردپایی است که در هر عرصه‌ی زندگی اجتماعی، از آن گریزی نیست.
کما اینکه داستان مربوط به وکیل به ظاهر خوشبخت (با بازی مسعود جهانبش)، و زن روزنامه‌نگاری (با بازی سحر حق‌شناس) که عاشق هم شده و با هم ازدواج کرده‌اند، و بعد معلوم می‌شود جناب وکیل خوش‌بر‌ و رو، چاقویی چیبی در جیب دارد، و خودش راز هولناک‌تری با خود حمل می‌کند، از راه‌یابی این نفرت ریشه‌دار موروثی، به طبقات متوسط بالای جامعه خبر می‌دهد. شاید تنها بی‌گناهان این جامعه‌ی شهری، آن کارگر شهرداری افغان (با بازی احمد افشاری) است، که چون غریبه است و مطرود جامعه، از این توارث جنون‌وار نسلی در امان مانده، اما خودش قربانی خشونتی است، که به جرم مهاجر بودن از طرف یکی از شخصیت‌های جنایت‌‌پیشه بر او اعمال می شود.

با نمایشی روبروییم به شدت جذاب و قصه‌گو. درامی پرقدرتِ درون‌گرایانه، با تک‌گویی‌های درخشان، و کارگردانی روان، و استفاده از مینی‌مال‌ترین آکسسوار صحنه برای فضاسازی (آن لته‌های نیمه‌شفاف را به عنوان دکور صحنه به یاد بیاورید، که چون دیوارهایی‌اند، که شخصیت‌های وقتی پشتش پناه می‌گیرند تبدیل به روحی و سایه و بخشی از سایه‌های درون شب می‌شوند)، و بهره‌گیری درست از افکت و موسیقی، برای ساختن فضایی سرشار از دلهره.
نمایشی که ما را با بواسطه‌ی تئاتر با بخش‌های سایه‌‌وار وجود آدمی آشنا می‌کند. گونه‌‌ای تک‌گویی اعتراف‌گونه، که تماشاگر را به سفر شبانه‌ای می‌برد، که تا مدتها از کابوس‌‌های نقال‌گونه‌ی آن رهایی نخواهد یافت. گونه‌ای پیوند درام مدرن با نمایش قهوه‌خانه‌ای، برای بیرون کشیدن سایه‌های شهر، که در گوشه و کنار شهر انتظارمان را می‌کشند، تا ما را به درون دنیای پر از جنون و تاریکی خود ببرند. به این می‌ماند که چیزی چون کابوس شبانه، شکل و شمایل آدمی یافته، در کوچه‌های شهر ما پرسه بزند، در قامت آدمی که بروی ما لبخند می‌زند.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 209822 و در روز جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ ساعت 09:24:59
2025 copyright.