سینماسینما، عزیزالله حاجی مشهدی
فیلمسازی در شرایطی که فیلمساز و تهیه کنندهی مستقل، از مرحلهی طرحریزی یک «ایده» در ذهن تا نگارش فیلمنامه و از آن پس، در مرحلهی دریافت «پروانهی ساخت» که همواره با حذف و تعدیلهای بسیار سلیقهیی در متن فیلمنامه همراه خواهد بود و بعد از تدوین فیلم نیز، ممیّزیهای پیش از پخش، برای صدور «پروانهی نمایش» همگانی یک فیلم در ایران، همه و همه، به راستی قصهی پُر غصهییست که برای بسیاری از فیلمسازان، قصهی آشناییست!
فیلم«وقتی خروس خواند»، ساختهی «مژگان ترانه» هم که گویا از زمان ارایهی طرح اولیه تا دریافت پروانهی نمایش، همین مسیر پُر فراز و نشیب را طی کرده است. در گام اول، به مهمترین اصل ساخت فیلم سینمایی، یعنی «قصه گویی»، وفاداری نشان داده و کوشیده است تا در طراحی دو داستان مستقل، دو شخصیت: «زن، مادر و همسر» (ملیحه و فرخنده) را در دو بخش مستقل، از فیلم خود، در مرکز توجه قرار دهد. به لحاظ گونهشناسی، این فیلم، در ردهی درامهای اجتماعی با تاکید بر «خانواده» و حضور پُر رنگ و محوری «زن» جای میگیرد.
در جریان صدور پروانهی ساخت این گونه فیلمها، گاه اِعمال نظرها و حذف و تعدیلهایی، در قصههای موجود در فیلم و روابط میان شخصیتها، بر مبنای سلیقهی شخصی، شکل میگیرد که در ساختار اصلی و طبیعی شکلگیری قصههای فیلم، اختلال جدی ایجاد میکند. با نادیده گرفتن هرگونه جرح و تعدیلی در فیلمنامهی «وقتی خروس خواند» میتوان گفت که شاید با تمهیداتی، فیلمساز میتوانست میان دو قصهی بخشهای اول و دوم (قصهی مَلی و قصهی فرخنده) با پیوند ظریفی، به قصهی یگانه و منسجمتری دست یابد. یا حتی میشد برای قصهی «فرخنده» در بخش دوم، ادامه و دنبالهی دیگری که به حوادث بعد از مرگ فرخنده مربوط میشد نیز، افزود و به یک داستان گسترش یافتهتر و «سه بخشی» به هم پیوسته، دست یافت.
فیلم «وقتی خروس خواند»، اشکال فنی و محتوایی عمدهیی ندارد، اما در پرورش شخصیتها (مثلا مَلی در بخش اول با بازی خود کارگردان) برای معرفی دقیقتر این شخصیت به لحاظ ویژگیهای روانشناختی، به مخاطبان اثر هنوز جای کار بیشتری دارد. فیلم باید به این پُرسش مهم پاسخ دهد که چرا بعد از شنیدن خبر مرگ «حشمت» (همسر مَلی که گویا دچار سرطان پیشرفتهییست)، در آیندهیی نزدیک، «مَلی» این همه آشکارا احساس خوشحالی کند و برای رسیدن به روزمرگش، روی روزهای سپری شدهی تقویم دیواری با اشتیاق، ضربدر بزند و آنها را حذف کند؟ (بی آن که حتی این کار را به عنوان یک دلمشغولی فردی، در خفا انجام دهد؟) شاید نماهای بازگشت به گذشته یا ذهنی و خوابها و کابوسها در کالبد شکافی این شخصیت کلیدی، به مخاطب فیلم تا حدودی کمک کند، اما نقش چندان تاثیرگذاری نداشته است.
وفاداری قصهی اول فیلم به این باور عامیانه که گاه بیمار در حالِ مرگ و دل بُریده از زندگی -مثل حشمت- که با گمانهزنی پزشک او در آستانهی مرگ است، زنده بمانَد و در مقابل، موجود اجل برگشتهیی- مثل مَلی- به طور ناگهانی و غیر منتظره، بمیرد و جان به جان آفرین تسلیم کند! درونمایهی فیلم بر این حقیقت تاکید میکند که «مرگ» به راستی، پدیدهی چندان پیچیده و عجیب و غریبی نیست. حتی به سادگی دراز کشیدن ِ کوتاه، برای چند لحظه نفس تازه کردن و به اندازهی خنک شدن یک استکان چای داغ، میتوان ناخواسته، برای همیشه، به خوابی ابدی فرو رفت!
فیلمِ «وقتی خروس خواند»، ساختار سادهیی دارد. در صحنهی پاک کردن نخود و لوبیا و خُرد کردن سبزی و… ناخودآگاه به یاد سفارشهای «مادر» در فیلم زندهیاد «علی حاتمی» برای گرفتن یک مجلس باشکوه برای شب هفت خودش میافتیم که البته در این فیلم، «مَلی» در تدارک برگزاری مراسمی باشکوه برای،همسرش(حشمت) است،در حالی که وقتی کف اتاق، نزدیک همسرش برای استراحتی کوتاه دراز میکشد، خود، به خوابی ابدی فرو میرود!
در تدوین بخشی که «فرخنده» (در قصهی بخش دوم) در icu بستریست و رانندهی جوان کارخانه (همسر تازهی فرخنده) از پشتِ شیشه با نگرانی و بیتابی دیده میشود و همزمان در خانه، به خاطر وضعیت وخیم بیماری فرخنده، پسرخواندهها و عروسها در حال رقص و پایکوبیاند، در بُرش نماها که القا کنندهی، موازی بودن این دو رخداد متضاد با هم باشد، هنوز جا داشت که با دو سه نمای رفت و برگشتی، این تضاد را پُر رنگتر نشان داد.
موسیقی زیر تصاویر عنوانبندی پایانی فیلم، با محتوا و درونمایهی هر دو بخش فیلم، کمی متناقض است. چرا که برخلاف درونمایهی هر دو بخش فیلم که لحنی تراژیک دارد، موسیقی این بخش از فیلم، لحنی شوخ طبعانه پیدا کرده است!
به نظر میرسد که برای کمداشتهایی هر چند کوچک از این دست، باید به موضوع مشاورهی «پیش از تولید» و «حین تولید»، در ساخت و تولیدِ این گونه آثار، بهای بیشتری داده شود.